کوتاه و خواندنی
کفش یا پا 27تیر-96
کفش یا پا 27تیر-96
کفشهایش انگشت نما شده بود و جیبش خالی!یک روز دل انگیز بهاری از کنار
مغازهای میگذشت؛ مایوسانه به کفشها نگاه میکرد و غصه نداشتن بر همه وجودش چنگ
انداخته بود.
ناگاه! جوانی کنارش ایستاد، سلام کرد و با خنده گفت:
چه روز قشنگی ! مرد به خود آمد، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب، پا نداشت. پاهایش از زانو قطع بود! مرد هاج و واج، پاسخ سلامش را داد؛سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده، دور شد.لحظاتی بعد، عقل گریبانش را گرفته بود و بر او نهیب میزد که: غصه میخوردی که کفش نداری و از زندگی دلگیر بودی؛دیدی آن جوانمرد را که پا نداشت؛اما خوشحال بود از زندگی خوشنود ! به خانه که رسید از رضایت لبریز بود.
ناگاه! جوانی کنارش ایستاد، سلام کرد و با خنده گفت:
چه روز قشنگی ! مرد به خود آمد، نگاهی به جوان انداخت و از تعجب دهانش باز ماند! جوان خوش سیما و خنده بر لب، پا نداشت. پاهایش از زانو قطع بود! مرد هاج و واج، پاسخ سلامش را داد؛سر شرمندگی پایین آورد و عرق کرده، دور شد.لحظاتی بعد، عقل گریبانش را گرفته بود و بر او نهیب میزد که: غصه میخوردی که کفش نداری و از زندگی دلگیر بودی؛دیدی آن جوانمرد را که پا نداشت؛اما خوشحال بود از زندگی خوشنود ! به خانه که رسید از رضایت لبریز بود.