فیلم گفت‌وگوی ایلنا با "صبا کوچولو" نصرالله شیرین‌آبادی فراهانی؛


گفت‌وگوی ایلنا با "صبا کوچولو" نصرالله شیرین‌آبادی فراهانی؛

  8اسفند-96

نصرالله شیرین‌آبادی فراهانی که بسیاری او را مهمترین شاگرد حبیب‌الله بدیعی می‌دانند، در 17 سالگی به دلیل توانایی‌اش در نواحتن ویلن لقب «صبا کوچولو» را از مرحوم حسین تهرانی دریافت کرد و بعدها نشان داد این صحبت استاد تهرانی درباره نوازندگی او از سر تعارف نبوده است.
به گزارش خبرنگار ایلنا، نصرالله شیرین‌آبادی فراهانی از معدود موزیسین‌های نابینای کشورمان محسوب می‌شود که با استعداد فوق‌العاده‌ای که داشته، پروسه پیشرفت در زمینه موسیقی را پله پله طی کرده و چنان نبوغی از خود بروز داده که در 17 سالگی؛ حسین تهرانی لقب «صبا کوچولو» را برای او انتخاب کرده است.
بسیاری او را مهمترین شاگرد حبیب‌الله بدیعی نیز می‌دانند. هرچند تحت تاثیر عواملی چون نابینایی، وقوع انقلاب 57 و تنگ‌تر شدن عرصه برای اهالی موسیقی به ویژه در یک دهه اول، مهاجرت ده ساله‌اش از ایران و برخی اتفاقات دیگر باعث شد تا استعداد و نبوغش آنگونه که باید و شاید دیده نشود. با این وجود اهل فن همواره بر توانایی خاص او صحه گذاشته‌اند.
شیرین‌آبادی علاوه بر نوازندگی، در زمینه آهنگسازی و تدریس موسیقی نیز سال‌ها فعالیت کرده است. با این موزیسین 73 ساله درباره موضوعات مختلفی چون «اجرای خصوصی با محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگفر»، «نحوه‌ی ورودش به موسیقی»، «تحصیل موسیقی در دانشکده هنرهای زیبا و همچنین دانمارک با رتبه اول»، «انحلال هنرستان موسیقی نابینایان در دولت امینی»، «نادیده گرفتن سابقه بیمه‌اش در ایران» و بسیاری از موضوعات دیگر گفتگو کرده‌ایم.
این موزیسین در سن هفتاد سالگی‌اش با داشتن حداقل 16 سال سابقه بیمه اما هیچ حقوق بازنشستگی دریافت نمی‌کند و سئوالات بی‌پاسخ بسیاری در مورد نادیده گرفته شدن حق و حقوق خود دارد.
نصرالله شیرین‌آبادی (نوازنده پیشکسوت ویولن، آهنگساز و مدرس موسیقی) درباره نحوه‌ی نابینا شدن و گرایشش به سمت موسیقی گفت: من روستازاده هستم و در شیرین‌آباد فراهان متولد شدم. دو سالم بود که چشمم دچار تراخون شد و متاسفانه داروی اشتباهی توی چشمم ریختند و همین باعث نابینایی‌ام شد. خب هفتاد سال پیش در یک روستا چیزی به عنوان تجهیزات پزشکی وجود نداشت. وقتی آن مشکل برای چشم‌هایم به وجود آمد با همان روش‌های محلی زاج نکوبیده را با تخم‌مرغ قاطی کردند و روزی سه مرتبه توی چشمم ریختند و به‌طور کلی تار و پود چشم من از بین رفت. در خانواده ما هیچکس اهل هنر نبود. سال 1325 یعنی وقتی که 2 سالم بود و دچار آن نابینایی شدم به تهران آمدیم. ده ما جزو اموال و دارایی‌های ارباب حجازی بود. ارباب حجازی وقتی شنید ما به تهران آمده‌ایم به پدرم گفت من باغی در محدوده «باغ صبا» (حوالی تقاطع خیابان شریعتی و خیابان ملک امروزی) دارم، بیایید آنجا زندگی کنید. چند سالی آنجا بودیم و بعد به خیابان سهروردی آمدیم. زمانی که 9 سالم بود دوستی داشتم که پدرش راننده یک مرد آمریکایی بود. خب من آواز می‌خواندم و آن مرد آمریکایی که صدای من را شنید و فهمید من نابینا هستم گفت این بچه را ببریم بیمارستان نشان بدهیم شاید بشود برایش کاری کرد. از پدر و مادرم اجازه گرفتیم و من را به بیمارستان آمریکایی‌ها بردند. بعد از معاینه بسیار، راننده برایم ترجمه کرد و گفت اینها می‌گویند شاید چشم راست تو معالجه شود ولی تو باید 14 – 15 سالت باشد و در این سن مداوای قطعی امکان ندارد. خلاصه بعدها ماموریت آن فرد آمریکایی در ایران تمام شد و رفت و من دیگر هرگز بینایی‌ام به دست نیاوردم. وقتی به خیابان سهروردی آمدیم ما همسایه‌ای به اسم خانم غروی داشتیم. ما و خانم غروی دوست مشترکی به نام خانم ژاله صدری افشار داشتیم که در هنرستان موسیقی تحصیل می‌کرد و با آقای هوشنگ ظریف و بقیه اعضای گروه پایور همکلاسی بود. وقتی با ایشان آشنا شدم به من گفت دوست داری موسیقی یاد بگیری؟ خب من نمی‌دانستم موسیقی چیست. برایم توضیح داد که مثلا در رادیو اجرا کنم؛ من هم با شوق فراوان گفتم بله دوست دارم. بعد از آن با کمک و تلاش ایشان به مدرسه‌ای رفتم که در آنجا برای اولین مرتبه هم به نابینایان درس می‌دادند و هم به آنها موسیقی آموزش می‌دادند. این مدرسه در خیابان ری نزدیکی‌های انبار گندم بود. مدرسه متعلق به اشرف پهلوی بود. خوب به خاطر دارم که آقای حسینعلی وزیری‌تبار نوازنده کلارینت به ما موسیقی یاد داد؛ آقای کابلی هم به ما درس می‌داد. نحوه‌یی آمدن آقای وزیری تبار هم به آن مدرسه نابینایان اینگونه بود که روزی آقای روح‌الله خالقی همه بچه‌ها را جمع می‌کند و می‌پرسد آقایان خانم‌ها چه کسی حاضر است برود به نابیناها درس بدهد. چند مرتبه سئوالش را تکرار می‌کند تا اینکه آقای وزیری‌تبار داوطلب می‌شود. آقای وزیری تبار عاقله مردی بود که با آمدنش دستور دادند برای‌مان ساز خریدند. همین آقای وزیری‌تبار بعدها آقای هوشنگ ظریف و آقای حسن منوچهری و سیمین آقارضی را به این مدرسه آورد.
شیرین‌آبادی درباره یادگیری ساز ویلن و بعدها تعطیلی هنرستان موسیقی نابینایان گفت: من خیلی دلم می‌خواست تار بزنم. منتهی تار برای من که آن زمان 13 سال داشتم بزرگ بود. البته آقای ظریف اصرار داشت من ماندولین (سازی کوچکتر از گیتار با کاسه‌ای گلابی شکل) یاد بگیرم که دوست نداشتم. بالاخره قرار شد من ویولن یاد بگیرم. ابتدا زیرنظر آقای بختیاری که خودش نیز نابینا بود ویلن را شروع کردم و بعد پیش آقای منوچهری رفتم. بعد از دو سال کار کردن یک معلم خارجی از شرکت نفت آمد و وقتی ساز زدن‌مان را دید گفت استایل همه‌تان اشتباه است. به‌قدری این موضوع برای بچه‌ها ناراحت‌کننده بود که از حدود 50 نفر، 25 نفر این ساز را کنار گذاشتند. ولی من ادامه دادم و برای اصلاح استایلم یک تکه چوب بریدم و بین مچ دست و ساز گذاشتم و آنقدر تلاش کردم تا اصلاح شد. از آن به بعد هم هر وقت معلم‌های خارجی می‌آمدند از من ایراد نمی‌گرفتند. چهار سال در آن مدرسه بودیم تا اینکه در سال 1340 آنجا را منحل کردند. وقتی دکتر امینی روی کار آمد، گفت ما بودجه نداریم و مدرسه نابینایان را منحل کردند و قرار شد هر کس که بخواهد ادامه تحصیل بدهد، مادام‌العمر ماهی 100 تومان به او بپردازند. من جزو آن دسته‌ای بودم که قصد داشتم ادامه تحصیل بدهم. من تصدیق ششم ابتدایی را گرفته بودم و فکر می‌کردم که این تصدیق خیلی زیاد است. بعد از این ماجرا به هنرستان شبانه موسیقی در خیابان ارباب جمشید که در خیابان منوچهری بود رفتم؛ آقای امیر جاهد رئیس آنجا بود. بعد از یک‌سال آقای حبیب‌الله بدیعی برای آقای امیر جاهد نوشت که من دیگر چیزی ندارم به ایشان یاد بدهم، یک هیئت ژوری تشکیل بدهید که از او آزمونی بگیرند.
این موسیقیدان درباره انتخاب لقب «صبا کوچولو» توسط زنده‌یاد حسین تهرانی برای او عنوان کرد: برای آزمونی که مد نظر داشتند سه شب برنامه برگزار می‌شد. مرحوم حسین تهرانی نیز در هر سه شب حضور داشتند. برنامه به این صورت بود که یک شب برای اولیا بچه‌ها برنامه اجرا می‌کردیم، یک شب برای اساتید و یک شب هم برای زعمای قوم مانند وزیر فرهنگ و نخست وزیر و مقام‌هایی اینچنینی. آن زمان پهلبد؛ وزیر فرهنگ بود و در شب سوم وقتی برنامه من در حضور مقام هایی چون او تمام شد آقای حسین تهرانی آمد من را در آغوش گرفت و گفت وقتی این بچه ساز می‌زد، من احساس می‌کردم استاد من (مرحوم ابوالحسن خان صبا) ساز می‌زند و آنقدر پنجه‌اش به استاد صبا شباهت دارد که آدم تصور می‌کند شاگرد ایشان بوده است. من از این لحظه به بعد به شما لقب «صبا کوچولو» می‌دهم. چند دهه بعد وقتی پنجاه سالم شده بود هنوز دوستانی مانند ناصر فرهنگ‌فر با همین اسمی که مرحوم آقای حسین تهرانی برایم انتخاب کرده بود صدایم می‌کردند و من را صبا کوچولو صدا می‌زدند. خب هیئت ژوری مدرکی را امضا کردند و به من دادند که به استناد آن می‌توانستم کلاسی دایر کنم و درس بدهم. خلاصه بعد از این آزمون کلاسی دایر کردم و تا سال 1357 هم درس می‌دادم.
شیرین‌آبادی همچنین در مورد ادامه تحصیلش و ورود به دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و فارغ‌التحصیلی با همان رتبه اول گفت: حدود سال 1342-43 با مرحوم دکتر خضرایی آشنا شدم. ایشان من را وادار کرد ادامه تحصیل بدهم؛ ما انجمنی برای حمایت از نابینایان تشکیل داده بودیم که رئیس آن همین دکتر خضرایی بود و من هم عضو هیئت مدیره‌اش بودم. دکتر خضرایی می‌گفت نمی‌شود شما عضو هیئت مدیره باشید و سطح سوادتان پایین باشد. آن زمان کسی که معدلش بالا بود می‌توانست سالی دو کلاس بخواند و شهریور ماه هم امتحان بدهد. کلاس هفتم را ظرف یک ماه خواندم و در درس علوم یا همان علم‌الاشیاء یک تجدید آوردم که شهریور امتحان دادم و از اول مهر هم کلاس هشتم را شروع کردم. من در سال 50 دیپلم گرفتم و آقای پهلبد از قبل گفته بود اگر دیپلم بگیرم در وزارت فرهنگ و هنر استخدامم می‌کنند. بعد از امتحان‌های آخر سال دیر پاسخ امتحان ما را دادند و به کنکور سراسری نرسیدیم؛ این بود که در کنکور متفرقه شرکت کردم و در مدرسه عالی ترجمه قبول شدم. آنجا اسم نوشتم منتهی باید سالی 3500 تومان شهریه می‌پرداختم که برای من که خرج پدر و مادر و خواهر و برادرهایم را هم می‌دادم بسیار سنگین بود. نزد آقای دکتر خضرایی رفتم و گفتم با اجازه شما دیگر نمی‌توانم ادامه تحصیل بدهم. بعد به توصیه ایشان نامه‌ای برای دکتر آریانپور رئیس مدرسه عالی ترجمه نوشتم و یک سال مرخصی گرفتم. سال بعد که در کنکور سراسری شرکت کردم در رشته موسیقی با رتبه اول در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران قبول شدم. در دانشگاه نیز شاگرد اول شدم و آن زمان نفر اول را برای ادامه تحصیل به آمریکا می‌فرستادند. منتهی از آنجا که در اداره فرهنگ و هنر به من مرخصی با حقوق ندادند تا هزینه‌های خانواده‌ام اینجا تامین شود من هم به آمریکا نرفتم و به‌جای من همسر آقای احمد پژمان رفت. خب در آن دوران هم درس می‌دادم و هم در ارکسترهای مختلف ساز می‌زدم و هم آهنگسازی می‌کردم.
وی درباره فعالیت حرفه‌ای‌اش بعد از انقلاب و همکاری با موزیسین‌هایی چون جلیل عندلیبی و شهرام ناظری گفت: بعد از انقلاب هم م و بیش کار می‌کردم تا اینکه سال 1359 گروه مولوی به آهنگسازی و رهبری آقای جلیل عندلیبی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تشکیل شد و من در این گروه قیچک آلتو می‌زدم. خواننده گروه هم شهرام ناظری بود و برنامه‌های مختلفی را اجرا می‌کردیم. مدتی هم جلال محمدیان و کریم صالح عظیمی به عنوان خواننده با گروه همکاری می‌کردند؛ ولی خواننده اصلی شهرام ناظری بود و این فعالیت‌ها تا چند سالی ادامه داشت.
وی همچنین در مورد اجرای خصوصی که از او با همراهی محمدرضا لطفی و ناصر فرهنگفر در فضای مجازی منتشر شده نیز گفت: فکر می‌کنم سال 1363 بود که یک روز آقای ناصر فرهنگفر به من زنگ زد و گفت من و لطفی می‌خواهیم بیاییم منزل شما؛ من هم گفتم تشریف بیاورید. منزل ما آن زمان در مجیدیه بود. آن شب بعد از گپ و گفت‌هایی که داشتیم شروع به ساز زدن کردیم؛ در این اجرای خصوصی لطفی سه تار می‌نواخت فرهنگفر تنبک و من هم ویولن می‌زدم. من این اجرا را روی نوار کاست ضبط کردم و هنوز هم آن را دارم؛ اجرایمان در فضای افشاری بود و در سه گوشه عراق و رهاب و درآمد افشاری همنوازی کردیم. البته ظاهرا کسی آمده و چند فایل دیگر را با این اجرا قاطی کرده به عنوان بداهه‌نوازی ما سه نفر منتشر کرده که اصلا درست نیست. در آن اجرا اصلا کسی آواز نخواند یا دکلمه‌ای انجام نشد.
شیرین‌آبادی درباره مهاجرتش از ایران و نادیده گرفتن سابقه بیمه‌اش پس از بازگشت نیز گفت: خب من وزارت فرهنگ و هنر بودم. پیش از آن 5 سال کار غیر دولتی داشتم که این را هم جزو خدمات کاریم آوردم اما آن زمان مدارس ملی بیمه نمی‌کردند و چون بیمه‌ای پرداخت نکرده بودم این 5 سال بیمه‌اش حساب نمی‌شود ولی جزو سنوات خدمتم به حساب می‌آید. یعنی به طور کلی از سال 1345 تا 1365 به مدت 20 سال کارمند بودم. ابتدا پست سازمانی‌ام سرود آموزش بود و در اداره فرهنگ و هنر و در مدارس سرود درس می‌دادیم. وقتی انقلاب شد پست سازمانی‌مان تغییر کرد و به تالار رودکی رفتیم و پست سازمانی‌مان نوازنده شد. در آنجا در ارکستر مولانا زیر نظر جلیل عندلیبی فعالیت می‌کردیم و شهرام ناظری هم به عنوان خواننده با ما همکاری می‌کرد. داوود گنجه‌ای هم با اینکه در آموزش و پرورش بود به تالار رودکی می‌آمد و کار می‌کرد و حقوق می‌گرفت. سالی یک مرتبه تالار رودکی در مرداد ماه به عنوان تعطیلات تابستانی تعطیل می‌شد. من مرداد سال 1365 به پیشنهاد خانمم که گفته بود بچه‌ها را برای تحصیل به امریکا ببریم و برگردیم به امریکا رفتم. اما وقتی به امریکا رفتیم داستان‌ها و ماجراهایی پیش آمد که نتوانستیم برگردیم و پول‌مان هم تمام شد. این بود که پس از مشکلات بسیاری به توصیه یکی از دوستان ناچار شدم به دانمارک بروم و پناهندگی مهاجرتی بگیرم که اصلا سیاسی نبود. البته بعد از دو سال که توانستم کار کنم و درآمد داشته باشم و کنسرت‌های مختلفی را در کشورهای اروپایی برگزار کنم، از پناهندگی خارج شدم. این شرایط بسیار بر من اثر منفی گذاشت و باعث شد که مدتی مریض بشوم و حتی یک ماه بستری شوم. وقتی کمی زبان یاد گرفتم در زمینه تعمییر و کوک پیانو چهار سال در دانمارک تحصیل کردم و با رتبه اول فارغ‌التحصیل شدم. وقتی فارغ‌التحصیل شدم بلافاصله به ایران برگشتم. در همان ابتدا که به ایران برگشتم به اداره خودمان رفتم که به من گفتند چند مرتبه برایتان نامه ارسال شد و شما پاسخی ندادید و به علت غیبت غیر موجه اخراج شده‌اید. بعد هم گفتند که شما قبلا تسویه حساب کرده‌اید که از اساس کذب محض بود؛ همه اینها یک طرف، تمام سابقه بیمه‌ام را هم نادیده گرفتند. البته جلیل عندلیبی نیز شرایطش مانند من بود و برای چند سالی به امریکا رفت و وقتی بازگشت به سر کارش برگشت اما در مورد من این اتفاق نیفتاد؛ یعنی با وجود اینکه حتی زودتر از عندلیبی هم باز گشتم اما کارم را درست نکردند. مجلس مصوبه‌ای دارد که می‌گوید هر کسی 10 سال بیمه داشته باشد می‌تواند 10 روز حقوق بگیرد. ولی من با اینکه 14 سال بیمه پرداخت کرده‌ام و کارمند دولت بوده‌ام بیمه‌ام نادیده گرفته شده؛ اولا اینکه من به هیچ عنوان تسویه‌حساب نکرده‌ام و حتی کسورات بازنشستگی‌ام را هم دریافت نکرده‌ام. به فرض محال اگر هم تسویه‌حساب کرده باشم آیا بیمه من قبول نیست و نباید این 14 سال بیمه برایم لحاظ شود؟ خلاصه پیگیری‌های ما جواب نداد تا اینکه در دوره آقای شاه‌آبادی که معاون امور هنری وزیر ارشاد بودند یک وکیل که با ایشان ارتباط داشت پیگیر کار من شد و گفت کار بیمه شما درست می‌شود و هیچ جای نگرانی نیست. خانه موسیقی نیز گفت که شما هم بیمه می‌شوید؛ ما هم عضویت‌مان را در خانه موسیقی تمدید کردیم. وقتی به صندوق هنرمندان مراجعه کردم گفتند آقای شاه‌آبادی برای خودش اینها را گفته الکی نیست که هر کسی بیاید بیمه بشود. خلاصه کار ما در نهایت درست نشد. از آن 20 سالی که سابقه کار دارم 5 سالش بیمه رد نکرده‌ام؛ 2 سال نیز به صورت پیمانی کار می‌کردم و می‌بایست اداره بیمه ما را پرداخت می‌کرد که این کار را نیز انجام نداده بودند. با حساب و کتاب‌هایی که انجام شده من نزدیک 14 سال بیمه پرداخت کرده‌ام؛ اخیرا هم سه سال بیمه تامین اجتماعی پرداخت کرده‌ام که جمع کل اینها 16 یا 17 سال می‌شود. خب طبق این بیمه می‌بایست من حد اقل 16 یا 17 روز حقوق دریافت کنم. چند سال قبل که مجددا برای پیگیری این ماجرا مراجعه کردم به من گفتند از آنجا که بیمه‌ام خدمات درمانی است باید 40 میلیون تومان پرداخت کنم تا هم بحث کسورات بیمه‌‌ام و هم مشکل انتقال پرونده‌ام به تامین اجتماعی حل شود. من هم پاسخ دادم اگر 40 میلیون تومان داشتم که دیگر دنبال درست کردن بیمه‌ و بازنشستگی‌ام نمی‌افتادم. سئوالم اینجاست که وقتی طبق قانون این 16 یا 17 روز حقوق حق من باید محسوب شود چرا آن را به من پرداخت نمی‌کنند؟
در اینجا بخشی از فیلم اجرای زنده نصرالله شیرین‌آبادی فراهانی را در شبکه تلویزیونی جام جم می‌توانید ببینید: