چرت (گفت و شنود)
گفتم : برای چه سربازجو با نقال گری؟علیه روشنگری
عبادی کرده دجال گری
گفت : آخه نماینده ویژه رهبر چلاق ، روزی رفته
بود تا بفروشد یه الاغ
از زوره خستگی میره به خواب ،خواب بدمیبینه بیدارمیشه
با شتاب
متوجه میشه برگردن داره افسا ر ،الاغ داره پول میشماره میشه شرمسار
گفت: شيرين عبادي در مصاحبه با يك روزنامه آلماني از آمريكا و
اروپا خواسته است به ايران اجازه فعاليت هسته اي ندهند!
گفتم: مگه اين خبرنگار آلماني مرض داشته كه سر به سر اين پيرزن بيچاره گذاشته؟!
گفت: خبرنگار آلماني پرسيده است؛ چرا نگران بمب اتمي آمريكا و اروپا و اسرائيل نيستيد؟ و عبادي در پاسخ گفته است؛ آنها از بمب اتمي سوءاستفاده نمي كنند!
گفتم: آخر عمري به چه حال و روزي افتاده است؟!
گفت: اتفاقا يكي از كاربران سايت بالاترين خطاب به شيرين عبادي نوشته؛ سركار خانم! مگر آلزايمر گرفته اي يا به خواب عميق فرو رفته اي كه خبرنگار آلماني اينطور دست به سرت كرده است؟!
گفتم: يارو رفته بود الاغش را بفروشد، چند دقيقه خوابش برد. وقتي از خواب بيدار شد، ديد افسار توي دهنش است، سر افسار دست دلال است و الاغش ايستاده و دارد پول مي شمرد!
گفتم: مگه اين خبرنگار آلماني مرض داشته كه سر به سر اين پيرزن بيچاره گذاشته؟!
گفت: خبرنگار آلماني پرسيده است؛ چرا نگران بمب اتمي آمريكا و اروپا و اسرائيل نيستيد؟ و عبادي در پاسخ گفته است؛ آنها از بمب اتمي سوءاستفاده نمي كنند!
گفتم: آخر عمري به چه حال و روزي افتاده است؟!
گفت: اتفاقا يكي از كاربران سايت بالاترين خطاب به شيرين عبادي نوشته؛ سركار خانم! مگر آلزايمر گرفته اي يا به خواب عميق فرو رفته اي كه خبرنگار آلماني اينطور دست به سرت كرده است؟!
گفتم: يارو رفته بود الاغش را بفروشد، چند دقيقه خوابش برد. وقتي از خواب بيدار شد، ديد افسار توي دهنش است، سر افسار دست دلال است و الاغش ايستاده و دارد پول مي شمرد!
گفت: سربازجوی زندان اوین ، پارس کنان گرفته پاچه شیرین
چون تلاش کرده با شیادی ، نقل قول کنه از شیرین
عبادی
گفتم : برای چه سربازجوی شیاد؟ازشیرین عبادی کرده
است یاد
گفت : سربازجو بازگو کرده حکایت ، عبادی ازبم اتم رژیم
نداره رضایت
پس سربازجو از وی کرده شکایت ،ا نگ زده آلزایمر
به وی کرده سرایت
چون شیرین عبادی شده فراموشکار، درست نگفته در
مورد رژیم جنایتکار
گفتم : برای چه سربازجو با نقال گری؟علیه روشنگری
عبادی کرده دجال گری
گفت : آخه نماینده ویژه رهبر چلاق ، روزی رفته
بود تا بفروشد یه الاغ
از زوره خستگی میره به خواب ،خواب بدمیبینه بیدارمیشه
با شتاب
متوجه میشه برگردن داره افسا ر ،الاغ داره پول میشماره میشه شرمسار