جالب
است که پاسدار سردار قالیباف شهردار تهران در خاطره نویسی حضورش در جنگ خانمان بر اندازانه ی ایران وعراق
لو داده است که با چه پاسدارانی هم رزم
بوده و دلیل جنایتکار و آدمکش حرفه ای شدن
همکارش پاسدار تروریست قاسم سلیمانی چیست.
چون که وی فرمانده سپاه قدس است که پس از
باتلاق کردن عراق اکنون در سوریه ی مشغول جنایات ضد بشری وکشتن و سلاخی کردن
معترضان سوری می باشد . وی ناخواسته اذعان کرده است که این قهرمان آدمکش حرفه ای که چه کتک ملسی داشته است و چگونه همین کتک
خوردنش موجب ریشه عقده ای شدنش شده است .
آنچنانکه انتقام همان کتک خوردنش در پشت جبهه ی جنگ ضد ملی و ضد میهنی ایران و عراق در
حال فرار وعقب نشینی از سوی بسیجیان که بر سر بیل آب بوده است . ضمن اینکه سردار شهردار
قالیباف فاش ساخته است که اختلاف میان ار گان فاشیستی پاسداران با زائده اش بسیج از همان دوران جنگ هم وجود داشته است برای همین
این ارگان چماقدار بسیج تبدیل به زائده ی پاسداران کودتا گر شده است.
فرارو- محمدباقر قالیباف در ضمن خاطره نویسی از دوران جنگ
ماجرای جالبی از باز کردن راه آب به همراه چند تن از فرماندهان ارشد جنگ را روایت
می کند.قالیباف در خاطره ای که در وب سایت رسمی اش منتشر شده است می نویسد:حدود ساعت ٣ بعد از ظهر، به همراه سه نفر دیگر از
فرمانده ها در ارتفاعات گولان بودیم. من، آقای قاسم سلیمانی، آقای مرتضی قربانی، و
آقای اسدی.از ماموریتی بر می گشتیم که دیدیم راه را آب گرفته و ماشینهایی که
نیروها را می آوردند، در راه مانده اند و وضعیت بدی ایجاد شده بود. وانت ما هم در
راه ماند و پیاده از ارتفاعات بالا آمدیم.دیدیم علت خراب شدن راه، این است که بچه های ادوات
قرارگاه، برای کار گذاشتن قبضه های خمپاره ها، زمین رو کندند و خاکهایش را ریخته
اند در جوی آب. آب هم مسیرش عوض شده بود و تا پایین، هم گل درست کرده بود و هم یخ
زده بود. همین باعث شده بود تا راه خراب شود و ماشین ها در راه بمانند. بچه ها هم
متوجه نبودند این مسائل ایجاد شده است؛ ما هم بیل برداشتیم و خاکها رو جابه جا
کردیم تا راه آب درست بشود.در همین حین یکی از بچه های بسیجی آمد طرف ما و
گفت: شما اینجا چی کار دارید؟ چه کار می کنید؟ به بیل ما چه کار دارید؟آقای قربانی
گفت: ول کن... بگذار کارمون رو بکنیم و جر و بحث شد و او وقتی دید تنهاست و ما
چهار نفریم، برگشت آنطرف تپه، تا بقیه رفیقهایش را خبر کند!دوید که برود طرفشان، مرتضی قربانی احساس کرد طرف
فرار کرده! دنبالش دوید و کلتش رو درآورد و یک تیر هوایی زد! طرف رفت بالای تپه،
رفیقهایش را خبر کرد، برگشت و گفت کی تیر زد؟! مرتضی گفت من زدم! گفت تو بیخود کردی زدی... و محکم زد تو گوش مرتضی!
مرتضی هم زد و حاج قاسم هم دوید کمک و آنها هم آمدند و خلاصه دعوا شد!من دیدم اونها دارند همدیگر رو می زنند، بیل را
رها نکردم و ادامه دادم و راه آب را باز کردم!حاج قاسم را انداخته بودند روی ماشین و حسابی او
را میزدند! کمی گذشت و آنها نسبت به ما حدس هایی زدند. خلاصه بعد از کتک کاری
رفتند.از آن موقع هر وقت حاج قاسم را می بینم می گوید تو آن موقع سیاست
مداری کردی و با بیلت به کمک ما نیامدی! من هم می گویم ما رفته بودیم جوی باز کنیم
نرفته بودیم دعوا کنیم که!