اعتراف شیوه ی تبلیغ یک ملا
ایمیل
در یافتی جهت خنده وچیزی بیشتر، به خصوص که در مورد آخوندهای هفت خط دین فروش می
باشد که موجب شدت خنده می شود چون در 33 سال گذشته ی حکومت شان گذشته از جنایات ضد
بیشماری که مرتکب شدند . فکر وذکرشان توی همین مایه هاست که در این داستان بازگو
شده است.
یک روز یک کشیش مسیحی، راهب بودایی، و ملای مسلمان تصمیم میگیرند تا ببینند
کدوم توی کارش بهتره... به همین منظور، تصمیم میگیرند که هر کدوم به
یک جنگل برن، یک "خرس" پیدا کنند و سعی کنند اون "خرس" رو به
دین خودشون دعوت کنند . بعد از مدتی، دور هم جمع میشن و از تجربه شون صحبت میکنن...
اول از همه کشیش شروع به صحبت کرد :"وقتی خرس رو دیدم، براش چند آیه از کتاب مقدس (درباره قدرت صلح، کمک و مهربانی به دیگران) خوندم و بهش
آب مقدس پاشیدم. خرس اونقدر شیفته و مبهوت شد که قراره هفتهٔ دیگه اولین
مراسم تشرفش برگزار بشه".راهب بودایی گفت: "من خرسی رو کنار یک جوی آب
توی جنگل دیدم..براش مقداری از کلمات آسمانی بودای بزرگ موعظه کردم.
براش از قدرت ریاضت،تمرکز و قانون کارما) قانون عمل و عکسالعمل رفتار
آدمی) صحبت کردم. خرس آنقدر علاقه مند شده بود که به من اجازه داد غسل تعمید بدهمش و براش یک اسم مذهبی-بودایی
انتخاب کنم". پس از آن، هر دو به ملای مسلمان نگاه کردند که روی تخت (و در حالی که از
سر تا پا بدنش توی گچ و باند بود) دراز کشیده بود. ملا گفت
:"...الان که فکر میکنم، میبینم که شاید نباید کارم
رو با "ختنه
کردن" شروع میکردم .