جالب است . به یه جایی از
ندگی رسیدی که ...... 10 مرداد 91
به
یک جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم
برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده..
به
یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که
چیزها را میبره واز میانشون میگذره از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان
کنی.
به
یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی بزرگترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه
سواد کافی برای حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم برای خاموش
ماندن.
به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه
مهم اینه که در بخشایش ما چه قدر حقیقت وجود داره.
به
یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از
یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته ,فراموش نمی کنی.
به
یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی توانایی دوست داشتن؛ بزرگترین و
سخت ترین هنر
جهانه.
به
یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی از درد های کوچیکه که آدم می ناله
؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، آدم لال می شه. کسانی که همیشه و از همه چیز
گله دارند و جز حرف منفی نمی زنند، در حقیقت بی دردند.
به
یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست
بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو
واقعیه.
""""به
یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی كسي كه دوستت داره، همش نگرانته.به خاطر همين
بيشتر از اينكه بگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش.""""
و بالاخره
همیشه
یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود " هست.
-یک
کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم "
-قدری
احساس پشت"به من چه اصلا "
-مقداری
خرد پشت " من نمی دونم"
-و اندکی درد پشت" اشکالی نداره" هست