دروغ نامه ی کیهان 6
مرداد -94
گفت و شنود
ماستمالي!
ماستمالي!
گفت: وزير
دادگستري گفته است سفر فابيوس وزير خارجه فرانسه به کشورمان مي تواند به معناي
عذرخواهي از ايران باشد!
گفتم: ولي فابيوس که چنين حرفي را نزده و چنين نظري ندارد!
گفت: چه عرض کنم؟! فابيوس علاوه بر آنهمه کينه توزي که در جريان مذاکرات هسته اي عليه کشورمان روا داشته، با اسرائيل هم در ضديت عليه ايران همراهي مستقيم کرده است و عامل فروش خون هاي آلوده به ايدز به ايران نيز هست و تاکنون کمترين ابراز پشيماني هم نکرده است.
گفتم: آقاي وزير دادگستري اظهارنظر وزير انرژي آلمان که گفته بود، ايران بايد اسرائيل را به رسميت بشناسد را هم مخدوش دانسته است!
گفت: اين ديگر چه جور حساب و کتاب کردني است؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصي يک کيسه گندم را به پسرش سپرد تا براي آرد کردن به آسياب ببرد ولي پسر در فاصله اي که منتظر نوبتش بود، با عده اي قمار کرده و کيسه گندم را باخت و براي اينکه توبيخ نشود، همانجا ماند و به خانه نرفت. پدر که نگران شده بود به سراغ او رفت و پسر را ديد که گوشه اي نشسته و نان و ماست مي خورد. پرسيد کيسه گندم چه شد؟ پسر گفت؛ سيل آمد و کيسه گندم را با خودش برد. پدر با عصبانيت کاسه ماست را بر سر او ريخت و پسر در حالي که ماست را به چهره مي کشيد گفت؛ خدا را شکر که هم حساب پس دادم و هم رو سفيد شدم!
گفتم: ولي فابيوس که چنين حرفي را نزده و چنين نظري ندارد!
گفت: چه عرض کنم؟! فابيوس علاوه بر آنهمه کينه توزي که در جريان مذاکرات هسته اي عليه کشورمان روا داشته، با اسرائيل هم در ضديت عليه ايران همراهي مستقيم کرده است و عامل فروش خون هاي آلوده به ايدز به ايران نيز هست و تاکنون کمترين ابراز پشيماني هم نکرده است.
گفتم: آقاي وزير دادگستري اظهارنظر وزير انرژي آلمان که گفته بود، ايران بايد اسرائيل را به رسميت بشناسد را هم مخدوش دانسته است!
گفت: اين ديگر چه جور حساب و کتاب کردني است؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! شخصي يک کيسه گندم را به پسرش سپرد تا براي آرد کردن به آسياب ببرد ولي پسر در فاصله اي که منتظر نوبتش بود، با عده اي قمار کرده و کيسه گندم را باخت و براي اينکه توبيخ نشود، همانجا ماند و به خانه نرفت. پدر که نگران شده بود به سراغ او رفت و پسر را ديد که گوشه اي نشسته و نان و ماست مي خورد. پرسيد کيسه گندم چه شد؟ پسر گفت؛ سيل آمد و کيسه گندم را با خودش برد. پدر با عصبانيت کاسه ماست را بر سر او ريخت و پسر در حالي که ماست را به چهره مي کشيد گفت؛ خدا را شکر که هم حساب پس دادم و هم رو سفيد شدم!
