گزارش ایرنا
از گشت و گذار مددجویان در نمایشگاه کتاب
می خواهم
مثبت فکر کنم10 اردیبهشت-98
تهران- ایرنا- 'افرادی که فقیر و از
خانواده های سطح پایینی هستند امیدشان را از دست می دهند. اما من به آینده ام
امیدوارم. می خواهم روزی همه چیز را تغییر بدهم و نیاز دارم به چیزهای مثبت فکر
کنم. من فکرم منفی است. کتابی می خواهم که فکرم را مثبت کند.'
ساعت 10 صبح است. بچه ها یک به یک از
راه می رسند. قرار است به نمایشگاه کتاب بروند. از ذوق سر از پا نمی شناسند. ظرفیت
آنها بیش از صندلی های اتوبوس است اما جمع تر کنار هم می نشینند که همگی شان جا
شوند. این ها بخشی از فرزندان خانواده های موسسه خیریه آتنا هستند و امروز تحت
حمایت این موسسه و با کمک های مردمی قصد دارند به نمایشگاه کتاب بروند تا حال و
هوای تازه ای را میان جمع کتاب خوان ها تجربه کنند. همه این بچه ها آسیب دیده از
خشونت هستند و گاهی اردوهای خارج از موسسه می تواند حال و هوای آنها را خوب و
فرایند درمان روحی شان را سهولت ببخشد.
در این میان راننده اتوبوس به صورت داوطلب به کمک مجموعه آمده تا بخشی از مسئولیت اجتماعی خود را انجام دهد. 21 مربی داوطلب نیز قرار است بچه ها را همراهی و در انتخاب و خرید کتاب به آنها کمک کنند. به هر یک از بچه ها در پنج گروه سنی سهمیه ای 50 تا 150 هزارتومانی اختصاص داده شده است.
جلوی در نمایشگاه بچه ها به گروه های چند نفره تقسیم می شوند. پسرها با مربیان مرد و دخترها با مربیان خانم آماده غرفه گردی هستند. من همراه زهرا رمضانی، از اعضای هیات مدیره موسسه و مسوول کمیته داوطلبان و دو نفر از دخترهایی که همراهش هستند، راهی تالارهای انتشارات عمومی می شویم.
سیما، دختری تکیده با صوررتی استخوانی است. از حالت بادامی چشم هایش به نظر می رسد مهاجر است. لباس های رنگ و رو رفته و ساده ای به تن دارد. کیف فرسوده ای به دوش انداخته و به مربی راهنمایش درباره علاقه مندی هایش می گوید. سیما، قصد دارد کتاب های روانشناسی و شعر خریداری کند. نام چند شاعر موردعلاقه اش را هم می گوید. لبخند می زند و زیر چشم هایش چین می افتد. کبودی زیر چشم راستش بیشتر نمایان می شود.
هنگامه، دختر جوان دیگری است که همراهمان است. در حال قدم زدن به سمت ورودی تالار کتاب های عمومی می گوید: من یک کتاب خیاطی می خواهم. علاقه زیادی به دوخت و دوز دارم و در مزون کار می کنم. به ظاهرش نمی آید اما کمی که گرم می گیریم متوجه می شوم هنگامه یک دختر هم دارد. از همسرش طلاق گرفته و هزینه زندگی را خودش تامین می کند.
*اولین انتخاب؛درمان افسردگی
سالن شبستان. انتشارات یساولی. سیما جلوی غرفه می ایستد. در میان کتاب ها، کتابی را با عنوان «درمان افسردگی» برمی دارد و ورق می زند. برای اولین انتخاب، کتاب عجیبی را به دست می گیرد. مشخص است به دنبال درمان روح زخمی اش می گردد. چشم هایش را ریز می کند روی نوشته ها. درباره کتاب از راهنمایش نظر می پرسد اما کمی بعد از خرید کتاب منصرف می شود.
دخترها گاهی جلوی غرفه ها توقف می کنند و کتاب های مورد علاقه شان را ورق می زنند. درباره آن از فروشنده یا راهنمایشان نظر و سوال می پرسند. دقت آنها در خرید کتاب به خاطر سقف خریدشان است. آنها هر کدام از محل کمک های مردمی و به نسبت نیازشان می توانند کتاب بخرند.
سقف خرید کتاب برای هنگامه و سیما زیر 100 هزار تومان است اما رمضانی می گوید: مثلا بعضی از بچه ها که پشت کنکوری هستند کتاب های بیشتری نیاز دارند و بیشتر می توانند خرید کنند. همچنین ما نسبت به روحیه بچه و شرایط شان سقفی را برای خرید آنها در نظر گرفته ایم.
مسئول کمیته داوطلبان آتنا ادامه می دهد: عده ای از این بچه ها در سال های گذشته نیز به نمایشگاه کتاب آمده اند. حالا می دانیم که علاقه مندی آنها چه کتابی است یا چقدر اهل کتاب خواندن هستند و با توجه به آن، سقف خریدی هم برایشان در نظر گرفته ایم. این درحالی است که از تازه واردها درباره علاقه مندی شان سوال می کنیم و سپس در غرفه هایی که مرتبط با نیاز آنها است به دنبال کتاب می گردیم.
این درحالی است که بعضی از این افراد شرایط روحی مساعد و حال و حوصله ای برای خواندن کتاب ندارند. به همین دلیل سقف کمتری برای آنها در نظر گرفته شده است. با این حال اما حضورشان در نمایشگاه کتاب باعث می شود برای چند ساعت ذهنشان از مشکلاتی که دارند فارغ شده و به کتاب ها فکر کنند. در محیط جدید احساس و تجربه خوبی به دست آورند، با مردم و در جمع آنها تعامل داشته و پس از خرید کتاب و مطالعه آن، آگاهی شان نیز ارتقاء پیدا کند.
*من هم اشتباه کردم
رمضانی می گوید: هزینه کتاب ها از محل کمک های مردمی فراهم شده است یا دانشجویان بن کتاب شان را به خانواده های آتنا اهدا کرده اند. عده ای به صورت نقدی و عده ای نیز به صورت اینترنتی واریز داشته اند.
هزینه این برنامه حدود سه میلیون تومان شده است. شامل سهمیه خرید کتاب و پذیرایی از مددجویان. «به خاطر محدودیت بودجه ما 35 نفر از مددجویان را به نمایشگاه آوردیم و امیدواریم شرکت در این برنامه ها به ارتقاء آگاهی و همچنین به دست آوردن تجربه ای جدید به این افراد کمک می کند».
در این لحظه هنگامه کتابی به دست می گیرد و چند ورق از آن را مطالعه می کند. عنوان کتاب «چگونه به همسر خود عشق بورزیم» است. از راهنما می خواهد آن کتاب را برایش خریداری کند. هیجان زده کتاب را به دست گرفته و به مطالعه اش ادامه می دهد. قدم می زند و از خواندن سیر نمی شود.
به راه مان میان غرفه های شلوغ کتاب ادامه می دهیم. هنگامه کتابش را نشانم می دهد. می گوید: خیلی به این کتاب احتیاج داشتم. شاید با خواندن آن یاد بگیرم چطور با طرف مقابلم در آینده رفتار کنم.
هنگامه اشاره مختصری به جدایی از همسر سابقش می کند اما نمی گوید چرا و چطور. او ادامه می دهد: اشتباه از من هم بود. بلد نبودم درست رفتار کنم. حالا جدا شده ام و می خواهم آینده ام را از نو بسازم.
دختر جوان جلوی غرفه ای دیگر می ایستد. این بار دست می گذارد روی کتابی با عنوان «ارتباط مادر و دختر». ذوق زده و نخوانده کتاب را برمی دارد. آن را هم می خرد. قیمت کتاب ها بالا رفته و با خرید دومین کتاب سقف خرید هنگامه تمام می شود. اما از خریدش راضی است.
از او می پرسم مگر قرار نبود کتابی درباره خیاطی و الگو خرید کند؟ می خندد. «آره اما اتفاقی این کتاب ها را دیدم و فکر کردم چقدر به آنها نیاز دارم. حتی بیشتر از خیاطی».
سن و سالش زیاد نیست اما مادر دختری 6 ساله است. او را در موسسه آتنا می گذارد و پس از آن، هر روز برای تامین مخارج زندگی اش به مزونی در بالای شهر می رود. سخت کار می کند. غروب که می شود به خانه امن آتنا بر می گردد.
در این میان مربی دخترش را از موسسه به خانه امن می آورد و هنگامه شب در کنار دخترش در خانه امن می خوابند.
از آنجایی که هنگامه در دوخت لباس مجلسی حرفه ای است، برایش نمی صرفد که در کارگاه خیاطی آتنا کار کند. او در مزون های بالای شهر درآمد بیشتری دارد و برای کار هم به آنجا می رود.
در همین لحظه لباس های تنش را نشانم می دهد. لباس ها نونوار و امروزی است. شاید اگر در خیابان او را می دیدم، از ظاهر لباس هایش فکر نمی کردم مددجو باشد. اما وقتی بیشتر متعجب می شوم که هنگامه در توضیح لباس های تنش می گوید: این لباس ها را با تکه پارچه های دورریز صاحب کارم درست کرده ام. گفت می خواهد پارچه ها را دور بریزد اما من گفتم آنها را می خواهم. سپس در ساعات بعد از اتمام کار پارچه ها را کنار هم گذاشتم و یک سرهمی از آن درآوردم.
هنگامه در دوخت حرفه ای و خلاق است اما سرمایه زیادی برای شروع کار خودش ندارد. به همین دلیل مجبور است برای این و آن کار کند. «من دستمزدم را می گیرم اما بیشترین پول را صاحب کارم می گیرد. او برای خانم های ثروتمند سفارش دوخت لباس مجلسی یا مانتو و... می گیرد. لباس هایی که گاهی قیمت آن به 5-4 میلیون تومان هم می رسد. بیشتر کار بر دوش ما است اما کمترین دستمزد را می گیریم. شاید اگر جایی برای خودم داشتم می توانستم درآمد زیادی به دست آورم و زندگی خودم و دخترم را عوض کنم».
*رونالدو الگوی من است
بالاخره بعد از ساعت ها جست و جو، سیما هم کتاب های موردعلاقه اش را پیدا می کند. کتاب هایی با مضامین روانشناسی. سیما رو به من و رمضانی می گوید: می خواهم فکرم را مثبت کنم. خیلی فکرم منفی است و این را دوست ندارم. کیسه کتاب ها را به سینه اش فشار می دهد. از خریدهای خود راضی است. فکر می کند با خواندن کتاب هایی که مثبت اندیشی را آموزش می دهد، آینده دیگری در فکر و روحش بسازد و شادتر زندگی کند.
خسته از غرفه گردی در گوشه ای از نمایشگاه روی پله ها می نشینیم. باب گفت و گو میانمان باز می شود. سیما اول شروع می کند. او می گوید: من هر وقت ناامید می شوم یاد حرف های کریستین رونالدو می افتم.
نیم خنده ای روی صورتش نقش می بندد و ادامه می دهد: وقتی او بچه بود، در جمع دوستانش گفته بود می خواهد روزی فوتبالیست بزرگ و معروفی شود اما همه به او می خندند. رونالدو روز و شب تمرین می کند و حالا یک فوتبالیست معروف است. او گفته بود حالا من به همه می خندم.
حالا سیما روزهایی که امیدش را از دست می دهد رونالدو را در ذهنش یادآوری می کند و آرام می گیرد. او می گوید: افرادی که فقیر و از خانواده های سطح پایینی هستند امیدشان را از دست می دهند. اما من به آینده ام امیدوارم. می خواهم روزی همه چیز را تغییر بدهم و نیاز دارم به اتفاقات مثبت فکر کنم.
هنگامه حرف های سیما را تایید می کند. او هم می خواهد روزی طراح لباس شود و درآمد خوبی به دست آورد. از طرفی می گوید: دوست دارم ازدواج کنم. همیشه از تنهایی می ترسم.
سیما در ادامه حرف های دوستش می گوید: من هم دوست دارم روزی ازدواج موفقی داشته باشم. امیدوارم هر دو با مردهایی سالم و مهربان و درست کار ازدواج کنیم.
هنگامه می خندد و می گوید: بعد قرار می گذاریم و چهارنفری بیرون می رویم.
*زندگی دور از خشونت
سیما و هنگامه هر دو به دنبال آرامش در زندگی شان هستند. شاید به این دلیل که در خانواده های خود سختی زیادی را تحمل کرده اند، به دنبال آینده ای آرام و دور از خشونت می گردند و این را در ازدواجی رویایی دنبال می کنند.
آنها سال های زیادی در زندگی و در جمع خانواده هایشان خشونت و آسیب دیده اند و موسسه آتنا و خانه امن محلی برای دور شدن آنها از فضای متشنج خانه است. با این وجود اما به ادامه زندگی و ساختن آینده ای شاد و دور از خشونت امیدوار هستند و تصویر روشنی از آینده دارند.
زمان خرید بچه ها تمام شده. کم کم باید به محل بروند که دوستان دیگرشان قرار است به آنجا بیایند. گروهی از بچه ها نیز کارشان تمام شده و جلوی شبستان و بالای پله ها گرد هم آمده اند. عده ای از آنها در حال مطالعه کتاب هایشان هستند و گروهی دیگر راجع به کتاب های موردعلاقه شان گفت و گو می کنند.
گزارش از فاطمه شیری
در این میان راننده اتوبوس به صورت داوطلب به کمک مجموعه آمده تا بخشی از مسئولیت اجتماعی خود را انجام دهد. 21 مربی داوطلب نیز قرار است بچه ها را همراهی و در انتخاب و خرید کتاب به آنها کمک کنند. به هر یک از بچه ها در پنج گروه سنی سهمیه ای 50 تا 150 هزارتومانی اختصاص داده شده است.
جلوی در نمایشگاه بچه ها به گروه های چند نفره تقسیم می شوند. پسرها با مربیان مرد و دخترها با مربیان خانم آماده غرفه گردی هستند. من همراه زهرا رمضانی، از اعضای هیات مدیره موسسه و مسوول کمیته داوطلبان و دو نفر از دخترهایی که همراهش هستند، راهی تالارهای انتشارات عمومی می شویم.
سیما، دختری تکیده با صوررتی استخوانی است. از حالت بادامی چشم هایش به نظر می رسد مهاجر است. لباس های رنگ و رو رفته و ساده ای به تن دارد. کیف فرسوده ای به دوش انداخته و به مربی راهنمایش درباره علاقه مندی هایش می گوید. سیما، قصد دارد کتاب های روانشناسی و شعر خریداری کند. نام چند شاعر موردعلاقه اش را هم می گوید. لبخند می زند و زیر چشم هایش چین می افتد. کبودی زیر چشم راستش بیشتر نمایان می شود.
هنگامه، دختر جوان دیگری است که همراهمان است. در حال قدم زدن به سمت ورودی تالار کتاب های عمومی می گوید: من یک کتاب خیاطی می خواهم. علاقه زیادی به دوخت و دوز دارم و در مزون کار می کنم. به ظاهرش نمی آید اما کمی که گرم می گیریم متوجه می شوم هنگامه یک دختر هم دارد. از همسرش طلاق گرفته و هزینه زندگی را خودش تامین می کند.
*اولین انتخاب؛درمان افسردگی
سالن شبستان. انتشارات یساولی. سیما جلوی غرفه می ایستد. در میان کتاب ها، کتابی را با عنوان «درمان افسردگی» برمی دارد و ورق می زند. برای اولین انتخاب، کتاب عجیبی را به دست می گیرد. مشخص است به دنبال درمان روح زخمی اش می گردد. چشم هایش را ریز می کند روی نوشته ها. درباره کتاب از راهنمایش نظر می پرسد اما کمی بعد از خرید کتاب منصرف می شود.
دخترها گاهی جلوی غرفه ها توقف می کنند و کتاب های مورد علاقه شان را ورق می زنند. درباره آن از فروشنده یا راهنمایشان نظر و سوال می پرسند. دقت آنها در خرید کتاب به خاطر سقف خریدشان است. آنها هر کدام از محل کمک های مردمی و به نسبت نیازشان می توانند کتاب بخرند.
سقف خرید کتاب برای هنگامه و سیما زیر 100 هزار تومان است اما رمضانی می گوید: مثلا بعضی از بچه ها که پشت کنکوری هستند کتاب های بیشتری نیاز دارند و بیشتر می توانند خرید کنند. همچنین ما نسبت به روحیه بچه و شرایط شان سقفی را برای خرید آنها در نظر گرفته ایم.
مسئول کمیته داوطلبان آتنا ادامه می دهد: عده ای از این بچه ها در سال های گذشته نیز به نمایشگاه کتاب آمده اند. حالا می دانیم که علاقه مندی آنها چه کتابی است یا چقدر اهل کتاب خواندن هستند و با توجه به آن، سقف خریدی هم برایشان در نظر گرفته ایم. این درحالی است که از تازه واردها درباره علاقه مندی شان سوال می کنیم و سپس در غرفه هایی که مرتبط با نیاز آنها است به دنبال کتاب می گردیم.
این درحالی است که بعضی از این افراد شرایط روحی مساعد و حال و حوصله ای برای خواندن کتاب ندارند. به همین دلیل سقف کمتری برای آنها در نظر گرفته شده است. با این حال اما حضورشان در نمایشگاه کتاب باعث می شود برای چند ساعت ذهنشان از مشکلاتی که دارند فارغ شده و به کتاب ها فکر کنند. در محیط جدید احساس و تجربه خوبی به دست آورند، با مردم و در جمع آنها تعامل داشته و پس از خرید کتاب و مطالعه آن، آگاهی شان نیز ارتقاء پیدا کند.
*من هم اشتباه کردم
رمضانی می گوید: هزینه کتاب ها از محل کمک های مردمی فراهم شده است یا دانشجویان بن کتاب شان را به خانواده های آتنا اهدا کرده اند. عده ای به صورت نقدی و عده ای نیز به صورت اینترنتی واریز داشته اند.
هزینه این برنامه حدود سه میلیون تومان شده است. شامل سهمیه خرید کتاب و پذیرایی از مددجویان. «به خاطر محدودیت بودجه ما 35 نفر از مددجویان را به نمایشگاه آوردیم و امیدواریم شرکت در این برنامه ها به ارتقاء آگاهی و همچنین به دست آوردن تجربه ای جدید به این افراد کمک می کند».
در این لحظه هنگامه کتابی به دست می گیرد و چند ورق از آن را مطالعه می کند. عنوان کتاب «چگونه به همسر خود عشق بورزیم» است. از راهنما می خواهد آن کتاب را برایش خریداری کند. هیجان زده کتاب را به دست گرفته و به مطالعه اش ادامه می دهد. قدم می زند و از خواندن سیر نمی شود.
به راه مان میان غرفه های شلوغ کتاب ادامه می دهیم. هنگامه کتابش را نشانم می دهد. می گوید: خیلی به این کتاب احتیاج داشتم. شاید با خواندن آن یاد بگیرم چطور با طرف مقابلم در آینده رفتار کنم.
هنگامه اشاره مختصری به جدایی از همسر سابقش می کند اما نمی گوید چرا و چطور. او ادامه می دهد: اشتباه از من هم بود. بلد نبودم درست رفتار کنم. حالا جدا شده ام و می خواهم آینده ام را از نو بسازم.
دختر جوان جلوی غرفه ای دیگر می ایستد. این بار دست می گذارد روی کتابی با عنوان «ارتباط مادر و دختر». ذوق زده و نخوانده کتاب را برمی دارد. آن را هم می خرد. قیمت کتاب ها بالا رفته و با خرید دومین کتاب سقف خرید هنگامه تمام می شود. اما از خریدش راضی است.
از او می پرسم مگر قرار نبود کتابی درباره خیاطی و الگو خرید کند؟ می خندد. «آره اما اتفاقی این کتاب ها را دیدم و فکر کردم چقدر به آنها نیاز دارم. حتی بیشتر از خیاطی».
سن و سالش زیاد نیست اما مادر دختری 6 ساله است. او را در موسسه آتنا می گذارد و پس از آن، هر روز برای تامین مخارج زندگی اش به مزونی در بالای شهر می رود. سخت کار می کند. غروب که می شود به خانه امن آتنا بر می گردد.
در این میان مربی دخترش را از موسسه به خانه امن می آورد و هنگامه شب در کنار دخترش در خانه امن می خوابند.
از آنجایی که هنگامه در دوخت لباس مجلسی حرفه ای است، برایش نمی صرفد که در کارگاه خیاطی آتنا کار کند. او در مزون های بالای شهر درآمد بیشتری دارد و برای کار هم به آنجا می رود.
در همین لحظه لباس های تنش را نشانم می دهد. لباس ها نونوار و امروزی است. شاید اگر در خیابان او را می دیدم، از ظاهر لباس هایش فکر نمی کردم مددجو باشد. اما وقتی بیشتر متعجب می شوم که هنگامه در توضیح لباس های تنش می گوید: این لباس ها را با تکه پارچه های دورریز صاحب کارم درست کرده ام. گفت می خواهد پارچه ها را دور بریزد اما من گفتم آنها را می خواهم. سپس در ساعات بعد از اتمام کار پارچه ها را کنار هم گذاشتم و یک سرهمی از آن درآوردم.
هنگامه در دوخت حرفه ای و خلاق است اما سرمایه زیادی برای شروع کار خودش ندارد. به همین دلیل مجبور است برای این و آن کار کند. «من دستمزدم را می گیرم اما بیشترین پول را صاحب کارم می گیرد. او برای خانم های ثروتمند سفارش دوخت لباس مجلسی یا مانتو و... می گیرد. لباس هایی که گاهی قیمت آن به 5-4 میلیون تومان هم می رسد. بیشتر کار بر دوش ما است اما کمترین دستمزد را می گیریم. شاید اگر جایی برای خودم داشتم می توانستم درآمد زیادی به دست آورم و زندگی خودم و دخترم را عوض کنم».
*رونالدو الگوی من است
بالاخره بعد از ساعت ها جست و جو، سیما هم کتاب های موردعلاقه اش را پیدا می کند. کتاب هایی با مضامین روانشناسی. سیما رو به من و رمضانی می گوید: می خواهم فکرم را مثبت کنم. خیلی فکرم منفی است و این را دوست ندارم. کیسه کتاب ها را به سینه اش فشار می دهد. از خریدهای خود راضی است. فکر می کند با خواندن کتاب هایی که مثبت اندیشی را آموزش می دهد، آینده دیگری در فکر و روحش بسازد و شادتر زندگی کند.
خسته از غرفه گردی در گوشه ای از نمایشگاه روی پله ها می نشینیم. باب گفت و گو میانمان باز می شود. سیما اول شروع می کند. او می گوید: من هر وقت ناامید می شوم یاد حرف های کریستین رونالدو می افتم.
نیم خنده ای روی صورتش نقش می بندد و ادامه می دهد: وقتی او بچه بود، در جمع دوستانش گفته بود می خواهد روزی فوتبالیست بزرگ و معروفی شود اما همه به او می خندند. رونالدو روز و شب تمرین می کند و حالا یک فوتبالیست معروف است. او گفته بود حالا من به همه می خندم.
حالا سیما روزهایی که امیدش را از دست می دهد رونالدو را در ذهنش یادآوری می کند و آرام می گیرد. او می گوید: افرادی که فقیر و از خانواده های سطح پایینی هستند امیدشان را از دست می دهند. اما من به آینده ام امیدوارم. می خواهم روزی همه چیز را تغییر بدهم و نیاز دارم به اتفاقات مثبت فکر کنم.
هنگامه حرف های سیما را تایید می کند. او هم می خواهد روزی طراح لباس شود و درآمد خوبی به دست آورد. از طرفی می گوید: دوست دارم ازدواج کنم. همیشه از تنهایی می ترسم.
سیما در ادامه حرف های دوستش می گوید: من هم دوست دارم روزی ازدواج موفقی داشته باشم. امیدوارم هر دو با مردهایی سالم و مهربان و درست کار ازدواج کنیم.
هنگامه می خندد و می گوید: بعد قرار می گذاریم و چهارنفری بیرون می رویم.
*زندگی دور از خشونت
سیما و هنگامه هر دو به دنبال آرامش در زندگی شان هستند. شاید به این دلیل که در خانواده های خود سختی زیادی را تحمل کرده اند، به دنبال آینده ای آرام و دور از خشونت می گردند و این را در ازدواجی رویایی دنبال می کنند.
آنها سال های زیادی در زندگی و در جمع خانواده هایشان خشونت و آسیب دیده اند و موسسه آتنا و خانه امن محلی برای دور شدن آنها از فضای متشنج خانه است. با این وجود اما به ادامه زندگی و ساختن آینده ای شاد و دور از خشونت امیدوار هستند و تصویر روشنی از آینده دارند.
زمان خرید بچه ها تمام شده. کم کم باید به محل بروند که دوستان دیگرشان قرار است به آنجا بیایند. گروهی از بچه ها نیز کارشان تمام شده و جلوی شبستان و بالای پله ها گرد هم آمده اند. عده ای از آنها در حال مطالعه کتاب هایشان هستند و گروهی دیگر راجع به کتاب های موردعلاقه شان گفت و گو می کنند.
گزارش از فاطمه شیری