گذشته از وعده های توخالی وسرخرمنی ونا کجا آبادی ها که از سوی رهبران ومسئولان به مردم ایران داده شد که همه اش وارونه بوده است. اما زمان زیادی از واگذاری 1000 متر زمین بهر خانواده ی ایرانی از سوی رئیس جمهور پاسدار گماشته احمدی نژاد نمی گذرد تا که 200 متر آن زیر ساخت برود وبقیه باغچه گل و سبزی کاری شود. ولی از جنبه ی تبلیغاتی وخالی بندی بودن این شعار گذشه، واقعیت  این  است که پدیده های نا هنجاری های اجتماعی شامل  کارتن خوابان خیابانی  وکودتان کار خیابانی و صف تن فروشان و رشد اعتیاد وتکدی گری  اکنون آواره وبی پناه شدن اعضای خانوادگی باهم هم افزوده شده  که  ناشی از فاصله ی گسترده ی طبقاتی و فقر نهادینه شده است. نمونه اش گزارشی است که  بر گرفته از یک وبلاگ و بازتاب داده شده در سایت فردا اصول گرای منتقد دولت است که وابسته به شهردار تهران می باشد. جالب که تصویر  پلاکارد به زبانی انگلیسی با نیش طنز توبه پولت به چسب اما من تغییر می خواهم . این  در خواست تغییر هم چاشنی گزارش شده است .چونکه معلوم است که به زبان فارسی نوشتن، گوش شنوایی برای مخاطبان مسئول وجود ندارد.  بهرحال گزارشگر ناظر گزارش داده که با دیدن صحنه ی بی خانمان بودن 4 نفر در شب برفی وسوزش سرمای زمستان به شماره 110 پلیس تماس می گیرد. در ادامه.توضیح داده که کسی که گوشی تلفن را برداشت صدایش به نظرم پرخاشگر آمد، چند باری با صدای بلند و لحن نامناسبی صدای من را که برایش در حال توضیح بودم قطع کرد و آخرش که کل قضیه را شنید، گفت که به ما هیچ ربطی ندارد؛ باید با بهزیستی تماس بگیرم؛ در پایان  خاطر نشان کرده که دفعه بعد و بعدها باید چه کنم یا چه کنیم؟ و سئوال کرده مگر شهر چقدر خانواده بی خانمان دارد؟ ساختن یک مجتمع اسکان موقت چقدر خرج از دولت ۳هزار میلیاردی می گیرد؟ بگذریم  در خواست پلاکارد تغییر به زبان انگلیسی دارای پیام ومضمون خاصی در داخل وبرون مرز است. برای این که  بیانگر شرایط یک نواخت وخفقانی تحمل نا پذیر شده در جامعه است . آنگونه که راهی جز تغییر این شرایط باقی نمانده ایست . بهرحال با وجود تیغ تیز سانسور که نویسنده برای مجوز عبور از آن مجبور به سانسور کردن عریان واقعیت شده است . ولی حقیقت این است که همین گزارش  برگردان وترجمان  فریادهای معترضان ناراضیانی می باشد که پس از کودتای 22 خرداد 88 توی خیابان ها سرازیر شدند و پژواک مرگ بر دیکتاتور و خائنه ای واصل ولایت وقیح سر دادند که صدایش نه در سراسر ایران  طنین اندازشد ، بلکه این پژواک منطقه را در بر گرفت ودر بام جهان شنیده شد .چون خبرهای تصویری همراه با صداهای بلند جمعی معترضان مرگ بر دیکتاتور گوی از مرز های ایران عبور کرد وآنتنی وهمه گیر شد . آنچنانکه این فریاد نه محو وخاموش شدنی نیست ،بلکه آتش پنهان زیر خاکستر است که هر لحظه وزیدن هر نسیمی خاکستر پس زده می شود وشعله های سرکش و سوزان این آتش در تبلور  آهنگ موزون خشم وفریادها بر خاسته از گلوی معترضان ناراضی نمایان خواهد شد.
محمدمسیح یاراحمدی، در وبلاگِ «جنگی که بود، جنگی که هست»، نوشته است:پریشب شب سردی بود، بعد از برف سنگین تهران و یخ زدگی خیابان ها. پریشب، پس از اینکه از مهدی در کافه کراسه جدا شدم، ماشین را روشن کردم؛ خیابان ۱۶ آذر را از پورسینا به سمت پایین آمدم، فکر می کنم اسم خیابان/کوی پایینی ش، «نصرت» باشد. همین که پیچیدم در «نصرت» صحنه ای دیدم که برای چند روز پریشانم کرده است؛ خانواده ای، پدری، مادری، دو فرزندی که یکی شان خودش را از سوز سرما در آغوش پدرش فشرده بود. سرعت ماشین را از پریشانی ناگهانی آهسته کرده بودم که صدای بوق های پشت سرم به خودم آوردم، از شوک بوق ها کمی گاز دادم، اما کمی جلوتر پارک کردم. چه باید می کردم؟ ۴ نفر آدم قرار است، خودم جای مستقلی نداشتم ببرمشانحتما حضرات، فکری برای این قضیه کرده اند دیگر؟ این موضوع به بهزیستی مربوط می شود؟ تلفن بهزیستی را نداشتم، به خیال اینکه، پلیس ۱۱۰، همچون ۹۹۹ آنور آبی ها، مرکز رسیدگی به جمیع ناهنجاری ها و وقایع است، ۱۱۰ اولین شماره ای بود که به ذهنم رسید تماس بگیرم این بود. قضیه را که برای مامور توضیح می دادم، به نظرم پرخاشگر آمد، چند باری با صدای بلند و لحن نامناسبی صدای من را که برایش در حال توضیح بودم قطع کرد و آخرش که کل قضیه را شنید، گفت که به ما هیچ ربطی ندارد؛ باید با بهزیستی تماس بگیرم؛ شماره ای ۸ رقمی از بهزیستی داد که چند باری که تماس گرفتم، کسی بر نداشت؛ با ۱۱۸ تماس گرفتم، شماره اورژانس اجتماعی بهزیستی را بگیرم. ۱۲۳ بود؛ با ۱۲۳ تماس می گیرم، صدای اتوماتیک پشت خط توضیح می دهد که این شماره «فقط» مربوط به موارد کودک آزاری است؛ و البته بعد از کمی صبر برای اینکه شاید صحبت با فرد پشت خط بتواند کمک بکند، با پیام اینکه تمام کارشناسان مشغولند مواجه می شوم؛ و خودم را می گذارم جای کودک رنج دیده ای که هراسان با این شماره تماس گرفته است و با این پیام مواجه می شود.فکرم به جای دیگری قد نمی دهد، در کشمکش با خودم که چه باید بکنم، یا نه، سمت خانه می روم، آن سوی شهر، نزدیکی خانه دائم با خودم درگیرم کاش با خانواده ام تماس می گرفتم و برای مهمان کردن این خانواده اجازه می گرفتم. این عذاب وجدان مثل خوره عصبی م کرده است؛ دفعه بعد و بعدها باید چه کنم/کنیم؟ مگر شهر چقدر خانواده بی خانمان دارد؟ ساختن یک مجتمع اسکان موقت چقدر خرج از دولت ۳هزار میلیاردی می گیرد؟بهرحال، اگر شما هم روز سوار بر ماشین با بخاری گرم، از ۱۶ آذر می گذشتید، نزدیک کوی «نصرت» کمی آهسته تر برانید، شاید به موقع ترمز بگیرید.