تنبل خونه شاه عباسی. 11 تیر-91
این
ایمیل دریافتی جالب و بیان گر واقعیت می باشد گرچه مربوط به دوران شاه عباس دارد
ولیه بی ربط به حاکم شدن 33 ساله آخوندهای مفت خور وانگل وغیر مولد حوزوی و شرکا وآقازاده های شا ن در ایران وتنبل خانه وتنبل
پروری بیت جماران و بسط وگسترش آن در سایر نهاد های حکومتی ندارد
. بنابراین برای اطلاع رسانی بازتاب داده می شود.
هنگامی که کسی زیاد تنبلی کند و یا کج و معوج بنشیند و یا
لم بدهد، به او می گویند: مگه تنبلخونه شاه عباسه؟ امروز به ریشه یابی این مثل
عامیانه می پردازیم.شاه عباس کبیریک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت
ایران به نوایی رسیده اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد.سپس خطاب به مشاوران
خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.از نمایندگان اصناف پرسید، آن
ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلاش های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند.اما
وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل ها هستند که سرشان بی کلاه مانده.شاه
بلافاصله دستورداد تا تنبلخانه ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبلها بپردازد.
بودجه ای نیز به این کار اختصاص داده شد.کلنگ تنبل خانه بر زمین زده شد و تنبل
خانه مجلل و باشکوهی تاسیس شد. تنبل ها از سرتاسر مملکت را در آن جای گرفتند
و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد.تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می
شد، شاه گفت: این همه پول برای تنبل خانه؟ عرض کردند: بله. تعداد تنبلها زیاد شده
و هر روز هم بیشتر از دیروز می شود!شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت
ناشناس از تنبلخانه بازدید کرد. دید تنبلها از در و دیوار بالا می روند و جای سوزن
انداختن نیست. شاه خودش را معرفی کرد. هرچه گفتند: شاه آمده، فایده ای نداشت،
آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی توانست داخل بشود. شاه دریافت که بسیاری از این ها
تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده اند تا مواجب بگیرند.شاه به کاخ خود رفت و مساله
را به شور گذاشت. مشاوران هریک طرحی ارائه دادند تا تنبل ها را از غیر تنبل
ها تشخیص بدهند ولی هیچ یکی از این طرح ها عملی نبود.سرانجام دلقک شاه گفت: برای
تشخیص تنبل های حقیقی از تنبل نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ حمام را ببندند
و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل نماها تاب حرارت را نمی آورند و از حمام
بیرون می روند و تنبلهای حقیقی در حمام می مانند.شاه این تدبیر را پسندید و آن را
به اجرا درآورد. تنبل نماها یک به یک از حمام فرار کردند. فقط دو نفر باقی
ماندند که روی سنگ های سوزان کف حمام خوابیده بودند. یکی ناله می کرد و می گفت: آخ
سوختم، آخ سوختم. دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می گفت: بگو
رفیقم هم سوخت!