خميني شیاد: آمريكا هيچ غلطي نمي تواند بكند
پاسخ هاي محكم به تهديدهاي توخالي 8 مهر -94
پاسخ هاي محكم به تهديدهاي توخالي 8 مهر -94
سربازجو شریعت نداری که ا ین گفت و گوی بالا بلند رادراوین نامه ی
خود بازتاب داده است که مربوط به گروگان گرفتن کارکنان سفارت آمریکا در 13 آبان 58
درتهران است که تیتر خبر هم چنین است " آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند"
خمینی شیاد ر اهم چاشنی کرده است .البته مشخص است که درا ین مقطع که موضوع توافق
هسته ای بهم جمع عمومی سالانه سازمان ملل
هم کشانیده ومطرح شد. بازتاب این گزارش ضد
آمریکایی پیام آشکار مخالفت باتوافق هسته ای دولت روحانی دارد . اما سئوال
است که چرا بطور عمد این واقعیت سانسور
شده است که برای چه خمینی شیادبه جای تهدید کارکنان سفارت به ا تهام جاسوسی که گفته بود باید محاکمه ومجازات شوند ولی با
سلام و صلوات آزاد شدند. همانگونه به دستور خمینی شیاد
رفسنجانی در تابستان 65 به دیدار مک فارلین مشاور ویژه امنیت رئیس جمهور آمریکادر
تهران رفت . سپس دراشغال نظامی افغانستان با بوش رئیس جمهور حزب جمهوریخواه همکاری
شد تابیشتر درعمل ثابت شود آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند یعنی چه؟
با آمدن ژنرال جونز به اردوگاه، پادگان حالت کاملاً نظامي به خودش گرفت و به دستور سرهنگ، تمرين هاي سخت روز با شدت بيشتري انجام شد.
فرداي شبي که دسته مانور دوباره حمله به سفارت را انجام داد جلسه ژنرال با سرهنگ در اتاق مخصوص سرهنگ برگزار شد.
برخلاف آخرين باري که ژنرال او را ديده بود، چهره اش خالي از هيجان بود.
بعد از گفت وگوي کوتاهي درباره آخرين وضعيت اردوگاه، سرهنگ بدون اين که سعي کند نفرتش را از آن همه تاخير پنهان کند، با لحني گله مند گفت:
«من شخصا اين همه سستي و ضعف را مايه سرافکندگي ملت آمريکا مي بينم! ژنرال!»
ژنرال دود سيگار برگش را با لبخند بيرون داد و گفت:
«انگار صبرتان تمام شده، سرهنگ!»
سرهنگ با دلخوري جواب داد:
«در اين شش ماه ما بارها تهديد کرديم، دوستان و متحدانمان را بر عليه ايران به اعتراض واداشته ايم اما هيچوقت هم کاري نکرديم. جوابي که گرفتيم چه بود ژنرال؟ به نظر شما ما به اندازه کافي تحقير نشده ايم؟»
ژنرال با خود انديشيد:
«سرهنگ حق دارد اين قدر عصباني باشد.»
در پاسخ به درخواست ايران مبني بر تحويل شاه، کارتر ترتيب سفر شاه را به پاناما داده بود تا عملاچيزي براي مبادله با گروگان ها نداشته باشد. در مقابل، اوراق و دارايي هاي ايران به فاصله يک هفته پس از گروگان گيري مصادره شد و کار به سازمان حقوق بشر و شوراي امنيت و سازمان ملل کشيد وحالاپس از چند ماه با وجود همه تهديدات جهاني تنها چيزي که نقل محافل جهاني بود، احتمال محاکمه جاسوسان آمريکايي و پاسخ هاي محکم امام خميني به تهديدات کارتر بود که مرتب از رسانه هاي دنيا پخش مي شد:
«چرا ما بايد بترسيم که آمريکا روابطش را با ما قطع کند، ما از خدا مي خواهيم که آمريکا چنين کاري بکند.»
يا:
«کارتر بر طبل توخالي مي کوبد.»
و بدتر از همه:
«آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند!»
ژنرال پس از کمي تامل گفت:
«سرهنگ ما نظامي هستيم و آن ها سياستمدار!»
سرهنگ جوابش را با لحن قاطعي داد:
«من از سياستمدار جماعت دل خوشي ندارم، از هر صد نفرشان يک نفر جربزه ندارد. براي همين هم هيچکدامشان خيلي دوام نمي آورند و مرتب کارشان بالاو پايين دارد؛ چون حاظر نيستند ريسک کنند. اگرنه چه موقعيتي بهتر از وقتي که اوضاع در ايران آشوب بود و ما بايد حمله مي کرديم.»
ژنرال جواب داد:
«مزخرف نگو چارلي! من و تو وقتي پاي نابودي گروهان و دسته مان باشد، ريسک نمي کنيم.»
و بعد با لحني که انگار در عمل سرهنگ ترديد دارد پرسيد:
«ريسک مي کنيم؟»
سرهنگ جواب داد:
«اين وضعيت فرق دارد قربان! ما در عمل شش ماه زمان را از دست داده ايم. اين عمليات بايد خيلي پيشتر از اين انجام مي شد.»
ژنرال لبخند کمرنگي زد و گفت:
«با شما موافق نيستم، چارلي من هم علي رغم روحيه نظامي گري، اکنون مثل خيلي از افراد سنا معتقدم که اگر ما سال گذشته به ايران حمله مي کرديم، دنيا جانب ما را نمي گرفت، جريان اشغال سفارتخانه ها را که از ياد نبرده ايد؟»
در فاصله 53 روز از ماجراي گروگان گيري جاسوس هاي آمريکايي در ايران، سفارتخانه هاي آمريکا در کشورهاي ليبي، کويت، ترکيه، مالزي، پاکستان و اندونزي مورد تهديد و حمله قرار گرفته بودند.
چارلي سر تکان داد:
«نه! موجي ضدآمريکايي در خاورميانه!»
ژنرال گفت: «اگر حمله شوروي به افغانستان نبود، مسئله جاسوسان آمريکايي در کشورهاي ديگر، هنوز مسئله روز دنيا بود. حالادنيا متوجه افغانستان است.»
سرهنگ سر تکان داد و با لحن مخصوصي زمزمه کرد:
«و بعد هم مظلوم نمايي آمريکايي!»
بعد مکث کرد و با صداي خشکي زمزمه کرد:
«به هر حال من ترجيح مي دهم هميشه خودم باشم، حتي اگر در نگاه ديگران يک گرگ باشم، از پوشيدن لباس روباه شرم دارم.»
ژنرال با حرارت جواب داد:
«اين فرق ما نظامي ها با سياستمدارهاست چارلي! ما فقط در ميدان جنگ مکار مي شويم اما آن ها هميشه مکارند. در هر حال شايد اکنون بهترين زمان ممکن باشد. هيچ مي داني با وجود آن همه تبليغات و اطلاعيه ها در حمايت از اسلام گراها، بعد از حمله شوروي به افغانستان، ما دوباره حمايت چند کشور عرب را به دست آورده ايم؟ هيچکس نداند، من و شما که مي دانيم در ذهن رئيس جمهور چه مي گذرد! اگر چنگال گرگ از زير پوست نرمش ديده نمي شود، دليلي ندارد که قادر نيست به کسي حمله کند، اين طبيعت وي است، آهسته، آرام اما درنده!»
لحن ژنرال جدي و حرف هايش براساس سرهنگ واقعيت داشت. طي چند ماه گذشته خيلي چيزها به نفع آمريکايي ها، لااقل در نزد اعراب تغيير کرده بود. سرهنگ انديشيد که ژنرال برخلاف خودش پيچيده و مرموز بود، کم مي خنديد و وقتي هم مي خنديد، حالت چهره اش به قيافه از خود راضي بعضي از سناتورهاي آمريکايي مي مانست. هميشه در چهره اش همان خلايي موج مي زد که درچهره خيلي از سياستمدارهاي آمريکايي پيدا بود و شايد از اين حيث بود که ژنرال هيچوقت سرهنگ را به خود مشغول نمي کرد.
ژنرال چرخي در اطراف ماکت بزرگ سفارت- که روي ميز قرار داشت- زد و در سکوت به تماشاي آن مشغول شد.
پس از لحظاتي گفت:
«چارلي! مي خواهم نظرت را درباره ايران بدانم.»
او از چارلي مي خواست، مستقيم به چشم هايش نگاه کند و به او بگويد که قربان ما بايد اين کار را انجام دهيم. ما آماده ايم و چارلي همين کار را کرد.
ژنرال سرتکان داد و جواب داد: «فکر مي کنم ما هم آماده ايم. من به پايگاه نيروي هوايي در هرل برت رفتم و با خلبانان اسکادران هشتم عمليات ويژه که مسئوليت پرواز ام سي-130 ها را برعهده دارند، صحبت کردم آن ها هم آماده بودند.»
اين بار چارلي با لحني گله مند گفت:
«ژنرال جونز! من از شما مي خواهم که به اين مسئله توجه کنيد. به دلتا هفت بار گفته شده است که آماده شويد و بعد اعلام کرده اند که صبر کنيد، قربان! من فقط يک بار ديگر مي توانم اين نيروها را آماده کنم. اگر واقعا ما مي خواهيم برويم بايد اين کار را همين حالاانجام دهم.»
- بله! من هم با تو موافقم چارلي! و خوشحالم که تو هم چنين احساسي داري. حالامي خواهم که تو نقشه را يک بار ديگر با من و ژنرال وات مرور کني! من از سرهنگ جيم کايل هم مي خواهم تا به اين جا بيايد، نظرت چيست اگر او در کوير يک به شما کمک کند؟
براي سرهنگ همين کافي بود که سرانجام او و تيمش از اين بلاتکليفي نجات پيدا مي کردند. همين که نيروهايش از اين وضعيت خسته کننده و يکنواخت خارج مي شدند، کافي بود تا او شادمان باشد، فرقي نمي کرد که يک ژنرال چند ستاره او را در کوير همراهي کند، يا يک سرگرد! تازه خيلي بهتر بود که در ميدان عمليات، او خودش تصميم مي گرفت.
دو روز بعد که چارلي به واشنگتن آمده بود اما دليلي نمي ديد که وقتش را در واشنگتن تلف کند، او آن جا کاري نداشت. ابتداي آوريل بود که پس از چند ماه يقين حاصل کرد که «گروه دلتا» به مصر اعزام خواهد شد. مصر محلي بود که آن ها بايد اردو مي زدند. روز قبل ژنرال جونز از او خواسته بود که به همراه ژنرال وات در جلسه اي که فرماندهان ستاد مشترک هم حضور دارند، شرکت کنند. چارلي تقريبا مطمئن بود که اين نيز يکي از آن جلساتي است که طي چند ماه گذشته بارها در آن شرکت کرده است اما اشتباه مي کرد، جلسه روز چهارشنبه 16 آوريل 1980 با بقيه جلسه ها فرق مي کرد.
در گذشته، زماني که چارلي بکويث در فرماندهي اقيانوس آرام زيرنظر درياسالار مک کين خدمت مي کرد، در اتاق فرماندهي ستادمشترک جاي سوزن انداختن نبود اما در آن روز به جز روساي هر يک از نيروها و عده اي از آدم هاي «رايس پاول»(۱۸) کسي در آن جا ديده نمي شد.
چارلي پس از ورود، يک صندلي را در پشت سر ژنرال وات انتخاب کرد و نشست. دقايقي بعد جلسه با صحبت هادي جونز شروع شد:
«همان طوري که مي دانيد ما سخت سرگرم کار بوده ايم تا وسيله اي براي نجات گروگان ها از تهران پيدا کنيم. ما از نوامبر روي اين مسئله کار کرده ايم، اکنون من معتقدم که طرحي حساب شده در دست داريم. مي خواهم شما به اين طرح گوش کنيد و بعد سوال هاي خود را مطرح کنيد. اين يک طرح ساده نيست. با اين حال ما تلاش کرده ايم تا حد امکان پيچ وخم ها را برطرف کنيم.»
بعد به طرف ژنرال وات برگشت و گفت:
«جيم مي خواهم تو به عنوان فرمانده نيروي اجرايي عمليات صحبت کني.»
ژنرال وات که عصبي به نظر مي رسيد، کمي روي صندلي اش جابجا شد و گفت:
«ديويد! اجازه مي خواهم توضيح کار را به عهده سرهنگ بکويث بسپارم.»
و بعد رو به سرهنگ سري تکان داد.
سرهنگ بکويث درباره طرح عمليات زميني و انتقال نيروها از کوير تا تهران و بعد آزادي گروگان ها همه چيز را شرح داد.
يکي از ژنرال هاي حاضر پرسيد:
«چارلي! تو از زمان ترک مصر تا هنگام گذشتن از ديوار سفارت، براي مدت سي و شش ساعت تحت فشار شديد روحي خواهي بود. مي خواهم به من بگويي که چطور مي خواهي اين فشار را تحمل کني؟ من نگران شرايط تو و افرادي هستم که در اين عمليات شرکت مي کنند.»
چارلي توضيح داد که مي خواهم خودم را توجيه کنم و هر جا که بتوانم بخوابم. شايد کمي در مصر و روز بعد در مخفيگاه. دلتا هم همين طور پنجاه درصد به حال آماده باش و پنجاه درصد درحال استراحت.
وقتي جلسه بعد از چند ساعت بحث و گفت وگو تمام شد، ژنرال جونز از چارلي خواست تا شب براي رفتن به کاخ سفيد و ملاقات با رئيس جمهور آماده باشد.
***
شب بخير آقاي رئيس جمهور
سرهنگ چارلي براي رفتن به کاخ سفيد يک کت اسپرت پوشيد و کراوات زد. در راه با خودش فکر مي کرد شايد بهتر بود که لباسي سه تکه بپوشد اما وقتي که ژنرال گاست، فرمانده ستاد ارتش را ديد که يک کت پشمي پر نقش اسپورت با شلوار خاکستري گشاد به تن داشت، فهميد که لباسش براي اين ملاقات مناسب است. جودي پاول به عنوان رئيس ستاد کارکنان کاخ سفيد، برخلاف انتظار چارلي مسن بود اما هميلتون جردن که يک شلوار جين پوشيده بود، به نظرش بسيار جوان آمد.
سايروس ونس در گوشه اي از اتاق کنفرانس با يک نفر گفت وگو مي کرد و اين گفت وگو تا آمدن رئيس جمهور که يک ژاکت اسپورت پر نقش جيب دار و شلوار خاکستري پوشيده بود، ادامه داشت.
در اتاق کنفرانس همه بودند، مانديل؛ معاون رئيس جمهور، برژينسکي، دکتر براون، کليتور، معاون وزارت دفاع و البته فرماندهان ستاد مشترک.
- شب بخير آقاي رئيس جمهور!
اين صداي ژنرال جونز بود که از ديگران پيشي گرفته بود. جونز بعد از معرفي سريع افراد به رئيس جمهور گفت:
«ما اين جا آمده ايم تا طرح ماموريت نجات را تشريح کنيم و به سوالات پاسخ بدهيم.»
بعد با سر به طرف ژنرال وات اشاره کرد و گفت:
«با ايشان.»
و به معرفي کامل ژنرال وات پرداخت. او ژنرال را به عنوان يک افسر هوايي باتجربه و شجاع و يک کلاه سبز قديمي معرفي کرد که البته اين طور نبود. ژنرال وات حتي يکي روز از زندگي اش را در نيروهاي ويژه نگذرانده بود. با اين حال ژنرال وات نيز هنگامي که بلند شد اين اشتباه را تصحيح نکرد.
او همه را به دوره تمريني نيروي دلتا برد و شرح داد که چگونه خلبانان واحد تفنگداران دريايي را وارد صحنه مي شوند و چطور نيروي هوايي و رنجرهايش نقشه را اجرا خواهند کرد.
بعد نوبت به معرفي سرهنگ چارلي رسيد.
«آقاي رئيس جمهور! ايشان سرهنگ بکويث، فرمانده عمليات زميني خواهند بود.»
قبل از اين که سرهنگ صحبت هايش را شروع کند، «هميلتون جردن» گفت:
«آقاي رئيس جمهور! سرهنگ بکويث يک جورجيايي است. او اهل جنوب جورجياست.»
رئيس جمهور با علاقه نگاه کرد:
«اوه.»
و گفت:
«چه خوب سرکار! من در آتلانتا به دنيا آمدم اما بستگانم اهل الاويل هستند.»
و با مسرت لبخند زد و ادامه داد:
«خب آن جا درست بغل دشت هاست و ما بايد همسايه بوده باشيم.»
سرهنگ براي کارتر توضيح داد که پنجه عقاب نام رمز ماموريت براي آزادي گروگان ها است. طرح اصلي از اين قرار بود که سه هواپيماي ام سي - 130 نيروها و سه هواپيماي ئي سي - 130 حامل سوخت، از جزيره مسيره در سواحل شيخ نشين عمان حرکت کنند و در محلي که کوير يک ناميده مي شود، فرود بيايند، آن ها در آن جا منتظر هشت بالگرد که از عرشه ناو هواپيمابر نيميتس بلند شده اند و در چهار دسته دوتايي در مسيرهاي مختلف پرواز مي کنند، مي مانند.
بالگردها سي دقيقه بعد از ورود آخرين هواپيما وارد کوير مي شوند.
براي سرهنگ جالب بود که جزييات را به اطلاع کارتر برساند.
شايد با توضيح جزييات مي توانست او را به نتيجه ماموريت دلگرم تر کند.
سرهنگ گفت: که چگونه بالگردها بعد از سوختگيري، نيروهاي دلتا را سوار مي کنند و قبل از طلوع آفتاب آن ها را به مخفيگاه در تهران مي رسانند. تيم يورش در تهران با دو مامور وزارت دفاع که چند روز قبل از عمليات وارد تهران مي شوند، ملاقات مي کنند و آن ها سرهنگ بکويث و مردان او را به نقطه اي دور افتاده مي برند تا تمام روز را در آن جا پنهان شوند. اين دو مامور وظيفه دارند تا با کمک دوستان ايراني که در تهران دارند، 6 کاميون مرسدس و يک فولکس واگن استيشن را براي بردن تيم يورش به سفارت و وزارت امور خارجه آماده کنند.
در واقع همينطور بود، جزييات طرح براي کارتر جالب بود. آن ها به قدري از وضعيت نگهداري گروگان ها، پست هاي نگهباني، کشيک هاي روزانه و شبانه، تعداد نفرات و رفت وآمدها، محل هاي امن، نزديک ترين پايگاه ارتش، نوع سلاح ها، وضعيت خيابان ها، موانع ايجاد شده و مسايل ديگر اطلاع داشتند که کارتر در تمام مدت لبخند مي زد. تيم هاي اطلاعاتي آمريکا به نظرش بي نظير بودند!
با توضيحاتي که سرهنگ مي داد خروج از تهران هم که در ابتدا تصور مي شد با مشکلات زيادي روبرو خواهد شد، ديگر ناممکن به نظر نمي رسيد. جاسوسان و دوستاني که در تهران آن ها را ياري مي کردند، استاديوم امجديه را براي ورود بالگردها آماده نگه مي داشتند، بعد از حمله يک گروه رنجر به فرودگاه منظريه و تسخير فرودگاه هم در عمل کار تمام شده بود. آن ها مي توانستند با هواپيماهاي استارليفترسي -141 ايران را ترک کنند. در تمام مدت دو بالگرد توپدار از رسيدن نيروي کمکي به داخل سفارت جلوگيري مي کردند. البته اگر به قول ژنرال وات زنگ خطري به صدا درمي آمد.
بعد به مشکل ترين قسمت ماموريت رسيد:
«آقاي رئيس جمهور! بزرگ ترين مشکل نيروي دلتا تصرف ساختمان ها نيست. ما مدت دو سال به عنوان واحد ضدتروريستي در حال آموزش بوده ايم. نگراني ما کنترل و اداره کردن گروگان هاست. آيا آن ها از ما اطاعت خواهند کرد. آيا به نگهبان ها حمله خواهند کرد و اسلحه شان را خواهند گرفت؟ من مايلم اگر از ما اطاعت نکردند، اين اجازه را داشته باشيم که نام شما را به کار ببرم و بگويم که ما را رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا فرستاده است.»
با آمدن ژنرال جونز به اردوگاه، پادگان حالت کاملاً نظامي به خودش گرفت و به دستور سرهنگ، تمرين هاي سخت روز با شدت بيشتري انجام شد.
فرداي شبي که دسته مانور دوباره حمله به سفارت را انجام داد جلسه ژنرال با سرهنگ در اتاق مخصوص سرهنگ برگزار شد.
برخلاف آخرين باري که ژنرال او را ديده بود، چهره اش خالي از هيجان بود.
بعد از گفت وگوي کوتاهي درباره آخرين وضعيت اردوگاه، سرهنگ بدون اين که سعي کند نفرتش را از آن همه تاخير پنهان کند، با لحني گله مند گفت:
«من شخصا اين همه سستي و ضعف را مايه سرافکندگي ملت آمريکا مي بينم! ژنرال!»
ژنرال دود سيگار برگش را با لبخند بيرون داد و گفت:
«انگار صبرتان تمام شده، سرهنگ!»
سرهنگ با دلخوري جواب داد:
«در اين شش ماه ما بارها تهديد کرديم، دوستان و متحدانمان را بر عليه ايران به اعتراض واداشته ايم اما هيچوقت هم کاري نکرديم. جوابي که گرفتيم چه بود ژنرال؟ به نظر شما ما به اندازه کافي تحقير نشده ايم؟»
ژنرال با خود انديشيد:
«سرهنگ حق دارد اين قدر عصباني باشد.»
در پاسخ به درخواست ايران مبني بر تحويل شاه، کارتر ترتيب سفر شاه را به پاناما داده بود تا عملاچيزي براي مبادله با گروگان ها نداشته باشد. در مقابل، اوراق و دارايي هاي ايران به فاصله يک هفته پس از گروگان گيري مصادره شد و کار به سازمان حقوق بشر و شوراي امنيت و سازمان ملل کشيد وحالاپس از چند ماه با وجود همه تهديدات جهاني تنها چيزي که نقل محافل جهاني بود، احتمال محاکمه جاسوسان آمريکايي و پاسخ هاي محکم امام خميني به تهديدات کارتر بود که مرتب از رسانه هاي دنيا پخش مي شد:
«چرا ما بايد بترسيم که آمريکا روابطش را با ما قطع کند، ما از خدا مي خواهيم که آمريکا چنين کاري بکند.»
يا:
«کارتر بر طبل توخالي مي کوبد.»
و بدتر از همه:
«آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند!»
ژنرال پس از کمي تامل گفت:
«سرهنگ ما نظامي هستيم و آن ها سياستمدار!»
سرهنگ جوابش را با لحن قاطعي داد:
«من از سياستمدار جماعت دل خوشي ندارم، از هر صد نفرشان يک نفر جربزه ندارد. براي همين هم هيچکدامشان خيلي دوام نمي آورند و مرتب کارشان بالاو پايين دارد؛ چون حاظر نيستند ريسک کنند. اگرنه چه موقعيتي بهتر از وقتي که اوضاع در ايران آشوب بود و ما بايد حمله مي کرديم.»
ژنرال جواب داد:
«مزخرف نگو چارلي! من و تو وقتي پاي نابودي گروهان و دسته مان باشد، ريسک نمي کنيم.»
و بعد با لحني که انگار در عمل سرهنگ ترديد دارد پرسيد:
«ريسک مي کنيم؟»
سرهنگ جواب داد:
«اين وضعيت فرق دارد قربان! ما در عمل شش ماه زمان را از دست داده ايم. اين عمليات بايد خيلي پيشتر از اين انجام مي شد.»
ژنرال لبخند کمرنگي زد و گفت:
«با شما موافق نيستم، چارلي من هم علي رغم روحيه نظامي گري، اکنون مثل خيلي از افراد سنا معتقدم که اگر ما سال گذشته به ايران حمله مي کرديم، دنيا جانب ما را نمي گرفت، جريان اشغال سفارتخانه ها را که از ياد نبرده ايد؟»
در فاصله 53 روز از ماجراي گروگان گيري جاسوس هاي آمريکايي در ايران، سفارتخانه هاي آمريکا در کشورهاي ليبي، کويت، ترکيه، مالزي، پاکستان و اندونزي مورد تهديد و حمله قرار گرفته بودند.
چارلي سر تکان داد:
«نه! موجي ضدآمريکايي در خاورميانه!»
ژنرال گفت: «اگر حمله شوروي به افغانستان نبود، مسئله جاسوسان آمريکايي در کشورهاي ديگر، هنوز مسئله روز دنيا بود. حالادنيا متوجه افغانستان است.»
سرهنگ سر تکان داد و با لحن مخصوصي زمزمه کرد:
«و بعد هم مظلوم نمايي آمريکايي!»
بعد مکث کرد و با صداي خشکي زمزمه کرد:
«به هر حال من ترجيح مي دهم هميشه خودم باشم، حتي اگر در نگاه ديگران يک گرگ باشم، از پوشيدن لباس روباه شرم دارم.»
ژنرال با حرارت جواب داد:
«اين فرق ما نظامي ها با سياستمدارهاست چارلي! ما فقط در ميدان جنگ مکار مي شويم اما آن ها هميشه مکارند. در هر حال شايد اکنون بهترين زمان ممکن باشد. هيچ مي داني با وجود آن همه تبليغات و اطلاعيه ها در حمايت از اسلام گراها، بعد از حمله شوروي به افغانستان، ما دوباره حمايت چند کشور عرب را به دست آورده ايم؟ هيچکس نداند، من و شما که مي دانيم در ذهن رئيس جمهور چه مي گذرد! اگر چنگال گرگ از زير پوست نرمش ديده نمي شود، دليلي ندارد که قادر نيست به کسي حمله کند، اين طبيعت وي است، آهسته، آرام اما درنده!»
لحن ژنرال جدي و حرف هايش براساس سرهنگ واقعيت داشت. طي چند ماه گذشته خيلي چيزها به نفع آمريکايي ها، لااقل در نزد اعراب تغيير کرده بود. سرهنگ انديشيد که ژنرال برخلاف خودش پيچيده و مرموز بود، کم مي خنديد و وقتي هم مي خنديد، حالت چهره اش به قيافه از خود راضي بعضي از سناتورهاي آمريکايي مي مانست. هميشه در چهره اش همان خلايي موج مي زد که درچهره خيلي از سياستمدارهاي آمريکايي پيدا بود و شايد از اين حيث بود که ژنرال هيچوقت سرهنگ را به خود مشغول نمي کرد.
ژنرال چرخي در اطراف ماکت بزرگ سفارت- که روي ميز قرار داشت- زد و در سکوت به تماشاي آن مشغول شد.
پس از لحظاتي گفت:
«چارلي! مي خواهم نظرت را درباره ايران بدانم.»
او از چارلي مي خواست، مستقيم به چشم هايش نگاه کند و به او بگويد که قربان ما بايد اين کار را انجام دهيم. ما آماده ايم و چارلي همين کار را کرد.
ژنرال سرتکان داد و جواب داد: «فکر مي کنم ما هم آماده ايم. من به پايگاه نيروي هوايي در هرل برت رفتم و با خلبانان اسکادران هشتم عمليات ويژه که مسئوليت پرواز ام سي-130 ها را برعهده دارند، صحبت کردم آن ها هم آماده بودند.»
اين بار چارلي با لحني گله مند گفت:
«ژنرال جونز! من از شما مي خواهم که به اين مسئله توجه کنيد. به دلتا هفت بار گفته شده است که آماده شويد و بعد اعلام کرده اند که صبر کنيد، قربان! من فقط يک بار ديگر مي توانم اين نيروها را آماده کنم. اگر واقعا ما مي خواهيم برويم بايد اين کار را همين حالاانجام دهم.»
- بله! من هم با تو موافقم چارلي! و خوشحالم که تو هم چنين احساسي داري. حالامي خواهم که تو نقشه را يک بار ديگر با من و ژنرال وات مرور کني! من از سرهنگ جيم کايل هم مي خواهم تا به اين جا بيايد، نظرت چيست اگر او در کوير يک به شما کمک کند؟
براي سرهنگ همين کافي بود که سرانجام او و تيمش از اين بلاتکليفي نجات پيدا مي کردند. همين که نيروهايش از اين وضعيت خسته کننده و يکنواخت خارج مي شدند، کافي بود تا او شادمان باشد، فرقي نمي کرد که يک ژنرال چند ستاره او را در کوير همراهي کند، يا يک سرگرد! تازه خيلي بهتر بود که در ميدان عمليات، او خودش تصميم مي گرفت.
دو روز بعد که چارلي به واشنگتن آمده بود اما دليلي نمي ديد که وقتش را در واشنگتن تلف کند، او آن جا کاري نداشت. ابتداي آوريل بود که پس از چند ماه يقين حاصل کرد که «گروه دلتا» به مصر اعزام خواهد شد. مصر محلي بود که آن ها بايد اردو مي زدند. روز قبل ژنرال جونز از او خواسته بود که به همراه ژنرال وات در جلسه اي که فرماندهان ستاد مشترک هم حضور دارند، شرکت کنند. چارلي تقريبا مطمئن بود که اين نيز يکي از آن جلساتي است که طي چند ماه گذشته بارها در آن شرکت کرده است اما اشتباه مي کرد، جلسه روز چهارشنبه 16 آوريل 1980 با بقيه جلسه ها فرق مي کرد.
در گذشته، زماني که چارلي بکويث در فرماندهي اقيانوس آرام زيرنظر درياسالار مک کين خدمت مي کرد، در اتاق فرماندهي ستادمشترک جاي سوزن انداختن نبود اما در آن روز به جز روساي هر يک از نيروها و عده اي از آدم هاي «رايس پاول»(۱۸) کسي در آن جا ديده نمي شد.
چارلي پس از ورود، يک صندلي را در پشت سر ژنرال وات انتخاب کرد و نشست. دقايقي بعد جلسه با صحبت هادي جونز شروع شد:
«همان طوري که مي دانيد ما سخت سرگرم کار بوده ايم تا وسيله اي براي نجات گروگان ها از تهران پيدا کنيم. ما از نوامبر روي اين مسئله کار کرده ايم، اکنون من معتقدم که طرحي حساب شده در دست داريم. مي خواهم شما به اين طرح گوش کنيد و بعد سوال هاي خود را مطرح کنيد. اين يک طرح ساده نيست. با اين حال ما تلاش کرده ايم تا حد امکان پيچ وخم ها را برطرف کنيم.»
بعد به طرف ژنرال وات برگشت و گفت:
«جيم مي خواهم تو به عنوان فرمانده نيروي اجرايي عمليات صحبت کني.»
ژنرال وات که عصبي به نظر مي رسيد، کمي روي صندلي اش جابجا شد و گفت:
«ديويد! اجازه مي خواهم توضيح کار را به عهده سرهنگ بکويث بسپارم.»
و بعد رو به سرهنگ سري تکان داد.
سرهنگ بکويث درباره طرح عمليات زميني و انتقال نيروها از کوير تا تهران و بعد آزادي گروگان ها همه چيز را شرح داد.
يکي از ژنرال هاي حاضر پرسيد:
«چارلي! تو از زمان ترک مصر تا هنگام گذشتن از ديوار سفارت، براي مدت سي و شش ساعت تحت فشار شديد روحي خواهي بود. مي خواهم به من بگويي که چطور مي خواهي اين فشار را تحمل کني؟ من نگران شرايط تو و افرادي هستم که در اين عمليات شرکت مي کنند.»
چارلي توضيح داد که مي خواهم خودم را توجيه کنم و هر جا که بتوانم بخوابم. شايد کمي در مصر و روز بعد در مخفيگاه. دلتا هم همين طور پنجاه درصد به حال آماده باش و پنجاه درصد درحال استراحت.
وقتي جلسه بعد از چند ساعت بحث و گفت وگو تمام شد، ژنرال جونز از چارلي خواست تا شب براي رفتن به کاخ سفيد و ملاقات با رئيس جمهور آماده باشد.
***
شب بخير آقاي رئيس جمهور
سرهنگ چارلي براي رفتن به کاخ سفيد يک کت اسپرت پوشيد و کراوات زد. در راه با خودش فکر مي کرد شايد بهتر بود که لباسي سه تکه بپوشد اما وقتي که ژنرال گاست، فرمانده ستاد ارتش را ديد که يک کت پشمي پر نقش اسپورت با شلوار خاکستري گشاد به تن داشت، فهميد که لباسش براي اين ملاقات مناسب است. جودي پاول به عنوان رئيس ستاد کارکنان کاخ سفيد، برخلاف انتظار چارلي مسن بود اما هميلتون جردن که يک شلوار جين پوشيده بود، به نظرش بسيار جوان آمد.
سايروس ونس در گوشه اي از اتاق کنفرانس با يک نفر گفت وگو مي کرد و اين گفت وگو تا آمدن رئيس جمهور که يک ژاکت اسپورت پر نقش جيب دار و شلوار خاکستري پوشيده بود، ادامه داشت.
در اتاق کنفرانس همه بودند، مانديل؛ معاون رئيس جمهور، برژينسکي، دکتر براون، کليتور، معاون وزارت دفاع و البته فرماندهان ستاد مشترک.
- شب بخير آقاي رئيس جمهور!
اين صداي ژنرال جونز بود که از ديگران پيشي گرفته بود. جونز بعد از معرفي سريع افراد به رئيس جمهور گفت:
«ما اين جا آمده ايم تا طرح ماموريت نجات را تشريح کنيم و به سوالات پاسخ بدهيم.»
بعد با سر به طرف ژنرال وات اشاره کرد و گفت:
«با ايشان.»
و به معرفي کامل ژنرال وات پرداخت. او ژنرال را به عنوان يک افسر هوايي باتجربه و شجاع و يک کلاه سبز قديمي معرفي کرد که البته اين طور نبود. ژنرال وات حتي يکي روز از زندگي اش را در نيروهاي ويژه نگذرانده بود. با اين حال ژنرال وات نيز هنگامي که بلند شد اين اشتباه را تصحيح نکرد.
او همه را به دوره تمريني نيروي دلتا برد و شرح داد که چگونه خلبانان واحد تفنگداران دريايي را وارد صحنه مي شوند و چطور نيروي هوايي و رنجرهايش نقشه را اجرا خواهند کرد.
بعد نوبت به معرفي سرهنگ چارلي رسيد.
«آقاي رئيس جمهور! ايشان سرهنگ بکويث، فرمانده عمليات زميني خواهند بود.»
قبل از اين که سرهنگ صحبت هايش را شروع کند، «هميلتون جردن» گفت:
«آقاي رئيس جمهور! سرهنگ بکويث يک جورجيايي است. او اهل جنوب جورجياست.»
رئيس جمهور با علاقه نگاه کرد:
«اوه.»
و گفت:
«چه خوب سرکار! من در آتلانتا به دنيا آمدم اما بستگانم اهل الاويل هستند.»
و با مسرت لبخند زد و ادامه داد:
«خب آن جا درست بغل دشت هاست و ما بايد همسايه بوده باشيم.»
سرهنگ براي کارتر توضيح داد که پنجه عقاب نام رمز ماموريت براي آزادي گروگان ها است. طرح اصلي از اين قرار بود که سه هواپيماي ام سي - 130 نيروها و سه هواپيماي ئي سي - 130 حامل سوخت، از جزيره مسيره در سواحل شيخ نشين عمان حرکت کنند و در محلي که کوير يک ناميده مي شود، فرود بيايند، آن ها در آن جا منتظر هشت بالگرد که از عرشه ناو هواپيمابر نيميتس بلند شده اند و در چهار دسته دوتايي در مسيرهاي مختلف پرواز مي کنند، مي مانند.
بالگردها سي دقيقه بعد از ورود آخرين هواپيما وارد کوير مي شوند.
براي سرهنگ جالب بود که جزييات را به اطلاع کارتر برساند.
شايد با توضيح جزييات مي توانست او را به نتيجه ماموريت دلگرم تر کند.
سرهنگ گفت: که چگونه بالگردها بعد از سوختگيري، نيروهاي دلتا را سوار مي کنند و قبل از طلوع آفتاب آن ها را به مخفيگاه در تهران مي رسانند. تيم يورش در تهران با دو مامور وزارت دفاع که چند روز قبل از عمليات وارد تهران مي شوند، ملاقات مي کنند و آن ها سرهنگ بکويث و مردان او را به نقطه اي دور افتاده مي برند تا تمام روز را در آن جا پنهان شوند. اين دو مامور وظيفه دارند تا با کمک دوستان ايراني که در تهران دارند، 6 کاميون مرسدس و يک فولکس واگن استيشن را براي بردن تيم يورش به سفارت و وزارت امور خارجه آماده کنند.
در واقع همينطور بود، جزييات طرح براي کارتر جالب بود. آن ها به قدري از وضعيت نگهداري گروگان ها، پست هاي نگهباني، کشيک هاي روزانه و شبانه، تعداد نفرات و رفت وآمدها، محل هاي امن، نزديک ترين پايگاه ارتش، نوع سلاح ها، وضعيت خيابان ها، موانع ايجاد شده و مسايل ديگر اطلاع داشتند که کارتر در تمام مدت لبخند مي زد. تيم هاي اطلاعاتي آمريکا به نظرش بي نظير بودند!
با توضيحاتي که سرهنگ مي داد خروج از تهران هم که در ابتدا تصور مي شد با مشکلات زيادي روبرو خواهد شد، ديگر ناممکن به نظر نمي رسيد. جاسوسان و دوستاني که در تهران آن ها را ياري مي کردند، استاديوم امجديه را براي ورود بالگردها آماده نگه مي داشتند، بعد از حمله يک گروه رنجر به فرودگاه منظريه و تسخير فرودگاه هم در عمل کار تمام شده بود. آن ها مي توانستند با هواپيماهاي استارليفترسي -141 ايران را ترک کنند. در تمام مدت دو بالگرد توپدار از رسيدن نيروي کمکي به داخل سفارت جلوگيري مي کردند. البته اگر به قول ژنرال وات زنگ خطري به صدا درمي آمد.
بعد به مشکل ترين قسمت ماموريت رسيد:
«آقاي رئيس جمهور! بزرگ ترين مشکل نيروي دلتا تصرف ساختمان ها نيست. ما مدت دو سال به عنوان واحد ضدتروريستي در حال آموزش بوده ايم. نگراني ما کنترل و اداره کردن گروگان هاست. آيا آن ها از ما اطاعت خواهند کرد. آيا به نگهبان ها حمله خواهند کرد و اسلحه شان را خواهند گرفت؟ من مايلم اگر از ما اطاعت نکردند، اين اجازه را داشته باشيم که نام شما را به کار ببرم و بگويم که ما را رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا فرستاده است.»