از بوستان
و گلستان سعدی 8 مهر -94
حکایات بوستان و گلستان سرشار از اخلاقیات انسان ساز
است. ملاحظه کنید در این اشعار وی با چه شیوه موثری در قالب حکایت، درس حق گوئی و
ازادی و فداکاری میدهد.
شنیدم که از نیک مردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردن کشی بروی آشفته بود
بزندان فرستادش از بارگاه
که زورآزمایی است بازوی جاه
ز یاران کسی گفتش اندر نهفت
مصالح نبود این سخن گفت،گفت:
رسانیدن امر حق طاعت است
ز زندان نترسم که یک ساعت است
همان دم که در خفیه این راز رفت
حکایت بگوش ملک باز رفت
بخندید کو ظن بیهوده برد
نداند که خواهد ار این حبس مرد
غلامی بدرویش برد این پیام
بگفتا به خسرو بگوای غلام
مرا بار غم بر دل ریش نیست
که دنیا همین ساعتی بیش نیست
بفرمود دلتنگ روی از جفا
که بیرون کنندش زبان از قفا
چنین گفت مرد حقایق شناس
کز این هم که گفتی ندارم هراس
شنیدم که از نیک مردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردن کشی بروی آشفته بود
بزندان فرستادش از بارگاه
که زورآزمایی است بازوی جاه
ز یاران کسی گفتش اندر نهفت
مصالح نبود این سخن گفت،گفت:
رسانیدن امر حق طاعت است
ز زندان نترسم که یک ساعت است
همان دم که در خفیه این راز رفت
حکایت بگوش ملک باز رفت
بخندید کو ظن بیهوده برد
نداند که خواهد ار این حبس مرد
غلامی بدرویش برد این پیام
بگفتا به خسرو بگوای غلام
مرا بار غم بر دل ریش نیست
که دنیا همین ساعتی بیش نیست
بفرمود دلتنگ روی از جفا
که بیرون کنندش زبان از قفا
چنین گفت مرد حقایق شناس
کز این هم که گفتی ندارم هراس