يادداشت ميهمان اوین نامه کیهان "درس صلح و عبرت تسليم"


اوین نامه ی کیهان  5 شنبه 10 خرداد ماه سال 1397
يادداشت ميهمان  اوین نامه کیهان "درس صلح و عبرت تسليم"
ماه رمضان چون ابر مي گذرد و فرصت هايش از دست مي رود و تنها بندگان خدايند که حسرت اين رفتن مي خورند. آه اگر اين ماه رمضان آخرمان باشد و روي ماهش را نبينيم، چه کنيم رفيقان؟ آنها که به امر خداي خود سحر بيدارند و روزي مي خورند و نور مي نوشند و در روز، براي خدا از هرچه که صفحه دل تاريک مي کند و لوح جان مخدوش مي کند و روزه مي شکند، چشم و گوش و دهان مي بندند و هنگام افطار، به نام خدا کام خود را از حلالش باز مي کنند مي دانند که ماه رمضان چه هواي بهشتي دارد. تنها بندگان خدا مي دانند لذت اطاعت و بندگي را. آنها که بنده خدايند نه آنها که بنده هوا و هوسند. رفيقان خدا مي دانند چه لذتي است در اين سختي و چه شکوهي است در اين بندگي. چون بنده خدايند، از قيد هرچه غيرِ اوست آزادند و آنها که گرفتار شکم و شهوتند، اسيرند و دربند. خيال مي کنند آزادند و نمي دانند که اسيرتر از آنان نيست. بندگي خداي مهربان و عزيز را برنمي تابند و به جاي او بَرده هرکس و ناکس مي شوند. خداجان ببخشايمان که نمي شناسيمت.
    
ماه مبارک که به نيمه مي رسد، وقتي هلالش کامل و حُسنش تمام مي شود که چشمش به روي حسن روشن شود. جاي ملامت نيست که حُسن حَسن هر نيمه جاني را زنده مي کند و رمق به روزه داران مي دهد. از سال سوم هجري که نام حسن به جرگه خوبان اضافه شد و خدا اولين فرزند را به علي و فاطمه هديه داد، مومنين هم عزيزتر شدند با حسن. شبيه پيغمبر بود و خلق و خويش به او برده بود. در ادب سرآمد بود و در اخلاق الگو و سرور جوانان بهشت است. در هفت سالگي عزادار جدش شد و مومنين با ديدن او به ياد رسول خدا مي افتادند. او شاهد داستان کوچه بني هاشم بود و سپر جان مادر شد. اگرچه کوچک بود ولي مردانه براي دفاع از فاطمه قامت بلندکرد. جانم به پاي حسن، که چون نبي و وليّ، غيرتي است و حرمت خانواده مي شناسد و چشم در چشم دشمن، نمي هراسد. کودک بود ولي همان زمان در شجاعت، تنه به مردان گنده و دل مرده مدينه زد و طعنه به مدعيان. به اين جهت مغضوب و مبغوض دشمنان است که مدافع حرم آل الله است و بلاگردان فاطمه. خون جگري که در آن زمان با ديدن مظلوميت پدر و مادر خود خورده بود تا شهادت همراهش بود. بماند.
    
از دنيا و زخارفش گريزان بود. سه بار نيمِ دارايي اش را با صدقه، به خدا هديه داد و دوبار کل مالش را در راه خدا داد. حتي نعلينش را. اهل تواضع بود و خوي نرمش، مخاطبان را حيرت زده مي کرد. روزي فقيراني نان بر زمين نهاده و لقمه مي گرفتند. چشمشان که به حسن افتاد گفتند يابن رسول الله با ما نان نمي خوري؟ حسن از مرکب پياده شد و برزمين نشست و با آنان هم لقمه شد و بعدها سيرشان کرد و لباسشان پوشاند. کنيزکي به او شاخه گلي هديه داد، گل را گرفت و او را از صاحبش خريد و آزادش کرد. به همين راحتي. بنده خداست، نمي خواهد مردمان را بنده ديگران ببيند. کريم بود و طبعش بلند و همتش عالي. مهمانخانه اي در مدينه داشت و سفره دار بود و خانه اش خانه اميد نااميدان و درراه ماندگان. گرچه آنان کز سفره اش نان و نمک برداشتند، روز تشييع اش تير وکمان برداشتند.... اين نيز بماند، که غصه گلوگيرمان است.
    
به گفته دشمنانش، گذشت و حِلمش از بزرگي به کوه مي مانست و اين در دوره ما به شدت کيمياست. روزي در مدينه، مردي از اهل شام که متاثر از فضاي مسموم معاويه بود، تا او را ديد و شناخت شروع به فحاشي و هتاکي کرد. امام آرام شنيد و شمرده گفت، گويا غريبي؟ اگر پيش ما بيايي تورا سير کنيم و جامه بپوشانيم و... مرد شامي که تاکنون چنين نديده بود، اشکش بر گونه لغزيد و به حقانيت امام شهادت داد. دلاور و جنگاوري جگردار بود که پناه لشکر بود و علي با او خيالش آسوده بود. زماني که فتنه گران به دنبال خليفه کشان و کشته سازي بودند، تنها حسن مي توانست امر علي را اطاعت کند و به عثمان در محاصره نقاب پوشانِ برهنه شمشير، آب برساند. قهرمان جنگ جمل حسن است. بت شکن دوران فتنه ها حسن است و شترِ همان فتنه گرانِ خليفه کش که چون گوساله سامري، مسلمين را مشرک کرده بود و نادانان با پشگلش خود را معطر مي کردند، به دست او کشته و سوزانده شد. در صفين و نهروان هم حسن بازوي علي است. او وارث ذوالفقار و افتخارات آن است و به گفته پيغمبر، او و برادرش امامند، چه به حکمتي، نشسته باشند و چه به مصلحتي قيام کنند. حسن شاگرد علي و برادر بزرگ و استادِ رزم حسين و عباس و صبر زينب است.
    
آن زمان که معرکه مهيا بود، حسن السابقون السابقون بود و آن زمان که مسلمين به زمين مي چسبيدند و سنگيني مي کردند، حسن چون علي خون دل مي خورد. اصرار عجيبي است در تاريخ، که دشمنان هراسان از قيام حسيني يا مسلمينِ گريزانِ از جهاد و دفاع، مي خواهند، حسن را الگوي اعتدال و صلح بنمايانند که تا سايه شمشير عدالتخواه و ظلم ستيزِحسينيون را از سر خود بردارند يا طعن منتقدان را از قصور و تقصير و ترسشان از خويش برگيرند. اين دو گروه اگر مي توانستند امام سجادِعزيز که به مصلحت الهي، از جهاد کربلا معاف شدند را الگو و تبليغ مي کردند تا براي هميشه خود را از شمشير بران و زبان غران آسوده کرده باشند. گروه اول مسلمين را خفته و گروه دوم آنها را خفه مي خواهد. تا هر چه بر سرش بياورند نه انقلابي کنند و نه اقدامي. اين دو گروه با عيساي مسيح هم همين کار را کردند و او را صلح محض معرفي کردند و بعد از آنکه انقلابيون و روشنفکران آگاه را اخته کردند، کشتي کشتي برده و نفت و الماس و... را به آمريکا و اروپا بردند
    جفاي به مجتبي از آنجا شروع شد که صلح معاويه با او را به صلح امام با معاويه نام گذاردند. امام حسن، ابن ملجم را گردن زد و جاسوسان معاويه را نيز. و حاکماني که پدر گمارده بود را يا تثبيت کرد و يا تغيير داد و امور را اداره کرد و خواست کار نيمه تمام علي را تمام کند که مثل هميشه تاريخ، گروهي سست عنصران کم بنيه و دنياپرست، کارشکني کردند و يوسف فروختند. خواص دنيازده اي که اطراف امام بودند با رشوه هاي معاويه، خود را به شيطان فروختند و پشت امام را خالي کردند. گروه ديگر با قرارهاي مخفي و قولهاي پنهاني با عوامل معاويه، براي شکست امام همت گماشتند و گروه ديگر مردم را مايوس کردند و شايعه ساختند و... منافقي از تبار تبهکاران امام را به شدت مجروح کرد و عجيب نيست که بزرگان نوشته اند: مظلوميت روز ساباط امام حسن از روز عاشوراي امام حسين بيشتر است. معاويه که مراتبي از شيطان است، صلح را در اين حالت ضعف مفرط مسلمين، به امام حسن به اصرار، پيشنهاد داد و در اصل تحميل کرد.
    
امام که براي حفظ اسلام و خواص شيعه، چاره اي جز پذيرفتن نداشت و جامعه را رو به زوال مي ديد، با شرايطي تاريخي صلح را پذيرفت و به قول شفاهي معاويه اکتفا نکرد، تاييدش را گرفت و محکمش کرد. هرچند که معاويه همچون همه مستکبران، به قول و عهدش وفادار نماند ولي صلح او با امام مجتبي مثال آشکاري شد براي آيندگان که بدانند خواص دنياپرست و بي بصيرت و مردم تابع شايعه و افترا و رزمندگان بي ايماني که اسلحه مي فروشند و تفرقه، اگر در يکجا جمع شوند، از حسن بن علي هم کاري برنمي آيد. گروه اول که دشمنند و توقعي جز ناراستي از آنها نيست ولي گروه دوم اگر فقط جاهلند بايد بدانند که مسئله اين نيست که امامي صلح طلب است و امام ديگر اهل جهاد. مسئله اين است که امام در هر حال، مراعات حال امت مي کند و براي حفظ دين خدا و مومنين، دل مي سوزاند و هزينه مي پردازد. حتماً و يقيناً اگر امام حسن جاي امام حسين بود همان کاري را مي کرد که سيدالشهداء کرد و به عکس. اگر زماني دين خدا جز با کشته شدن امام استوار نگردد، پس چاره اي جز تن دادن به شمشير نيست و اگر دين خدا با صلح مي ماند، از صلح نيز گريزي نيست.
    
گروه دوم بايد بداند که امام حسن در ضعف مفرط جامعه مسلمين، ناگريز، تن به مذاکره و صلحي تحميلي داد تا حداقلها را حفظ کند و معاويه ناشناخته را به مسلمين بشناساند. اين بسيار تفاوت و تنافر دارد با آن مذاکره و صلحي که در دوران قوت مسلمين صورت گيرد و حداکثرها را از جامعه بگيرد و آزموده را بيازمايد. که در اصل معامله است. و صلح نيست، تسليم است. اين ذلت و دادن داشته ها کجا و آن عزت براي برگرداندن رفته ها کجا. بازي مسخره برد برد با دشمن کجا و تلاش براي برد مسلمين و نبردن دشمن کجا. در بند بند صلح نامه امام مجتبي، بي اعتمادي به معاويه موج مي زند. نرمش قهرمانانه مدبرانه است، نه کرنش منفعلانه و خوش باورانه. فرصت سازي براي ترميم جامعه است نه فرصت سوزي براي تحميل برجامعه. شفاف است و روشن و صادقانه و با حضور مردم در مسجد، نه پرابهام و محرمانه و پرپيچ و پوشش و در خانه دشمن. حماسه حسن مجتبي منحصر به فرد است و افتخارآميز نه تکرار اشتباهات مکرر تاريخي و تحسرانگيز. و در يک کلام صلح امام مجتبي درسي است براي تاريخ نه عبرتي تاريخي. نويسنده: محمدهادي صحرايي