سه گزیده ناامنی
اجتماعی 4 مهر-94
دختر ١٧سالهاي كه پس از آشنايي با پسر
جوان در لاين، قرباني يك توطئه شوم شد، پس از ٤ ماه افسردگي، راز خود را فاش كرد.
اين دختر به همراه مادرش در دادسراي جنايي تهران، از پسر جوان به اتهام آدمربايي
شكايت كردند.
٤ماه پيش يعني اواخر خردادماه امسال بود كه رزيتاي ١٧ساله در شبكه اجتماعي لاين گشت میزد كه يك پيغام توجه او را جلب كرد. پيغام از يك پسر جوان بود كه از عكس پروفايلش مشخص بود ظاهر خوب و موجهي دارد. همين باعث شد رزيتا نسبت به اين پيغام بیتوجه نباشد. پسر جوان سلام كرده بود و رزيتا جواب او را داد. همين دو پيغام، آغازي بود براي ماجراي يك تراژدي تلخ؛ ارتباط فربد و رزيتا در لاين بيشتر شد و آنها هر روز با هم چت میكردند. صحبتهاي فربد نشان میداد كه پسري از يك خانواده خوب و با ايمان است كه به دنبال دختر مورد علاقه خود براي ازدواج میگردد. رزيتا زماني كه ديد فربد قصد ازدواج دارد و نمیخواهد با او وقت بگذراند، اين ارتباط برايش جديتر شد و تصور میكرد كه شوهر آينده خود را پيدا كرده است.
يك هفته گذشت تا اينكه فربد از رزيتا خواست براي اولينبار همديگر را ملاقات كنند. روز موعود فرا رسيده بود و رزيتا با تصور اينكه قرار است شوهر آينده خود را ملاقات كند، با كلي هيجان و شوق سر قرار رفت. آنها براي اولينبار همديگر را ديدند و بعد از كمي صحبت فربد پيشنهاد داد كه بقيه صحبتهايشان را در خانه آنها بزنند. رزيتا كه در اين مدت كوتاه به فربد اعتماد كرده بود، پيشنهاد فربد را پذيرفت و به خانه آنها رفت. ولي هرگز نمیدانست كه سرنوشت شومي در انتظارش است. رزيتا به محض ورود به خانه فربد، در تله تاريك او گرفتار شد و اين آغاز سكانسهاي وحشتناك براي او بود. فربد كه تازه پس از ورود به خانهاش، چهره واقعي خود را نشان داده بود، دختر جوان را مورد آزار و اذيت قرار داد و او را از خانهاش بيرون كرد.
رزيتا كه باور نمیكرد به همين راحتي قرباني يك توطئه خطرناك شده است، بعد از آن روز دچار افسردگي شد. دختر نوجوان كه از ترس آبرويش موضوع را پيش هيچ كسي مطرح نكرده بود، روزبهروز حالش بدتر شد تا جايي كه به پزشك نياز پيدا كرد. همين باعث شد خانوادهاش پيگير موضوع شوند تا اينكه در نهايت رزيتا پرده از اين ماجراي تلخ برداشت و رازش را پيش مادرش فاش كرد.
صبح روز سهشنبه اين پرونده روي ميز حسيني بازپرس شعبه پنجم دادسراي جنايي قرار گرفت و اين مادر و دختر از پسر جوان شكايت كردند. مادر اين دختر در شكايت خود به بازپرس گفت: «چهار ماهي میشود كه متوجه ناراحتي دخترم شدهام. او دختر شاد و با روحيهای بود و هميشه در خانه با همه ما شوخي میكرد. هر بار كه دخترم در خانه بود، خانهمان سوت و كور نبود و هميشه درحال بگو بخند بوديم. ولي وقتي نبود، خانه سكوت مطلق میشد. اما از چهار ماه پيش او بهطور ناگهاني ساكت و افسرده شد و هميشه در خانه كنج اتاقي مینشست و با كسي حرف نمیزد. هرچه هم از او سوال میكردم جوابي به من نمیداد. كمكم نگرانش شدم و سعي كردم متوجه شوم كه چه اتفاقي برايش افتاده است، ولي دخترم حرفي نمیزد. كارش به جايي رسيده بود كه او را پيش دكتر برديم تا شايد موضوع را به دكترش بگويد. ولي باز هم فايدهای نداشت، تا اينكه بالاخره توانستم او را به حرف بياورم و در نهايت متوجه شدم كه دخترم از سوي يك پسر مورد آزار و اذيت قرار گرفته است. همان زمان تصميم به طرح شكايت گرفتيم.»
بعد از آن دختر ١٧ساله نيز به بازپرس گفت: «وقتي در لاين با اين پسر آشنا شدم او گفت كه قصد ازدواج دارد و روز ديدارمان هم از من خواست به خانهاش بروم تا با من در مورد ازدواج و آينده صحبت كند. حتي يك لحظه هم تصورش را نمیكردم كه اين نقشه را برايم كشيده باشد. بعد از آن روز هم شماره او را از تمام برنامههاي موبايلم پاك كردم ولي حالا متوجه شدم از كشور خارج شده است. چون ديشب به او پيامك زدم و گفتم كه من و مادرم قصد داريم از تو شكايت كنيم. او هم گفت من الان مرز ايران و عراق هستم و دارم از كشور خارج میشوم.» بعد از صحبتهاي اين مادر و دختر، به دستور بازپرس تحقيقات در مورد اين پرونده آغاز شد.
٤ماه پيش يعني اواخر خردادماه امسال بود كه رزيتاي ١٧ساله در شبكه اجتماعي لاين گشت میزد كه يك پيغام توجه او را جلب كرد. پيغام از يك پسر جوان بود كه از عكس پروفايلش مشخص بود ظاهر خوب و موجهي دارد. همين باعث شد رزيتا نسبت به اين پيغام بیتوجه نباشد. پسر جوان سلام كرده بود و رزيتا جواب او را داد. همين دو پيغام، آغازي بود براي ماجراي يك تراژدي تلخ؛ ارتباط فربد و رزيتا در لاين بيشتر شد و آنها هر روز با هم چت میكردند. صحبتهاي فربد نشان میداد كه پسري از يك خانواده خوب و با ايمان است كه به دنبال دختر مورد علاقه خود براي ازدواج میگردد. رزيتا زماني كه ديد فربد قصد ازدواج دارد و نمیخواهد با او وقت بگذراند، اين ارتباط برايش جديتر شد و تصور میكرد كه شوهر آينده خود را پيدا كرده است.
يك هفته گذشت تا اينكه فربد از رزيتا خواست براي اولينبار همديگر را ملاقات كنند. روز موعود فرا رسيده بود و رزيتا با تصور اينكه قرار است شوهر آينده خود را ملاقات كند، با كلي هيجان و شوق سر قرار رفت. آنها براي اولينبار همديگر را ديدند و بعد از كمي صحبت فربد پيشنهاد داد كه بقيه صحبتهايشان را در خانه آنها بزنند. رزيتا كه در اين مدت كوتاه به فربد اعتماد كرده بود، پيشنهاد فربد را پذيرفت و به خانه آنها رفت. ولي هرگز نمیدانست كه سرنوشت شومي در انتظارش است. رزيتا به محض ورود به خانه فربد، در تله تاريك او گرفتار شد و اين آغاز سكانسهاي وحشتناك براي او بود. فربد كه تازه پس از ورود به خانهاش، چهره واقعي خود را نشان داده بود، دختر جوان را مورد آزار و اذيت قرار داد و او را از خانهاش بيرون كرد.
رزيتا كه باور نمیكرد به همين راحتي قرباني يك توطئه خطرناك شده است، بعد از آن روز دچار افسردگي شد. دختر نوجوان كه از ترس آبرويش موضوع را پيش هيچ كسي مطرح نكرده بود، روزبهروز حالش بدتر شد تا جايي كه به پزشك نياز پيدا كرد. همين باعث شد خانوادهاش پيگير موضوع شوند تا اينكه در نهايت رزيتا پرده از اين ماجراي تلخ برداشت و رازش را پيش مادرش فاش كرد.
صبح روز سهشنبه اين پرونده روي ميز حسيني بازپرس شعبه پنجم دادسراي جنايي قرار گرفت و اين مادر و دختر از پسر جوان شكايت كردند. مادر اين دختر در شكايت خود به بازپرس گفت: «چهار ماهي میشود كه متوجه ناراحتي دخترم شدهام. او دختر شاد و با روحيهای بود و هميشه در خانه با همه ما شوخي میكرد. هر بار كه دخترم در خانه بود، خانهمان سوت و كور نبود و هميشه درحال بگو بخند بوديم. ولي وقتي نبود، خانه سكوت مطلق میشد. اما از چهار ماه پيش او بهطور ناگهاني ساكت و افسرده شد و هميشه در خانه كنج اتاقي مینشست و با كسي حرف نمیزد. هرچه هم از او سوال میكردم جوابي به من نمیداد. كمكم نگرانش شدم و سعي كردم متوجه شوم كه چه اتفاقي برايش افتاده است، ولي دخترم حرفي نمیزد. كارش به جايي رسيده بود كه او را پيش دكتر برديم تا شايد موضوع را به دكترش بگويد. ولي باز هم فايدهای نداشت، تا اينكه بالاخره توانستم او را به حرف بياورم و در نهايت متوجه شدم كه دخترم از سوي يك پسر مورد آزار و اذيت قرار گرفته است. همان زمان تصميم به طرح شكايت گرفتيم.»
بعد از آن دختر ١٧ساله نيز به بازپرس گفت: «وقتي در لاين با اين پسر آشنا شدم او گفت كه قصد ازدواج دارد و روز ديدارمان هم از من خواست به خانهاش بروم تا با من در مورد ازدواج و آينده صحبت كند. حتي يك لحظه هم تصورش را نمیكردم كه اين نقشه را برايم كشيده باشد. بعد از آن روز هم شماره او را از تمام برنامههاي موبايلم پاك كردم ولي حالا متوجه شدم از كشور خارج شده است. چون ديشب به او پيامك زدم و گفتم كه من و مادرم قصد داريم از تو شكايت كنيم. او هم گفت من الان مرز ايران و عراق هستم و دارم از كشور خارج میشوم.» بعد از صحبتهاي اين مادر و دختر، به دستور بازپرس تحقيقات در مورد اين پرونده آغاز شد.
یک مجرم روی پدر و ۳ مأمور انتظامی در
حین مأموریت اسید پاشید و آنها را روانه بیمارستان کرد.
به دنبال آزار و اذیت فرزند معتاد یک خانواده، پدر وی تصمیم به شکایت از او در مرجع قضائی میگیرد.
پسر معتاد پیش از شکایت پدر در مرجع قضائی به او هشدار میدهد در صورت شکایت از وی، روی او و همراهانش اسید میریزد که این فرد معتاد پس از اطلاع از رسیدگی به شکایت از وی در مرجع قضائی با تهیه اسید تهدید خود را عملی میکند.
پدر خانواده بیخبر از این موضوع پس از دریافت حکم جلب به همراه سه مامور انتظامی برای سپردن فرزند معتاد به دست قانون راهی خانه میشوند که مجرم پس از رویت ماموران به پشتبام خانه فرار کرده و از آنجا روی پدرش و سه مامور انتظامی اسید میپاشد. این فرد معتاد از محل جرم متواری شده است و تلاش پلیس برای دستگیری وی ادامه دارد.
این مجرم هیچ نوع سابقه جنایی ندارد و فقط چند سالی است که در دام اعتیاد گرفتار شده و باعث رنجش و اذیت و آزار خانواده خود شده و در روز حادثه پی برده که پدرش برای شکایت میرود و از قبل اسید را آماده و تهدید خود را عملی میکند و با این اقدام خود ٤ نفر را مجروح میکند.
در این حادثه پدر فرد معتاد و ٢ مأمور انتظامی که بهصورت سطحی دچار سوختگی بودند از بیمارستان مرخص شدند ولی به علت شدت جراحات واردشده و وخامت حال یکی از مأموران به بیمارستان بعثت همدان منتقل و بستری شد.
این مجرم معتاد ساکن منطقه گلزرد در نزدیکی شهرستان نهاوند است که درحال حاضر متواری و مأموران انتظامی در تعقیب وی هستند و از ساکنان محل و کسانی که او را میشناسند به محض مشاهده با مرکز فوریتهای پلیسی ١١٠ تماس حاصل فرمایند تا نسبت به دستگیریاش اقدام کنیم.
فرمانده انتظامی نهاوند با اشاره به وجود این حادثه دلخراش در نهاوند با توصیه به والدین و خانوادهها اظهار داشت: در صورت بروز چنین حوادثی در هنگام مراجعه به مقام قضائی و مأموران انتظامی در مورد روحیه و خصلتهای فرزندان خود و تهدید آنها اطلاعات کامل را در اختیار آنها قرار دهند و درحد توان بهصورت مخفیانه گزارش خود را اعلام کنند تا شاهد چنین حوادثی برای مأموران خدوم و پرتلاش نیروی انتظامی که شبانهروز برای امنیت مردم زحمت میکشند، نباشیم.
به دنبال آزار و اذیت فرزند معتاد یک خانواده، پدر وی تصمیم به شکایت از او در مرجع قضائی میگیرد.
پسر معتاد پیش از شکایت پدر در مرجع قضائی به او هشدار میدهد در صورت شکایت از وی، روی او و همراهانش اسید میریزد که این فرد معتاد پس از اطلاع از رسیدگی به شکایت از وی در مرجع قضائی با تهیه اسید تهدید خود را عملی میکند.
پدر خانواده بیخبر از این موضوع پس از دریافت حکم جلب به همراه سه مامور انتظامی برای سپردن فرزند معتاد به دست قانون راهی خانه میشوند که مجرم پس از رویت ماموران به پشتبام خانه فرار کرده و از آنجا روی پدرش و سه مامور انتظامی اسید میپاشد. این فرد معتاد از محل جرم متواری شده است و تلاش پلیس برای دستگیری وی ادامه دارد.
این مجرم هیچ نوع سابقه جنایی ندارد و فقط چند سالی است که در دام اعتیاد گرفتار شده و باعث رنجش و اذیت و آزار خانواده خود شده و در روز حادثه پی برده که پدرش برای شکایت میرود و از قبل اسید را آماده و تهدید خود را عملی میکند و با این اقدام خود ٤ نفر را مجروح میکند.
در این حادثه پدر فرد معتاد و ٢ مأمور انتظامی که بهصورت سطحی دچار سوختگی بودند از بیمارستان مرخص شدند ولی به علت شدت جراحات واردشده و وخامت حال یکی از مأموران به بیمارستان بعثت همدان منتقل و بستری شد.
این مجرم معتاد ساکن منطقه گلزرد در نزدیکی شهرستان نهاوند است که درحال حاضر متواری و مأموران انتظامی در تعقیب وی هستند و از ساکنان محل و کسانی که او را میشناسند به محض مشاهده با مرکز فوریتهای پلیسی ١١٠ تماس حاصل فرمایند تا نسبت به دستگیریاش اقدام کنیم.
فرمانده انتظامی نهاوند با اشاره به وجود این حادثه دلخراش در نهاوند با توصیه به والدین و خانوادهها اظهار داشت: در صورت بروز چنین حوادثی در هنگام مراجعه به مقام قضائی و مأموران انتظامی در مورد روحیه و خصلتهای فرزندان خود و تهدید آنها اطلاعات کامل را در اختیار آنها قرار دهند و درحد توان بهصورت مخفیانه گزارش خود را اعلام کنند تا شاهد چنین حوادثی برای مأموران خدوم و پرتلاش نیروی انتظامی که شبانهروز برای امنیت مردم زحمت میکشند، نباشیم.
سیروس متهم است نامزدش را به قتل رسانده
است.
به گزارش جام جم، از زندگیاش و نحوه قتل نامزدش میگوید: یک سال قبل از وقوع این حادثه با پریسا در یک پارتی آشنا شدم و سرانجام با هم ازدواج کردیم. خانوادهام راضی به این ازدواج نبودند، ولی من با وجود چنین شرایطی با پریسا نامزد کردم، چون او دختر بسیار زیبایی بود، هرچند به خاطر رفتارهای نامناسبش گاهی با هم اختلافات شدیدی پیدا میکردیم ولی بازهم نمیتوانستم او را فراموش کنم. آنچه در زیر میخوانید گفتوگوی تپش با این مرد همسرکش است.
چه شد با پریسا آشنا شدی؟
یکی از دوستانم مرا به مهمانی دعوت کرده بود که در آنجا با پریسا آشنا شدم و رفته رفته به یکدیگر علاقه مند شدیم.
منظورت پارتی است؟
بله، هر هفته با دوستانمان در ویلا های مختلف اطراف شمال هم پیاله می شدیم و به خیال خودمان خوش می گذراندیم.
با خانواده پریسا هم آشنا شدی؟
تا حدودی، پدر و مادر پریسا در دوران کودکی او از یکدیگر جدا شده بودند و پریسا فرزند طلاق بود و با نامادریش زندگی می کرد.
علت طلاق پدر و مادرش چه بود؟
خودشان چیزی به من نگفته بودند و تنها می دانستم مادر پریسا قصد رفتن به خارج را داشته، ولی پدر او مخالف بوده و به همین خاطر سرانجام مجبور به جدایی از یکدیگر جدا شدند. ولی بعدها رفتار پریسا مرا مشکوک کرد و برخلاف گفته هایش فهمیدم با مادرش نیز در ارتباط است و به همین دلیل درباره زندگی پدر ومادرش تحقیق بیشتری کردم. سرانجام پس از تلاش های بسیار فهمیدم مادر او آرایشگر است و در یکی از محله های بالای شهر مغازه دارد. به دیدنش رفتی؟ مادرش چه واکنشی داشت؟
بله به دیدار مادرش رفتم، ابتدا سعی داشت نقش بازی کند که مادر پریسا نیست و از دوستان مادرش است، ولی بعد که پی برد من از ماجرای زندگی اش تا حدودی باخبر هستم و قصد ازدواج با دخترش را دارم خودش را مادر واقعی او معرفی کرد. مادر پریسا مدعی شد بعد از طلاق حضانت دخترش با پدرش بوده و او به دلیل تنهایی به دامان اعتیاد پناه می برد و سخت معتاد می شود و پس از وارد شدن در باتلاق اعتیاد زندگی اش دستخوش حوادث گوناگونی از قبیل سرقت، بی بندوباری، روابط نامشروع و سرانجام زندان می شود. از خانواده خودت بگو.
پدرم فوت کرده و یک برادر و دو خواهر بزرگ تر از خودم دارم که همگی ازدواج کرده اند و تنها من بودم که با مادرم زندگی می کردم و در کارگاه صنعتی پدرم که به خانواده ارث رسیده بود مشغول کار بودم و شکر خدا از نظر مالی مشکل خاصی نداشتیم و به قول معروف دستمان به دهانمان می رسید.
خانواده ات با ازدواج تو و پریسا موافق نبودند؟
ابتدا موافق بودند، ولی بعد از گذشت مدتی دیگر رفتارهای پریسا برایشان قابل تحمل نبود، هرچند از ابتدا هم چون فهمیده بودند او فرزند طلاق است و چندان پیشینه خانوادگی مناسبی ندارد با این ازدواج صددرصد مخالف بودند و تنها به خاطر پافشاری های مستمر من راضی به این ازدواج شده بودند و دوست نداشتند شاهد ناراحتی من باشند.
از ارتباطت با پریسا راضی بودی؟
در ابتدا همه چیز خوب بود اگرچه خانواده ام چندان از رفتار و کردار پریسا راضی نبودند و کردار و رفتار او با هنجارهای خانوادگی ما یکی نبود.
فکر می کنی چرا پریسا چنین رفتاری از خود نشان می داد؟
خب تا حدودی طبیعی بود، چون او از داشتن مادر محروم شده و طلاق پدر و مادر در او اثرات روانی مخربی گذاشته بود و اعتیاد پدرش تا حدودی مزید بر علت شده بود. پریسا از هر طرف به بن بست رسیده بود و چندان از نامادری اش هم دل خوشی نداشت. از زمانی که فهمید من با مادرش آشنا شده و صحبت کرده ام با من مانند گذشته صمیمی نبود.
از روز حادثه بگو؟
سکوت کرد و اشک در عمق چشمانش خانه کرد. چشمانش بر زمین خیره شد و با صدایی بغض آلود زیر لب گفت: در یکی از شب های گرم تابستان پس از انجام کار روزانه به خانه آمدم و دیدم پریسا خانه نیست، به تلفن همراهش زنگ زدم در دسترس نبود. بسیار نگران شدم. با هرکسی که فکر می کردم به خانه او رفته باشد تماس گرفتم، ولی هیچ کس از او خبری نداشت، مانند دیوانه ها شده بودم و نمی دانستم چه کار کنم. شب از نیمه گذشته بود که دیدم در خانه باز شد و پریسا وارد خانه شد. از او پرسیدم تا این موقع شب کجا بوده و چرا هیچ خبری به من نداده است. پریسا چه گفت؟
با لحنی تمسخرآمیز گفت لازم نیست به تو توضیح بدهم، مگر تو وقتی پیش مادرم رفتی به من گفتی، در حالت عادی نبود و فکر می کنم مانند گذشته قرص های روانگردان استفاده کرده بود، نفهمیدم چه شد که به سویش حمله ور شدم و او را به طرف عقب هل دادم و پریسا از پله ها به پایین سقوط کرد. خیلی ترسیده بودم. سرش شکسته بود و خون می آمد و صدای ناله هایش به گوشش می رسید. به مادرش زنگ زدم و ماجرا را شرح دادم و اورژانس را خبر کردم. قبل از رسیدن اورژانس متوجه شدم دیگر نفس نمی کشد. به همین خاطر از صحنه حادثه فرار کردم، پس از مدتی از طریق یکی از دوستانم از حال پریسا باخبر شدم و او گفت که به علت ضربه مغزی فوت شده است.
یک ماهی در شهر های مختلف متواری بودم تا این که قصد خروج از کشور را داشتم توسط پلیس شناسایی و دستگیر شدم.
پشیمانی؟
مشخص است. من از دوست داشتن و عشق تنها به زیبایی ظاهری اکتفا کرده و حاضر شده بودم به خاطر رسیدن به این عشق ظاهری هر حقیقتی را نادیده بگیرم. اگر به نصیحت های مادرم گوش می دادم و با او لجبازی نمی کردم مهر قاتل بودن بر پیشانی ام نمی خورد.
به گزارش جام جم، از زندگیاش و نحوه قتل نامزدش میگوید: یک سال قبل از وقوع این حادثه با پریسا در یک پارتی آشنا شدم و سرانجام با هم ازدواج کردیم. خانوادهام راضی به این ازدواج نبودند، ولی من با وجود چنین شرایطی با پریسا نامزد کردم، چون او دختر بسیار زیبایی بود، هرچند به خاطر رفتارهای نامناسبش گاهی با هم اختلافات شدیدی پیدا میکردیم ولی بازهم نمیتوانستم او را فراموش کنم. آنچه در زیر میخوانید گفتوگوی تپش با این مرد همسرکش است.
چه شد با پریسا آشنا شدی؟
یکی از دوستانم مرا به مهمانی دعوت کرده بود که در آنجا با پریسا آشنا شدم و رفته رفته به یکدیگر علاقه مند شدیم.
منظورت پارتی است؟
بله، هر هفته با دوستانمان در ویلا های مختلف اطراف شمال هم پیاله می شدیم و به خیال خودمان خوش می گذراندیم.
با خانواده پریسا هم آشنا شدی؟
تا حدودی، پدر و مادر پریسا در دوران کودکی او از یکدیگر جدا شده بودند و پریسا فرزند طلاق بود و با نامادریش زندگی می کرد.
علت طلاق پدر و مادرش چه بود؟
خودشان چیزی به من نگفته بودند و تنها می دانستم مادر پریسا قصد رفتن به خارج را داشته، ولی پدر او مخالف بوده و به همین خاطر سرانجام مجبور به جدایی از یکدیگر جدا شدند. ولی بعدها رفتار پریسا مرا مشکوک کرد و برخلاف گفته هایش فهمیدم با مادرش نیز در ارتباط است و به همین دلیل درباره زندگی پدر ومادرش تحقیق بیشتری کردم. سرانجام پس از تلاش های بسیار فهمیدم مادر او آرایشگر است و در یکی از محله های بالای شهر مغازه دارد. به دیدنش رفتی؟ مادرش چه واکنشی داشت؟
بله به دیدار مادرش رفتم، ابتدا سعی داشت نقش بازی کند که مادر پریسا نیست و از دوستان مادرش است، ولی بعد که پی برد من از ماجرای زندگی اش تا حدودی باخبر هستم و قصد ازدواج با دخترش را دارم خودش را مادر واقعی او معرفی کرد. مادر پریسا مدعی شد بعد از طلاق حضانت دخترش با پدرش بوده و او به دلیل تنهایی به دامان اعتیاد پناه می برد و سخت معتاد می شود و پس از وارد شدن در باتلاق اعتیاد زندگی اش دستخوش حوادث گوناگونی از قبیل سرقت، بی بندوباری، روابط نامشروع و سرانجام زندان می شود. از خانواده خودت بگو.
پدرم فوت کرده و یک برادر و دو خواهر بزرگ تر از خودم دارم که همگی ازدواج کرده اند و تنها من بودم که با مادرم زندگی می کردم و در کارگاه صنعتی پدرم که به خانواده ارث رسیده بود مشغول کار بودم و شکر خدا از نظر مالی مشکل خاصی نداشتیم و به قول معروف دستمان به دهانمان می رسید.
خانواده ات با ازدواج تو و پریسا موافق نبودند؟
ابتدا موافق بودند، ولی بعد از گذشت مدتی دیگر رفتارهای پریسا برایشان قابل تحمل نبود، هرچند از ابتدا هم چون فهمیده بودند او فرزند طلاق است و چندان پیشینه خانوادگی مناسبی ندارد با این ازدواج صددرصد مخالف بودند و تنها به خاطر پافشاری های مستمر من راضی به این ازدواج شده بودند و دوست نداشتند شاهد ناراحتی من باشند.
از ارتباطت با پریسا راضی بودی؟
در ابتدا همه چیز خوب بود اگرچه خانواده ام چندان از رفتار و کردار پریسا راضی نبودند و کردار و رفتار او با هنجارهای خانوادگی ما یکی نبود.
فکر می کنی چرا پریسا چنین رفتاری از خود نشان می داد؟
خب تا حدودی طبیعی بود، چون او از داشتن مادر محروم شده و طلاق پدر و مادر در او اثرات روانی مخربی گذاشته بود و اعتیاد پدرش تا حدودی مزید بر علت شده بود. پریسا از هر طرف به بن بست رسیده بود و چندان از نامادری اش هم دل خوشی نداشت. از زمانی که فهمید من با مادرش آشنا شده و صحبت کرده ام با من مانند گذشته صمیمی نبود.
از روز حادثه بگو؟
سکوت کرد و اشک در عمق چشمانش خانه کرد. چشمانش بر زمین خیره شد و با صدایی بغض آلود زیر لب گفت: در یکی از شب های گرم تابستان پس از انجام کار روزانه به خانه آمدم و دیدم پریسا خانه نیست، به تلفن همراهش زنگ زدم در دسترس نبود. بسیار نگران شدم. با هرکسی که فکر می کردم به خانه او رفته باشد تماس گرفتم، ولی هیچ کس از او خبری نداشت، مانند دیوانه ها شده بودم و نمی دانستم چه کار کنم. شب از نیمه گذشته بود که دیدم در خانه باز شد و پریسا وارد خانه شد. از او پرسیدم تا این موقع شب کجا بوده و چرا هیچ خبری به من نداده است. پریسا چه گفت؟
با لحنی تمسخرآمیز گفت لازم نیست به تو توضیح بدهم، مگر تو وقتی پیش مادرم رفتی به من گفتی، در حالت عادی نبود و فکر می کنم مانند گذشته قرص های روانگردان استفاده کرده بود، نفهمیدم چه شد که به سویش حمله ور شدم و او را به طرف عقب هل دادم و پریسا از پله ها به پایین سقوط کرد. خیلی ترسیده بودم. سرش شکسته بود و خون می آمد و صدای ناله هایش به گوشش می رسید. به مادرش زنگ زدم و ماجرا را شرح دادم و اورژانس را خبر کردم. قبل از رسیدن اورژانس متوجه شدم دیگر نفس نمی کشد. به همین خاطر از صحنه حادثه فرار کردم، پس از مدتی از طریق یکی از دوستانم از حال پریسا باخبر شدم و او گفت که به علت ضربه مغزی فوت شده است.
یک ماهی در شهر های مختلف متواری بودم تا این که قصد خروج از کشور را داشتم توسط پلیس شناسایی و دستگیر شدم.
پشیمانی؟
مشخص است. من از دوست داشتن و عشق تنها به زیبایی ظاهری اکتفا کرده و حاضر شده بودم به خاطر رسیدن به این عشق ظاهری هر حقیقتی را نادیده بگیرم. اگر به نصیحت های مادرم گوش می دادم و با او لجبازی نمی کردم مهر قاتل بودن بر پیشانی ام نمی خورد.