آن سه مدافع گوش راست...

آن سه مدافع گوش راست...
به ياد سه شهيد حافظ امنيت/ وقتي بازي ايران و پرتغال آغاز شد    6  تیر – 97
این روزها به خاطر جام جهانی فوتبال روسیه تب فوتبال  بالا گرفته و داغ شده است .اوین نامه کیهان  برای اینکه از این فضا عقب نماند . بنابراین با نبش قبر کردن با 3 پاسدار کشته شده با عنوان آن 3 مدافع گوش راست تلاش کرده اهداف ترسیم شده همیشگی اوین نامه کیهان دنبال شود . چون ورزش زا به اقتصاد و سیاست و تاریخ وفرهنگ  پیوند زده و چماق علیه دولت روحانی  کرده است .البته گفته نشده چنانچه ورزش به اقتصاد وسیاست و تاریخ وفرهنگ  ربط دارد برای چه زنان محروم شده اندو ارد مقولات اقتصادی- سیاسی مرتبط به ورزش شوند چون مجاز نیستند وارد ورزشگاه شوند؟
نويسنده: محمد صرفي


    
وقتي پريشب سوت آغاز بازي ايران و پرتغال در استاديوم موردويا آرنا در شهر سارانسک روسيه زده شد، ده ها ميليون ايراني در خانه هايشان و سينما و پارک و ورزشگاه چشم به تيم ملي دوخته بودند. به 11 مردي که قرار بود از اعتبار و غرور ايران در مقابل تيم ملي قهرمان اروپا دفاع و حتي با برد خود تاريخ سازي کنند. آن شب و آن 90 دقيقه حساس ترين بازي و برهه تاريخ فوتبال ايران بود. چشم همه ايران دوخته شده بود به تيمي که مراکش – قهرمان آفريقا - را شکست داده بود و اسپانيا –قهرمان جهان- با سختي و با شانس توانسته بود يک گل به آن بزند. همان تيمي که حتي از کفش ورزشي فلان شرکت معروف محروم بود و بازي تدارکاتي پيش از جام نيز انجام نداده بود و در گروه مرگ قرار داشت.
    
    
    

    
فوتبال فقط فوتبال نيست. سياست و اقتصاد و تاريخ و فرهنگ هم هست. اين اولين رويارويي ما و پرتغالي ها نبود. 500 سال پيش آنها جنوب ايران را تصرف کردند و سيطره شان بر جنوب بيش از يک قرن طول کشيد تا اينکه صفوي ها خدمتشان رسيدند و استعمارگران رفتند پي کارشان. از آن دوران پر فراز و نشيب، ويرانه هاي قلعه اي در قشم بجا مانده که معروف به قلعه پرتغالي هاست. پريشب تاريخ در حال تکرار بود. قلعه ما بود و قلعه پرتغالي ها. اين بار در مستطيل سبز. توپ بود و شليک و دوندگي و دفاع و حمله.
    
    
    


    
ابتداي بازي گزارشگر به تمام ايرانيان در سراسر ايران و دنيا سلام کرد. از شهرهاي بزرگ و کوچک تا روستاهاي دور افتاده اي که مردم دور هم جمع شده اند تا شاهد تبلور روح جمعي يک ملت در دوندگي و استقامت يک تيم باشند. به ايرانيان در سراسر دنيا هم سلام داده شد؛ از کانادا و آمريکا گرفته تا استراليا و اقيانوسيه.
    
تا سال هاي سال کسي آن شب را فراموش نخواهد کرد. شبي که در آخرين لحظات نيمه اول گلي فني و مهارناپذير وارد دروازه مان شد و آه از نهاد همه مان برخاست. قلعه ما آسيب ديده بود اما هنوز يک نيمه ديگر باقي بود و اميد هم. وقتي داور به نفع پرتغالي ها اعلام پنالتي کرد، گويي قلعه ما در آستانه شکست بود و آخرين سرباز و اميد اين قلعه عليرضا بيرانوند بود. دلها بي قرار بود و نفس ها در سينه حبس. پشت توپ بازيکني بود که جزو مدعيان آقاي گلي جام است و کلکسيون افتخاراتش پر است از کفش طلا و جام افتخار و قهرماني باشگاهي و ملي. و در دروازه ما جواني که چند سال پيش وقتي از لرستان به تهران آمد، حتي جا براي خواب هم نداشت. رونالدو در يک سال اخير تمام پنالتي هايش گل شده بود. وقتي توپ شليک شد و عليرضا شيرجه رفت، مثل کارتون فوتباليست ها انگار زمان کش آمد تا ضربه اش که دقيق و فني هم بود مهار شود. پرچم قلعه ما هنوز در اهتزاز بود و اين حرکت جانانه اميدي مضاعف به 10 مرد ديگر ما در ميدان بخشيد. حمله پشت حمله و بالاخره مزد تلاش ما پنالتي اي بود که گل شد و فرياد شادي خانه ها و کوچه ها و شهرهاي کشور را لرزاند.
    
در فوتبال صحنه هاي حساس را پخش آهسته مي کنند. صحنه هاي گذشته را. صحنه هاي زيبا را بارها و بارها پخش مي کنند و برخي آن قدر زيبا هستند که ماندگار و تاريخي مي شوند. بگذار به عقب برگرديم. وقتي سوت آغاز بازي در ساعت 22 و 30 دقيقه شب زده شد، سوت را داور زد و اولين توپ بازي مرگ و زندگي شليک شد، جايي ديگر هم شليک آغاز شد. 3142 کيلومتر دورتر از ورزشگاه شهر سارانسک، بين ميل مرزي 95 و 96 در شهرستان ميرجاوه. در جنوب شرق کشورمان. پاسگاه تهلاب.
    
حتما دل بچه هاي پاسگاه تهلاب هم مي خواست پيش خانواده و دوستانشان يا حداقل در آن بيابان پاي تلويزيون بنشينند و هنرنمايي و افتخارآفريني تيم ملي کشورمان را نظاره کنند. همراه با 80 ميليون ايراني ديگر فرياد بکشند و حسرت بخورند و نگران شوند و بالا و پايين بپرند. اما براي آنکه آن 80 ميليون نفر بتوانند راحت و آسوده و بي دغدغه از جادوي فوتبال لذت ببرند، بايد برخي ديگر هوشيار و چشم به مرز و گوش به زنگ مي بودند. نمي دانم آن شب در 6هزار کيلومتر مرز خاکي و 2700 کيلومتر مرز آبي کشورمان در بيابان و کوه و صخره و جزيره و دريا، چند سرباز و رزمنده سپاه و ارتش و مرزباني و بسيج آن بازي زيبا را نديدند.
    
تروريست ها که گمان مي کردند بچه ها سرگرم فوتبال اند و غافل، درست در زمان آغاز بازي حمله خود را شروع کردند. اما رزمندگان بيدار جلويشان ايستادند. دقيقه چند بازي بود که جواد تير خورد؟ در کدام صحنه رحمت الله بر زمين افتاد؟ و محمد ايوب چگونه مقابل شليک دشمن سينه سپر کرد؟ در آن تاريکي خبري از تماشاگران و دوربين ها نبود تا رشادت آن پاسدار و دو بسيجي را ثبت و ضبط کند. بچه هاي ايراني آن شب را فراموش نمي کنند. اما براي 5 فرزند ايران آن شب تا ابد فراموش نشدني است. براي دو فرزند شهيد جواد ملاشاهي، دو فرزند شهيد رحمت الله تيوان و تنها فرزند شهيد محمد ايوب ريگي.
    
تا کنون تيم ملي ايران در جام جهاني يکي از بهترين خطوط دفاع را داشته است و اگر چه از دور رقابت ها حذف شد اما قهرمانانه و سربلند و پيروز به خانه برمي گردد. دفاع مردانه آنها از نام ايران و شادي مردم که تا پاسي از نيمه شب ادامه داشت، مديون سه مدافع گوش راست کشور است. آنهايي که با نثار جان نگذاشتند قلعه مرزي سقوط کند و تروريست ها به شادي مردم رنگ خون بزنند. نام شما سه مدافع آن شب در تاريخ جاودانه شد. درود ملت و رحمت خداوند بر شما جوانان قهرمان و گمنام وطن.