نقد وبررسی " آيا درباره ما جوان ها هم مي نويسيد" روزنامه ی جمهوری اسلامی چهارشبه 8 خرداد ماه سال 1387
"خشت اول چو بنهاد معمار کج ، تا ثریا می رود دیوار کج "
حتماً که سرمقاله نویس آنقدر پشت گرمی دارد . بقول معروف پشتش به کوه گرم و وصل است که ریسک بزرگی کرده در مورد مشکل جوانان گفته و یا اینکه آنقدر خیالش آسوده است که همچون سید خندان خاتمی که ناپرهیزی کرد و از حالت تساهل و تسامح بدر آمدو گفت که معنی صدور انقلاب به معنی صدور تروریست با اسلحه ودست زدن اقدامات تروریستی در برون مرز نمی باشد . ولی این گفته همچون آب بر لانه های مورچگان ریختن بود . زیرا که اینان را از لانه های شان یرون کشاند و سراسیمه که در حال فرار بودند با پیوند وگره زدن شاخک های حسی خودشان به هم دیگر اطلاعات رد وبدل کردن وموج یا بقول خودشان هجمه ها بر روی سید خندان باریدن گرفت . حتی لوطی جماران درسفر مأموریتی خودکه به استان شیراز رفته بود . ناگهان در منبرشهر کازرون چشمان خودش را بر روی هم گذاشت وعلیه تدارکاتچی 8 ساله ی نظام وهمان کسی که وی را منتسب به وی کرده بود پنجول و ناخن کشید و گفت هرکس میان ملت و سران رژیم فاشیستی مذهبی به خواهد ایجادشاف و اختلاف کند و حرف های دشمن شاد کن بزند هر که می خواهد باشد اینان همگامان و همکاران دشمنان بیگانه می باشند . خلاصه از بس سید خندان خاتمی را تهدید وتحقیرش کردند با چشمانی خونبار مجبور ش کردند تا که ابرازندامت و پشیبانی کند و وباارونه کردن آنچه گفته بودحرف خودش را پس بگیرد . لابد که این سناریوی کمیک و تراژدیک در مورد سرماله نویس روزنامه ی جمهوری اسلامی اتفاق نمی افتد. چون داستانی که از دو جوان نقل قول کرده خیلی بودار است . منظوراین است که بخش بسیار جزئی از واقعیات ملموس جامعه را بازتاب داده است . چرا گفته شده جزئی است . برای اینکه از یک طرف مشتی از نمونه خروار بیان شده است. از طرف دیگر به معلول باپرسش برخورده شده و به ریشه پرداخته نشده است . نمونه ی همین برخورد در بازتاب نامه های همین شماره ی روزنامه بازتاب داده شده که ضمیمه است که گزارش شده است که یک جوان 24 ساله متأهل از زور فقر و بیکاری و درماندگی وقتی که پول برای تعمیر موتورتصادفی خود نداشته مجبور شده که 4 انگشت خود را درون صندوق صدقات کند که برای فقط 2000 تومان دستگیر و برایش پرونده تشکیل داده شده است . در صورتیکه کلان دزدانی و غارتگرانی هستند که روزانه از طریق دلالی وواسطه گری یا فروش املاک و مسکن و... شبانه روزمیلیاردها تومان سود و پول مفت وبادآورده بر جیب می زنند و جا به ا می کنند ومورد حمایتو پشتیبانی نیز واقع می شوند . به جای مبارزه با اینان کردن دم از ادعای مبارزه با مفسدان و مافیای اقتصادی زده می شود . بهر حال سرمقاله نویس دست به بازگوئی خاطره ی خود از یک سفرو تجربیات درد دل کردن با دو جوان دارای مدرک کارشناسی زده که دارای نکات قابل توجهی می باشد . داستان اینگونه با عنوان "آيا درباره ما جوان ها هم مي نويسيد: شروع و توضیح داده شده است:
در روزهاي نيمه دوم ارديبهشت گذشته همزمان با آغاز بحران اخير لبنان صاحب اين قلم با اينكه در سفر بودم با شنيدن اخبار لبنان احساس كردم لازم است روزنامه جمهوري اسلامي در برابر دسيسه هاي آمريكا و رژيم صهيونيستي براي حذف حزب الله و تكميل سلطه بيگانگان بر لبنان موضعي بگيرد و مطلبي منتشر نمايد. برهمين اساس مقاله اي نوشتم تحت عنوان � لبنان روزهاي سرنوشت � كه سرمقاله روزنامه در تاريخ 87 2 21 شد . براي ارسال مقاله از طريق فاكس به تهران مجبور بودم به يك دفتر مخابراتي در منطقه اي كه به آنجا سفر كرده بودم بروم و با استفاده از امكانات آن دفتر مقاله را به روزنامه فاكس كنم . در دفتر خلوت مخابراتي با دو جوان مواجه شدم كه ميگفتند مدرك كارشناسي دارند و از روي ناچاري و براي آنكه بيكار نباشند در اين دفتر مشغول هستند. در حالي كه من كنجكاو وضعيت آن دو جوان بودم آنها هم كنجكاو شدند ببينند مطلبي كه من به تهران فاكس مي كنم چيست . بالاخره يكي از آنها با ديدن عنوان مطلب متوجه شد كه اين يك مقاله است و به همين دليل از من پرسيد شغل شما چيست وقتي متوجه شد يك روزنامه نگار هستم بلافاصله پرسيد : شما كه درباره لبنان و كشورهاي ديگر مي نويسيد آيا درباره ما جوان ها هم مي نويسيد مي نويسيد كه ما گرفتار بيكاري هستيم مي نويسيد كه همين چند قدمي ما جوان هاي اين شهر كراك مي كشند و كسي به آنها كاري ندارد ببينيد آقا! من ليسانسم را گرفته ام و چون كاري پيدا نكرده ام اينجا در اين دفتر مخابراتي كار مي كنم يعني براي مردم شماره تلفن ميگيرم و به آنها مي گويم برويد كابين يك يا دو و صحبت كنيد. يا مقاله شما را به تهران فاكس مي كنم و روزي حداكثر پنجهزار تومان درآمد دارم . شما بگوئيد با اين درآمد چه كار مي توانم بكنم و چطور مي توانم زندگي كنم احساس كردم اين جوان يك سنگ صبور گير آورده و ميخواهد درد دل كند. گذاشتم هرچه ميخواهد دل تنگش بگويد. گفت : با اين درآمد چطور مي توانم برنج كيلوئي چهار هزار تومان بخرم چطور مي توانم صاحب خانه بشوم صاحب خانه شدن پيشكش چطور مي توانم دو تا اطاق اجاره بكنم اينهمه جوان كه نمي توانند ازدواج كنند و اينكه هر روز بر حجم اعتياد و فساد افزوده مي شود براي همين است . چرا كسي به فكر ما نيست چرا ما را رها كرده اند و... خوب كه حرفهايش را زد قبل از هر چيز جواب سئوال اولش را كه پرسيده بود � شما كه درباره لبنان و كشورهاي ديگر مي نويسيد آيا درباره ما جوان ها هم مي نويسيد � دادم و گفتم بله درباره مسائل داخلي هم مي نويسيم ولي كار روزنامه ها فقط بيان مطالب است و هيچ مسئوليتي در زمينه اجرائي ندارند. شما هم اگر با روزنامه تماس بگيريد يا از طريق نامه مطلب مورد نظرتان را بفرستيد در جاي مخصوصي كه براي نقطه نظرهاي مردم است چاپ خواهد شد. درباره بقيه مطالب سعي نكردم واقعيت ها را انكار يا توجيه كنم . درعين حال واقعيت هاي ديگري را هم براي آنها توضيح دادم
. سرمقاله نویس در دنباله اینگونه داستان هم نفس شدن با دو جوان و به درد دل با اینان شدن وبه حرفهای شان گوش دادن را ادامه داده است :
"آن دو جوان با شنيدن مطالب من هر دو گفتند ايكاش همه همينطور صريح باشند و آنچه را ميفهمند بدون پرده پوشي بگويند. يكي از مشكلاتي كه ما را بشدت رنج ميدهد تفاوت زيادي است كه ميان حرف ها و عمل ها وجود دارد. به جوان ها وعده هاي خوبي داده مي شود ولي فقط تعداد معدودي جوان هستند كه به مقام و منصب مي رسند و بقيه بايد در اين حسرت بمانيم كه ايكاش ما هم دستمان به دامان مقامات مي رسيد تا پست و مقامي هم نصيب ما مي شد... "
آنگاه سرمقاله نویس افزوده پس از بحث مفصل دا شتن و جداشدن از ان دو جوان اینگونه از خودش در مورمسئولیت و وظیفه ی روزنامه ی نگاری سئوال کرده، ضمن انکه به وضعیت کسادی شغال این دو جون نیز اشار کرده است :
"بعد از گفتگوي مفصل هنگامي كه از دفتر مخابراتي خارج شدم از خودم پرسيدم آيا واقعا ما روزنامه نگاران به همان اندازه كه به مسائل خارجي مي پردازيم به مسائل داخلي هم توجه نشان مي دهيم آيا مسئولان كشور به همان اندازه كه در اظهاراتشان در مذمت قدرت هاي استعماري و استكباري سخن مي گويند و از ظلم و فساد و زياده خواهي هاي آنها مي گويند ـ كه درست هم هست و بايد بگويند ـ آيا به همان اندازه از نارواهائي كه در كشور مي گذرد و مشكلاتي كه مردم بويژه جوانان با آنها مواجه هستند هم مي گويند و به اينها هم توجه نشان ميدهند و دور از شعار و تبليغات براي حل آنها تلاش مي كننددر طول مدتي طولاني كه با اين دو جوان حرف مي زدم پاي حتي يك مشتري هم به دفتر مخابراتي نرسيد. وقتي از آنها جدا ميشدم به آنها چيزي نگفتم ولي از خودم پرسيدم آيا شاهدي صادق تر از همين كسادي كه خودم ديده ام براي تاييد اظهارات اين دو جوان مي توان تصور كرد .از خطير بودن مسئوليت كارگزاران نظام جمهوري اسلامي در برابر اين واقعيت ها كه بگذريم ما روزنامه نگاران نيز مسئوليت سنگيني برعهده داريم . انتظاري كه عموم مردم بالاخص جوانان از رسانه ها دارند كه عصاره آن از زبان همين دو جوان در اين مقاله نقل شد انتظار كاملا بجائي است . هر چند وظيفه رسانه ها در انعكاس مسائل داخلي خلاصه و محدود نمي شود لكن بايد اين واقعيت را بپذيريم كه ما اصحاب رسانه به وظيفه اي كه در اين زمينه برعهده داريم به درستي عمل نكرده ايم . به اين واقعيت در بيست و نهمين سالگرد انتشار روزنامه جمهوري اسلامي اعتراف مي كنيم بدان اميد كه در سي امين سال فعاليت اين روزنامه توفيق جبران اين نقيصه را داشته باشيم"
در خاتمه اینکه سرمقاله نویس توضیح نداده است که آیا در رژیم تروریستی آخوندی اصلاً مقوله ی مستقل بودن و اجازه حق نفس کشیدن و فعالیت سیاسی به دگر اندیشان دادن و روزنامگار باآزادی قلم هست ویانه ؟ وآیاد حرفه وکار بدون مزاحمت مجاز است فعالیت آزادانه داشته باشد و یا نه ؟ آیا سانسورنهادینه شده وخط و خطوط قرمز ترسیم شده به عنوان معیار وممیزگری اجاز می دهد تا که هم روزنامه نگارمستقل وجود داشته باشد وهم اینکه حق داشته باشد آنچه واقعیت می باشد را بیان و بازتاب دهد و مورد مؤاخذه و سئوال و پرسش و ... واقع نشود؟ ضمن اینکه جائیکه در آمد 5000 تومان معادل قیمت کنونی یک کیلو برنج می باشد که دو جوان کارشناس گفته اند ایقدر در آمد دارند چکارمی شود کرد؟ مهمتر اینکه مگر حاکمان 3 دهه تجربه ندارند . اینان نمی دانند که و ضعیت جامعه اینگونه می باشد؟ مگر پاسدار احمدی نژاد در دوران تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری دوره ی نهم خود به جوانان قول نداده بودکه اینان را صاحب شغل و مسکن ورفاه می کند تا که بتوانند تشکیل زندگی دهند تاکه نه والدین اینان ونه اینان نزد آنان ودر جامعه احساس شرمندگی داشته باشند؟ پس چرابقول شما تئوری و یاشعار با عمل سازگار نشد؟ موضوع اصلی یا حلقه ی مفقوده همینجاست که نه سرمقاله نویس و نه مسئولان هرگز حاضر نیستند نه اینکه به این واقعیت پاسخ دهند ونه اینکه در 3 دهه ی گذشته هیچگونه اراده و تصمیم جدی وجود نداشته است تا که ریشه یابی کند تا که با علت یابی کردن مشخص شود که مشکل بنیائی و اساسی کجاست تا که بر طرف شود . دلیل عدم رسیدگی هم بطور شفاف مشخص است . زیرا اگر چنانچه برخورد مبنائی و اصولی و ریشه ای و علتو معلولی می شد . آنگاه آقازاده و اکبر شاه و کارتن خوابان خیابانی و حاشیه نشینی شهرهاو جامعه ی دوقطیبی 80% محروم جمعیت کشور با 20% درآمد ناخالص ملی سالیانه و 20% جمعیت اقلیت صاحب 80% باقیمانده ی درآمد سرانه ی ناخالص ملی سالیانه معنی ومفهوم نداشت و روزگار این دو جوان که نمونه ای از میلیون ها جوانان کشوراست که بیش از 70%جمعیت کشور را تشکیل می دهند اینگونه نبود. تازه این دو جوان حداقل کاری را دارند . تکلیف آنانکه بیکارند چه می شود؟ بلی اگر حساب و کتابی درکار بود و سرکوب و خفقان و عدم آزادی و رشوه و تبعیض و رانتخواری و اجرای صحیح قانون و عدالت در کار نبود. نه دانشجو در فضای پادگانی شده قرار می گرفت و نه نیاز بود فریاد مرگ بردیکتاتور سردهد و نه نیاز بود که بودجه ی کشور صرف ارگان های گوناگون سرکوبگر شود که هرروز با مدل و طرح جدید وارد صحنه علیه ی همان جوانان معترض و ناراضی شوند که سرنوشت دو تای آنان بازگو شد. ولی اراذل و اوباش خوانده و مورد ضرب وشتم واقع می شوند و ... خلاصه اینکه شرایط هرگز به اینجا کشانیده نمی شد . ولی متأسفانه آینگونه شد که گفته می شود خشت اول چو بنهاد معمار کج ، تا ثریا می رود دیوار کج.
هوشنگ � بهداد
چهارشبه 8 خرداد ماه سال 1387
"خشت اول چو بنهاد معمار کج ، تا ثریا می رود دیوار کج "
حتماً که سرمقاله نویس آنقدر پشت گرمی دارد . بقول معروف پشتش به کوه گرم و وصل است که ریسک بزرگی کرده در مورد مشکل جوانان گفته و یا اینکه آنقدر خیالش آسوده است که همچون سید خندان خاتمی که ناپرهیزی کرد و از حالت تساهل و تسامح بدر آمدو گفت که معنی صدور انقلاب به معنی صدور تروریست با اسلحه ودست زدن اقدامات تروریستی در برون مرز نمی باشد . ولی این گفته همچون آب بر لانه های مورچگان ریختن بود . زیرا که اینان را از لانه های شان یرون کشاند و سراسیمه که در حال فرار بودند با پیوند وگره زدن شاخک های حسی خودشان به هم دیگر اطلاعات رد وبدل کردن وموج یا بقول خودشان هجمه ها بر روی سید خندان باریدن گرفت . حتی لوطی جماران درسفر مأموریتی خودکه به استان شیراز رفته بود . ناگهان در منبرشهر کازرون چشمان خودش را بر روی هم گذاشت وعلیه تدارکاتچی 8 ساله ی نظام وهمان کسی که وی را منتسب به وی کرده بود پنجول و ناخن کشید و گفت هرکس میان ملت و سران رژیم فاشیستی مذهبی به خواهد ایجادشاف و اختلاف کند و حرف های دشمن شاد کن بزند هر که می خواهد باشد اینان همگامان و همکاران دشمنان بیگانه می باشند . خلاصه از بس سید خندان خاتمی را تهدید وتحقیرش کردند با چشمانی خونبار مجبور ش کردند تا که ابرازندامت و پشیبانی کند و وباارونه کردن آنچه گفته بودحرف خودش را پس بگیرد . لابد که این سناریوی کمیک و تراژدیک در مورد سرماله نویس روزنامه ی جمهوری اسلامی اتفاق نمی افتد. چون داستانی که از دو جوان نقل قول کرده خیلی بودار است . منظوراین است که بخش بسیار جزئی از واقعیات ملموس جامعه را بازتاب داده است . چرا گفته شده جزئی است . برای اینکه از یک طرف مشتی از نمونه خروار بیان شده است. از طرف دیگر به معلول باپرسش برخورده شده و به ریشه پرداخته نشده است . نمونه ی همین برخورد در بازتاب نامه های همین شماره ی روزنامه بازتاب داده شده که ضمیمه است که گزارش شده است که یک جوان 24 ساله متأهل از زور فقر و بیکاری و درماندگی وقتی که پول برای تعمیر موتورتصادفی خود نداشته مجبور شده که 4 انگشت خود را درون صندوق صدقات کند که برای فقط 2000 تومان دستگیر و برایش پرونده تشکیل داده شده است . در صورتیکه کلان دزدانی و غارتگرانی هستند که روزانه از طریق دلالی وواسطه گری یا فروش املاک و مسکن و... شبانه روزمیلیاردها تومان سود و پول مفت وبادآورده بر جیب می زنند و جا به ا می کنند ومورد حمایتو پشتیبانی نیز واقع می شوند . به جای مبارزه با اینان کردن دم از ادعای مبارزه با مفسدان و مافیای اقتصادی زده می شود . بهر حال سرمقاله نویس دست به بازگوئی خاطره ی خود از یک سفرو تجربیات درد دل کردن با دو جوان دارای مدرک کارشناسی زده که دارای نکات قابل توجهی می باشد . داستان اینگونه با عنوان "آيا درباره ما جوان ها هم مي نويسيد: شروع و توضیح داده شده است:
در روزهاي نيمه دوم ارديبهشت گذشته همزمان با آغاز بحران اخير لبنان صاحب اين قلم با اينكه در سفر بودم با شنيدن اخبار لبنان احساس كردم لازم است روزنامه جمهوري اسلامي در برابر دسيسه هاي آمريكا و رژيم صهيونيستي براي حذف حزب الله و تكميل سلطه بيگانگان بر لبنان موضعي بگيرد و مطلبي منتشر نمايد. برهمين اساس مقاله اي نوشتم تحت عنوان � لبنان روزهاي سرنوشت � كه سرمقاله روزنامه در تاريخ 87 2 21 شد . براي ارسال مقاله از طريق فاكس به تهران مجبور بودم به يك دفتر مخابراتي در منطقه اي كه به آنجا سفر كرده بودم بروم و با استفاده از امكانات آن دفتر مقاله را به روزنامه فاكس كنم . در دفتر خلوت مخابراتي با دو جوان مواجه شدم كه ميگفتند مدرك كارشناسي دارند و از روي ناچاري و براي آنكه بيكار نباشند در اين دفتر مشغول هستند. در حالي كه من كنجكاو وضعيت آن دو جوان بودم آنها هم كنجكاو شدند ببينند مطلبي كه من به تهران فاكس مي كنم چيست . بالاخره يكي از آنها با ديدن عنوان مطلب متوجه شد كه اين يك مقاله است و به همين دليل از من پرسيد شغل شما چيست وقتي متوجه شد يك روزنامه نگار هستم بلافاصله پرسيد : شما كه درباره لبنان و كشورهاي ديگر مي نويسيد آيا درباره ما جوان ها هم مي نويسيد مي نويسيد كه ما گرفتار بيكاري هستيم مي نويسيد كه همين چند قدمي ما جوان هاي اين شهر كراك مي كشند و كسي به آنها كاري ندارد ببينيد آقا! من ليسانسم را گرفته ام و چون كاري پيدا نكرده ام اينجا در اين دفتر مخابراتي كار مي كنم يعني براي مردم شماره تلفن ميگيرم و به آنها مي گويم برويد كابين يك يا دو و صحبت كنيد. يا مقاله شما را به تهران فاكس مي كنم و روزي حداكثر پنجهزار تومان درآمد دارم . شما بگوئيد با اين درآمد چه كار مي توانم بكنم و چطور مي توانم زندگي كنم احساس كردم اين جوان يك سنگ صبور گير آورده و ميخواهد درد دل كند. گذاشتم هرچه ميخواهد دل تنگش بگويد. گفت : با اين درآمد چطور مي توانم برنج كيلوئي چهار هزار تومان بخرم چطور مي توانم صاحب خانه بشوم صاحب خانه شدن پيشكش چطور مي توانم دو تا اطاق اجاره بكنم اينهمه جوان كه نمي توانند ازدواج كنند و اينكه هر روز بر حجم اعتياد و فساد افزوده مي شود براي همين است . چرا كسي به فكر ما نيست چرا ما را رها كرده اند و... خوب كه حرفهايش را زد قبل از هر چيز جواب سئوال اولش را كه پرسيده بود � شما كه درباره لبنان و كشورهاي ديگر مي نويسيد آيا درباره ما جوان ها هم مي نويسيد � دادم و گفتم بله درباره مسائل داخلي هم مي نويسيم ولي كار روزنامه ها فقط بيان مطالب است و هيچ مسئوليتي در زمينه اجرائي ندارند. شما هم اگر با روزنامه تماس بگيريد يا از طريق نامه مطلب مورد نظرتان را بفرستيد در جاي مخصوصي كه براي نقطه نظرهاي مردم است چاپ خواهد شد. درباره بقيه مطالب سعي نكردم واقعيت ها را انكار يا توجيه كنم . درعين حال واقعيت هاي ديگري را هم براي آنها توضيح دادم
. سرمقاله نویس در دنباله اینگونه داستان هم نفس شدن با دو جوان و به درد دل با اینان شدن وبه حرفهای شان گوش دادن را ادامه داده است :
"آن دو جوان با شنيدن مطالب من هر دو گفتند ايكاش همه همينطور صريح باشند و آنچه را ميفهمند بدون پرده پوشي بگويند. يكي از مشكلاتي كه ما را بشدت رنج ميدهد تفاوت زيادي است كه ميان حرف ها و عمل ها وجود دارد. به جوان ها وعده هاي خوبي داده مي شود ولي فقط تعداد معدودي جوان هستند كه به مقام و منصب مي رسند و بقيه بايد در اين حسرت بمانيم كه ايكاش ما هم دستمان به دامان مقامات مي رسيد تا پست و مقامي هم نصيب ما مي شد... "
آنگاه سرمقاله نویس افزوده پس از بحث مفصل دا شتن و جداشدن از ان دو جوان اینگونه از خودش در مورمسئولیت و وظیفه ی روزنامه ی نگاری سئوال کرده، ضمن انکه به وضعیت کسادی شغال این دو جون نیز اشار کرده است :
"بعد از گفتگوي مفصل هنگامي كه از دفتر مخابراتي خارج شدم از خودم پرسيدم آيا واقعا ما روزنامه نگاران به همان اندازه كه به مسائل خارجي مي پردازيم به مسائل داخلي هم توجه نشان مي دهيم آيا مسئولان كشور به همان اندازه كه در اظهاراتشان در مذمت قدرت هاي استعماري و استكباري سخن مي گويند و از ظلم و فساد و زياده خواهي هاي آنها مي گويند ـ كه درست هم هست و بايد بگويند ـ آيا به همان اندازه از نارواهائي كه در كشور مي گذرد و مشكلاتي كه مردم بويژه جوانان با آنها مواجه هستند هم مي گويند و به اينها هم توجه نشان ميدهند و دور از شعار و تبليغات براي حل آنها تلاش مي كننددر طول مدتي طولاني كه با اين دو جوان حرف مي زدم پاي حتي يك مشتري هم به دفتر مخابراتي نرسيد. وقتي از آنها جدا ميشدم به آنها چيزي نگفتم ولي از خودم پرسيدم آيا شاهدي صادق تر از همين كسادي كه خودم ديده ام براي تاييد اظهارات اين دو جوان مي توان تصور كرد .از خطير بودن مسئوليت كارگزاران نظام جمهوري اسلامي در برابر اين واقعيت ها كه بگذريم ما روزنامه نگاران نيز مسئوليت سنگيني برعهده داريم . انتظاري كه عموم مردم بالاخص جوانان از رسانه ها دارند كه عصاره آن از زبان همين دو جوان در اين مقاله نقل شد انتظار كاملا بجائي است . هر چند وظيفه رسانه ها در انعكاس مسائل داخلي خلاصه و محدود نمي شود لكن بايد اين واقعيت را بپذيريم كه ما اصحاب رسانه به وظيفه اي كه در اين زمينه برعهده داريم به درستي عمل نكرده ايم . به اين واقعيت در بيست و نهمين سالگرد انتشار روزنامه جمهوري اسلامي اعتراف مي كنيم بدان اميد كه در سي امين سال فعاليت اين روزنامه توفيق جبران اين نقيصه را داشته باشيم"
در خاتمه اینکه سرمقاله نویس توضیح نداده است که آیا در رژیم تروریستی آخوندی اصلاً مقوله ی مستقل بودن و اجازه حق نفس کشیدن و فعالیت سیاسی به دگر اندیشان دادن و روزنامگار باآزادی قلم هست ویانه ؟ وآیاد حرفه وکار بدون مزاحمت مجاز است فعالیت آزادانه داشته باشد و یا نه ؟ آیا سانسورنهادینه شده وخط و خطوط قرمز ترسیم شده به عنوان معیار وممیزگری اجاز می دهد تا که هم روزنامه نگارمستقل وجود داشته باشد وهم اینکه حق داشته باشد آنچه واقعیت می باشد را بیان و بازتاب دهد و مورد مؤاخذه و سئوال و پرسش و ... واقع نشود؟ ضمن اینکه جائیکه در آمد 5000 تومان معادل قیمت کنونی یک کیلو برنج می باشد که دو جوان کارشناس گفته اند ایقدر در آمد دارند چکارمی شود کرد؟ مهمتر اینکه مگر حاکمان 3 دهه تجربه ندارند . اینان نمی دانند که و ضعیت جامعه اینگونه می باشد؟ مگر پاسدار احمدی نژاد در دوران تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری دوره ی نهم خود به جوانان قول نداده بودکه اینان را صاحب شغل و مسکن ورفاه می کند تا که بتوانند تشکیل زندگی دهند تاکه نه والدین اینان ونه اینان نزد آنان ودر جامعه احساس شرمندگی داشته باشند؟ پس چرابقول شما تئوری و یاشعار با عمل سازگار نشد؟ موضوع اصلی یا حلقه ی مفقوده همینجاست که نه سرمقاله نویس و نه مسئولان هرگز حاضر نیستند نه اینکه به این واقعیت پاسخ دهند ونه اینکه در 3 دهه ی گذشته هیچگونه اراده و تصمیم جدی وجود نداشته است تا که ریشه یابی کند تا که با علت یابی کردن مشخص شود که مشکل بنیائی و اساسی کجاست تا که بر طرف شود . دلیل عدم رسیدگی هم بطور شفاف مشخص است . زیرا اگر چنانچه برخورد مبنائی و اصولی و ریشه ای و علتو معلولی می شد . آنگاه آقازاده و اکبر شاه و کارتن خوابان خیابانی و حاشیه نشینی شهرهاو جامعه ی دوقطیبی 80% محروم جمعیت کشور با 20% درآمد ناخالص ملی سالیانه و 20% جمعیت اقلیت صاحب 80% باقیمانده ی درآمد سرانه ی ناخالص ملی سالیانه معنی ومفهوم نداشت و روزگار این دو جوان که نمونه ای از میلیون ها جوانان کشوراست که بیش از 70%جمعیت کشور را تشکیل می دهند اینگونه نبود. تازه این دو جوان حداقل کاری را دارند . تکلیف آنانکه بیکارند چه می شود؟ بلی اگر حساب و کتابی درکار بود و سرکوب و خفقان و عدم آزادی و رشوه و تبعیض و رانتخواری و اجرای صحیح قانون و عدالت در کار نبود. نه دانشجو در فضای پادگانی شده قرار می گرفت و نه نیاز بود فریاد مرگ بردیکتاتور سردهد و نه نیاز بود که بودجه ی کشور صرف ارگان های گوناگون سرکوبگر شود که هرروز با مدل و طرح جدید وارد صحنه علیه ی همان جوانان معترض و ناراضی شوند که سرنوشت دو تای آنان بازگو شد. ولی اراذل و اوباش خوانده و مورد ضرب وشتم واقع می شوند و ... خلاصه اینکه شرایط هرگز به اینجا کشانیده نمی شد . ولی متأسفانه آینگونه شد که گفته می شود خشت اول چو بنهاد معمار کج ، تا ثریا می رود دیوار کج.
هوشنگ � بهداد
چهارشبه 8 خرداد ماه سال 1387