شير (گفت و شنود(
گفتم : سربازجو که به اینان داده گیر ، خودش چگونه می خورده شیر؟
گفت : خاطره داره  سربازجو ی چموش ، به باغی میره شبی چراغ خاموش
مشغول دزدی بوده که ناگهان صاحب باغ،  وارد باغ میشه  با صدای سیاه کلاغ
سربازجو  سنگر میگیره زیر شکم یه گاو ،   تا پنهان بمانداز دید صاحب باغ کنجکاو
پس از پیگرد و شنیدن سر و صدا ، بالاخره صاحب باغ وی  میکنه پیدا
سئوال میکنه زیر شکم گاو میکنی چکار؟ جواب میده شیره میخوره این نابکار
صاحب باغ میگه نمی بینی که گاه نره؟ میگه چه دیدی شاید شیر داد بالاخره
گفت: حيوونكي ها!
گفتم: كي؟ چي؟!
گفت: عطاءالله مهاجراني و عليرضا نوري زاده را مي گويم كه به ديدار و دست بوسي پادشاه سعودي رفته اند.
گفتم: اينها كه دم از دموكراسي مي زدند، چطور به دست بوسي پادشاه كشوري رفته اند كه تاكنون حتي يك انتخابات هم در آن صورت نگرفته و ديكتاتوري كامل بر آن حاكم است؟!
گفت: احتمالاً عطاءالله مهاجراني آنقدر از خواص «شير خر» براي نوري زاده تعريف كرده كه دهان آن حيوان زبان بسته آب افتاده و تاسف خورده كه چرا بعد از صدها بار دست بوسي پادشاه سعودي به اين نكته توجه نداشته است.
گفتم: ولي پادشاه سعودي «شير» ندارد كه به آنها بدهد!
گفت: چه عرض كنم؟!
گفتم: دو نفر براي دزدي وارد يك باغ شدند. صاحب باغ از راه رسيد و آنها زير شكم يك الاغ پنهان شدند. صاحب باغ كه آنها را ديده بود، پرسيد اينجا چه مي كنيد؟! گفتند آمده ايم شير بخوريم. گفت؛ ولي اين الاغ ماده نيست كه شير بدهد؟! گفتند؛ مي دانيم! ولي خر است ديگر، يكدفعه ديدي شير هم داد
گفت: سربازجو شکنجه گر  دلقک ، گاهی وقت ها میزنه بد جوری جفتک
طوری بالا وپایین میپره این مترسک ، تا کهم دهان پاره کنه هم  خشتک
گفتم : میتونی بدهی تحلیل؟ جفتک زدنش  چیست دلیل؟
گفت : هر موقع خبر بد دریافت مینکه این پاسدار ،خمار میشه مصرف میکنه جنس مواد دار
گفتم :  حالا چیست این خبر بد؟  موجب شده تا سربازجو بزنه گند
گفت : علیه بشار اسد فعال شده عربستان ، سربازجو سناریو ساخته وداستان
چرادر ریاض برپا شد یک اجلاس؟  در آن حضور داشتند  دو خناس
یعنی نور ه اده و مهاجرانی ،  از لندن رفته بودند در این مهمانی
کنون برای سر بازجو شده بهانه ، تا روضه خوانی کند جانانه
این حرفه ای از توبره و آخور خور ،  مهاجرانی کرده شیرخر خور
برای اینکه به نور زاده هم کند شلیک، درشیرخر خوری وی کرده شریک
گفتم :  بگو چیست داستان خر؟  برای چه سربازجو کرده  عر عر؟
گفت : مهاجرانی در دوران کودکی : سیاه سرفه گرفته بود طفلکی
شیره خر می خوره میشه خوب ،  برای سربازجو شده گلوله توپ
هر زمان نام مهاجرانی میاد درمیان ، با شلیک این موضوع میکنه بیان
گفتم : سربازجو که به اینان داده گیر ، خودش چگونه می خورده شیر؟
گفت : خاطره داره  سربازجو ی چموش ، به باغی میره شبی چراغ خاموش
مشغول دزدی بوده که ناگهان صاحب باغ،  وارد باغ میشه  با صدای سیاه کلاغ
سربازجو  سنگر میگیره زیر شکم یه گاو ،   تا پنهان بمانداز دید صاحب باغ کنجکاو
پس از پیگرد و شنیدن سر و صدا ، بالاخره صاحب باغ وی  میکنه پیدا
سئوال میکنه زیر شکم گاو میکنی چکار؟ جواب میده شیره میخوره این نابکار
صاحب باغ میگه نمی بینی که گاه نره؟ میگه چه دیدی شاید شیر داد بالاخره