پیرامون یک ایمیل دریافتی
این ایمیل را دریافت کرده ام  که مربوط به تغییرات فرهنگی ایجاد شده در جامعه می باشد که به نظرم دارای نکات جالب و آموزنده است . گفته می شود اگر چنانچه دو اسب برای سالیان طولانی در یک استبطل نگهداری شوند. هم خون نمی شوند . ولی هم خو می شوند . اکنون 33 سال زمان کوتاهی نیست که از عمر ننگین حاکمان عوامفریب دین فروش مکار دروغ و و ارونه گوی می گذرد که نه بافت فرهنگی  وزیر ساخت اجتماعی که تنظیم روابط خانوادگی را دگر گون و آلوده کرده ارزش های انسانی را بی ارزش و بی ارزش ها را با اعتبار و مقدس کرده اند. طوریکه کسی جرأت نمی کند بگوید را  چرا روی سر ولی وقیح منفور ونا مشروع عمامه است تا چه رسد به اینکه بگوید علیل ومنقلی است که هرچه بیشتر نشئه می شود .بیشتر لغز ورجز خوانی وهذیان گویی می کند . آنهم نه به نام خودش بلکه از جانب ملت فاقد حق وحقوق ومطالبات شده که فقط نقش سیاهی لشکر در سرفصل های مهم همچون نمایشات خیمه شب بازی های انتصاباتی و تقلباتی وجنگ افروز ی ها دارد . خلاصه فرهنگ تظاهر به دین داری و مرید وی بودن و تملق چاپلوسی ولبیک گویی با گفتمان و اصطلاحات مکتبی واصول گرایی دلایت مداری و بیداری اسلامی وغرب وآمریکا واسراییل ستیزی همراه با منافق ومحارب ومرتد وکافر و فتنه وانحرافی رایج شده است . یادم است که از 15 مهر 57 که اعتصاب معلمین شروع شد .در ادامه آنگونه در کوتاه مدت فضای فرهنگ اجتماعی تغییر و ارتقاء یافته بود که در دبیرستان های دخترانه و پسرانه ارزش های نوینی جایگزین رفتار ها ی گذشته دانش آموزان شده بود . یعنی حضور پای میز کتاب ها  وکتاب خوانی و در اعتراضات خیابانی شرکت پر شور داشتن  و همراه با بحث های خیابانب وپیگیری  اخبار فعال بودن و تقویت  روحیه همکاری جمعی ورشد کیفی مبارزات  جایگزین مد زدن و دختر وپسر بازی کردن ودنبال کارهای خلاف نشئه جات و مشروبات امثالهم شده بود. ولی افسوس که این پروسه محدود بود . زیرا حاکمان مرتجع قرون وسطایی از رشد آگاهی نسل جوان وارد صحنه شده عجیب وحشت داشتند . به خصوص که اینان جذب سازمان های انقلابی و سیاسی شناسنامه دار خوش سابقه می شدند که خطر بزرگ بر ای غول از شیشه بیرون زده بود . بهمین دلیل ابتدا  با بهانه پاک سازی فرهنگی  تلاش شد خفقان در مدارس تحمیل وحاکم شود . سپس یورش سراسری به دانشگاه ها در دستور کار قرار گرفت تا رابطه میان دانشجویان وسازمان های انقلابی وپیشتاز قطع گردد .خلاصه جنگ موهبت الهی برای جنگ افروزان ضد بشری و قرون وسطایی که شروع شد بهترین فرصت ونعمت بود تا با کش دادن 8 ساله اش میخ خود را به کوبند و ادامه ی آن تا کنون که همچنان فضای سایه شوم جنگ سنگینی می کند جامعه به سمتی سوق داده  شد وفرهنگی غالب گردید که گوشه ای از آن در این گزارش زیر به نمایش گذاشته شده است .
زمانی برای گاز گرفتن اسب ها. 21 بهمن 90
 مادرم  شصت ساله است. زن مهربانی است ، کمتر نق می زند  و سعی می کند مثبت باشد.مادرم سرطان دارد،  اما در این مورد با کسی حرف نمی زند.مادرم در مورد دردهایش زیاد حرف نمی زند مگر آنکه درد از حد بگذرد. چند وقت پیش اینجور شد.حالش خوش نبود. اصرار کردم .مامان ؟ چی شده؟داستان ساده و دردناک بود.مادرم سوار یک سواری خطی از انقلاب به شهرک شده بود. وقتی نشسته یک زوج جوان  می آیند و می نشینند روی صندلی عقب.مادرم پیاده نمی شود چون با خودش فکر می کند که  انسانیت حکم می کند که آنها توی سایه بشینند.تمام راه مادر شصت ساله ی من زیر آفتاب تابستان می پزد اما خوشحال است که آن جوانها در سایه خوشند.وقتی مادرم کمی جلوتر می خواهد پیاده شود مجبور است آن دو نفررا پیاده کند تا از تاکسی بیرون بیاید.مرد جوان رو به مادر من کرده می گوید: واقعا از خودت خجالت باید بکشی که ما رو پیاده کردی تا خودت پیاده شی!مادرم جا خورده. گفته پسرم، من جای مادر تو هستم، این چه لحنی است؟جوان گفته برو بابا ! سوار شده و در را شترق بسته و تاکسی حرکت کرده.مادرم ناراحت  شده بود، با غم این را تعریف می کرد. باورم نمیشود….تهرانی که من ترک کردم این جوری نبود.***خواهرم دو ماه است برگشته تهران برای تعطیلات تابستانی.دیشب توی اسکایپ حرف می زدیم. پرسیدم اوضاع چطوره؟ گفت افتضاح. افتضاح... مردم خیلی بد شده اند.تهرانی که ما ترک کردیم اینجوری نبود.مردم توی روز روشن  به هم فحش می دهند، عصبی اند ؛ و كاملا به خود حق مي دهند،اين خيلي عجيب است كه توي روز روشن به هم ناسزا مي گويند و فحش مي دهند و تازه كلي كلاس هاي جورواجورِ روانشناسي و عرفان و از اين قبيل هم باب شده...بعد قیافه اش جور عجیبی شد و گفت: بی ادب… بی ادب، چه جوری بگم، مردم خیلی بی ادب شدن!***میام توی وبلاگ. می بینم  باز غوغا شده… چند تا آدم خوب به هم حرفهای بد زده اند. ......... را به هم حواله کرده اند.پدر و مادر هم را نواخته اند..آنها را می شناسم ، شهادت می دهم که آدم های خوبی هستند.مانده ام که این همه حرف بد را از کجایشان در آورده اند..از خودم می پرسم این همه خشونت چرا؟واقعا این همه حرف بد برای گفتنِ یک نظر لازم است؟یاد قیافه ی خواهرم می افتم وقتی می گفت بی ادب شده اند… بی  ادب !***یک ضرب المثل قدیمی آلمانی می گوید:" گاری که سر بالا می رود ، اسب ها همديگر را گاز می گیرند "این واقعیت با اینکه نباید باشد ، هست...وقتی اوضاع سخت می شود اسب هایی که یک گاری را می کشند به جای آنکه به یکدیگر کمک کنند تا بار را با هم به دوش بکشند همدیگر رو گاز می گیرند این کمکی به اوضاع نمی کند. اما اسب ها این را نمی بینند؛ چرا …؟ نمی دانم.