کودک شکنجه شده توسط مرد کارتنخواب در سطل زباله
پیدا شد . 16
بهمن 90
آخر این چگونه رژیم ضد بشری
و قرون وسطایی خرافاتی دین فروش وعوامفریب وجنایتکاری می باشد که در 33 ساله
گذشته جامعه ساخته است که فقط تولید جنایت وفقر و اعتیاد ونا برابری وتبعیض
وبی عدالتی وسرکوب واعدام می کند؟آنگونه این فاجعه آمیز وغیر انسانی است که به
کودک بی گناه دو ونیم ساله هم رحم نمی شود . زیرا که پس از شکنجه وسوزانده و مورد
شکنجه شدن و درون آشغال زباله دانی انداخته می شود که بطور تصادفی از
سوی یک قربانیان حاکمان غارتگر وجنایتکار بدلیل سرک کشی درون این آشغال
دانی تا که چیزی برای خوراکی گیرش آید که متوجه این کودک شکنجه شده می شود
که آن را بیرون آورده و به بیمارستان منتقل می کند. البته گفته می شود که
پدر ومادرش بدلیل اعتیاد زندان هستند و از این کودک عمه اش نگهداری می کرده
است و وی مظنون شکنجه ی کودک است . اما واقعیت این است که والدین این کودک
به اعتیاد کشانیده شده که ریشه ی آن فقر و بیکاری وفراوانی وارزانی مواد
مخدر وخفقان است و این کودک و والدین اش قربانی شرایط تحمیل شده است .
برای اینکه بدون شک مقصر یا مجرم اصلی حاکمان جنایتکاری می باشد که 33 سال
است که فتوای مرگ و خشونت صادر کرده اند که هرروز به شیوه ای بازتاب و
پیآمدهای عملکرد شان می باشد .حال داشته باشید رژیم فاشیستی مذهبی
کودتایی ضد بشری نا متعارفی که درون کشور دارای چنین عملکرد جنایتکارانه ی
ضد بشری می باشد .چگونه می تواند دوستدار ملت های مسلمان منطقه به ویژه ملت فلسطین
باشد که برای شان اشک تمساح ریخته می شود؟
جام جم آنلاين: كودكي كه توسط يك مرد كارتنخواب
در ميان زبالهها بيهوش پيدا شده بود با تلاش پزشكان زنده ماند.اين در حالي است
كه پزشكان نظر دادند او بارها شكنجه و سوزانده شده است.به گزارش
«جامجم»، روز هفتم بهمنماه مرد بيخانماني در شرق تهران در جستجوي غذا از ميان
زبالهها بود كه چشمش به پسري خردسال افتاد. او چند بار كودك خردسال را تكان داد
تا بيدار شود اما كودك بيهوش بود.مرد كه بشدت ترسيده بود، خواست از آن محل فرار
كند، اما چهره معصومانه پسر كوچولو مانع از اين كار شد. او را بغل گرفت و پس از طي
مسافتي به بيمارستان الغدير رساند و از پرستاران براي نجات اين كودك، كمك خواست.پرستاران
اورژانس بلافاصله كودك را به بخش مراقبتهاي ويژه منتقل كردند و تلاش براي نجات او
آغاز شد.در پي اين موضوع، مسوولان بيمارستان در تماس با مركز فوريتهاي پليسي 110
و اورژانس اجتماعي، ماجرا را گزارش كردند و مانع از خروج مردي شدند كه كودك را به
بيمارستان رسانده بود. ماموران كلانتري و مددكاران اورژانس اجتماعي با حضور در
بيمارستان در تحقيق از اين مرد متوجه شدند، او كودك را از ميان زبالهها پيدا كرده
و به بيمارستان آورده است.در مرحله بعد معلوم شد آثار سوختگي و كبودي بسياري در
بدن پسر كوچولو ديده ميشود و نشان ميدهد او بارها شكنجه شده و ضربه سختي به سرش
اصابت كرده و احتمال دادند او از بلندي سقوط كرده است. كودك آسيب ديده پس از يك
روز براي ادامه درمان به بيمارستان شهداي تجريش تهران منتقل شد.پسر خردسال كه بر
اثر اصابت به ناحيه سرش همچنان بيهوش بود، سرانجام با تلاش پزشكان پس از چهار روز
در حالي كه با مرگ دست و پنجه نرم ميكرد، در بخش مراقبتهاي ويژه به هوش آمد. ردپاي
يك زن به عنوان تنها مظنون. در حالي كه
تحقيق براي مشخص شدن هويت پسر كوچولو و يافتن خانوادهاش آغاز شده بود، يكي از
مسوولان بيمارستان الغدير با پليس تماس گرفت و خبر داد، زني كه خود را عمه اين
كودك معرفي كرده، به بيمارستان آمده و ساعاتي بعد ناپديد شده است.در ادامه
تحقيقات معلوم شد چند روز پس از انتقال پسر كوچولو به بيمارستان شهداي تجريش، زني
به بيمارستان الغدير مراجعه كرده و با معرفي خود به عنوان عمه كودك، اطلاعاتي
درباره او به مسوولان بيمارستان ارائه كرده است. او گفته است اين كودك علي نام
داشته و 2.5 ساله است.همچنين عنوان كرده والدين علي معتاد بوده و در حال
حاضر در زندان به سر ميبرند. او گفته بود در اين مدت از علي نگهداري ميكرده تا
اين كه روز حادثه پس از بازگشت به خانه متوجه غيبت كودك شده است و پس از جستجوي
فراوان همسايهها گفتهاند او از بالكن خانه به پايين سقوط كرده، اما نميدانند چه
كسي او را با خود برده است.در اين هنگام وقتي مسوولان
بيمارستان از او مدرك هويتي خواستهاند به يكباره فرار كرده است.به اين ترتيب با
اطلاعات به دست آمده، جستجو براي يافتن زن غريبه كه ادعا ميكرده عمه كودك آسيبديده
بوده، آغاز شده است تا راز اين كودكآزاري فاش شود.روز گذشته خبرنگار ما با مراجعه
به بيمارستان شهداي تجريش تهران به ملاقات علي رفت.در انتهاي بخش اطفال بيمارستان
، علي در اتاقي كه چهار تخت دارد، آرام روي تخت سوم نشسته و فقط نيم نگاهي به
ماشين كوچولو و خرس قهوهايرنگش مياندازد.نزديكتر شدم، اما ترسيد و خودش را روي
تخت جمع و جور كرد. وقتي دستم را روي سرش كشيدم و دستانش را بوسيدم، به آرامي
لبخند زد. نامش را كه صدا زدم، دوباره خنديد.وقتي گفتم مامانت كو، بابات كو، ريز
خنديد و گفت: خاله، سفر سفر. پس عمه كو. در همين موقع با وحشت به اطراف
نگاه كرد. ميترسيد حرفي بزند. كمي آرامش كردم و دوباره صورت كوچولويش را بوسيدم.
دستم را به آرامي گرفت و عروسكش را به من داد. چند بار ديگر كه اسمش را صدا زدم،
خنديد اما چشمانش پر از غصه بود. هيچكس نميدانست چه كسي و چرا بدن نحيف علي
كوچولو را شكنجه كرده است؟در حالي كه علي با اسباب بازيهايش
بازي ميكرد، او را با دنياي كودكياش تنها گذاشتم و از اتاق بيرون آمدم.