دختر 27 ساله در خانه سالمندان 26 آبان 90

http://www.fardanews.com/fa/news/170585

پیشنهاد می شود برای اینک بدانید که جامعه ساخته شده نه مادی که گفته شده بود معنوی است. آنگونه که بقول سر مقاله نویس روزی نامه ی حکومتی جمهوری اسلامی محور عید غدیر مدعی شد که این عید ادامه تکامل معنوی می باشد به خصوص در رژیم فاشیستی مذهبی که ادعای اسلامی دارد . البته وقتی اینگونه وارونه گویی می شود هدف کتمان یا بی رنگ کردن واقعیات ملموس جامعه است .از جمله فاصله ی عمیق طبقاتی و رشد روز افزون پدیده های نا هنجار اجتماعی که بطور وحشتناک در حال شتاب است . همچنین فراموش کردن غارتگری های و قانون شکنی وتبعیضات فراگیر می باشد . آنچنان که تازگی یک قلم ناچیز 3 هزار میلیارد تومانی بانکی رخ داده است . یا اینکه پدیده ی کود کان خیابانی که مترادف کاهش سنین تن فروشی و مصرف مواد مخدر به 13 سال شده است . یا اینکه با بحران سازی های گوناگون تلاش برای منحرف کردن اذهان عمومی به ویژه نسل جوان می شود که چون آن موقع اوایل انقلاب حضور نداشتند تا که بشنوند خمینی شیاد گفت که اقتصاد مال خر است و ما برای ارزان شدن قیمت خربزه انقلاب نکردیم بلکه برای اسلام ومعنویات انقلاب کردیم . چون اسلام مکتب انسان ساز است تاکه نسل جوان بی خیال گذشته شوند که چگونه از هما ن روزهای شکل گیری این رژیم ضد بشری و قرون وسطایی دین فروش عوامفریبی شد و وعدهای دروغین از پس هم دیگر داده شد وتا کنون مقابل همه قول های داده شده وارونه عمل شده است . بطور مثال چگونه اصرار بر نفی مادیات و تجمل پرستی و تأکید بر معنویات می شد. تا که چگونگی رشد معنویات در حکومت مذهبی فاشیستی نه مادی گرا و سکولار که معنوی گرا و دینی آنچنان شود که اکنون از چنین روابط حاکم فضای ورابطه ی معنوی بازگویی حکایت دختر اردبیلی 27 ساله است که در زلزله ی سال پیش 76 این شهر در سن 14 سالگی بر اثر زلزله سقف خانه بر سرش آوار می شود و کمرش می شکند که بدلیل فقر مالی خانواده امکان اعزام وی به تهران برای درمان وجود نداشت تا مانع از قطع نخاع یا فلج شدنش شود . گزارش شده که این دختر 27 ساله از زیبایی دنیوی محروم شده است وبدلیل حاکم بودن شرایط معنویت ورابطه عاطفی و انسانی خانواده اش سالی یکبار به دیدارش می روند . اکنون سئوال است اگر چنانچه وی جزو یکی از اعضای خانواده آخوند های حکومتی یا شرکای دزدشان بود سر نوشت وی اینگونه می شد ؟ یا اینکه اگر به جای هزینه کردن سرسام آور در آمد های نفتی برای اهداف جنگ وهسته ای وموشکی و نظامی .... اختصاص به رفع معضلات بهداشتی ودرمانی وپزشکی و... می شد . آیا اوضاع شهناز 27 ساله وامثالهم بهتر از این نبود؟

چشمان خیره شهناز هر روز به کفشهای رنگی دخترانه جفت شده در آستانه دری است که پرنده خیال او را نه به زیباییهای دنیا، بلکه به خارج از جهان بیگانه و ساکت سالمندان پیوند می زند.مهر: این حکایت دختر 27 ساله اردبیلی است که در 14 سالگی از زندگی محروم شد و اکنون 13 سال از زندگی خود را در اتاق تنهایی و در حسرت پاهایی برای پوشیدن کفش جستجو می کند.شهناز که یادگار تلخی از زلزله تکان دهنده سال 76 اردبیل است، دختری است که در اوج جوانی از زیبائیهای دنیا محروم شده و هم اکنون به دلیل عدم وجود مراکزی برای نگهداری از اینگونه بیماران، از حدود 10 سال پیش ساکن خانه سالمندان شده است.وی وقتی 14 ساله بود، زلزله بخشی از سقف خانه را بروی آرزوهایش خراب کرد و امروز نگاه معصوم و زیبایش زمانی که به پاهای گره خورده با ویلچر همراه می شود، یاد کوتاهیهای تلخی می افتد که او را از داشتن زندگی عادی همچون دختران دیگر محروم کرده است.تحمل 8 روز شکستگی کمر به دلیل ناتوانی مالی.شهناز کوتاهی هایی را که در حق وی شده اینگونه بیان می کند: پس از چند ساعت از وقوع زلزله سال 76 اردبیل و ریزش سقف بر روی کمرم به بیمارستان منتقل شدم که به علت نبود امکانات و ناتوانی مالی خانواده ام به مدت 8 روز با کمر شکسته بستری و پس از آن عمل جراحی بر روی کمرم انجام شد.وی که با یادآوری آن روزهای تلخ و سرد متاثر می شود، اعتقاد دارد که اگر در همان روزهای اول برای معالجه به تهران اعزام می شد، آسیب وارده به احتمال زیاد کاهش می یافت، اما دست تنگی خانواده و به خصوص کوتاهی و سهل انگاری پزشکان معالج باعث شد وی در وضعیت فعلی گرفتار و از زندگی محروم شود.سیلی سرد پزشک بر گونه مادر برای انصراف از درمان.حجب و حیا و مهربانی شهناز مانع از آن می شود که از کسی دلخوری داشته باشد با این حال اصرار ما باعث تجدید خاطرات تلخی از درمانش می شود و از سیلی سردی که پزشک معالج به صورت مادر می زند تا دست از درمان و امیدواری بکشد، تا اصرار پزشک به پذیرش وضعیت پیش آمده و.. می گوید.شهناز اضافه می کند: با سن و سال کمی که داشتم نمی دانستم مفهوم واقعی قطع نخاع چیست و در این شرایط پزشکم تلاش می کرد خانواده ام را از ادامه درمان من منصرف کند.به گفته شهناز پزشک به صراحت و با تاکید به او می گوید از این پس نه توان راه رفتن خواهد داشت و نه نشستن و حتی تکان خوردن. اما اراده ای برتر با تلاش و همت شهناز عجین می شود تا امروز وی با کمترین کمک مشکل نشستن و انجام کارهای ضروری و شخصی را در کمال تعجب و حیرت همگان انجام دهد.شهناز: "دوست دارم در بیمارستانهای تهران معاینه شوم"با این حال دکترخوش نویسان یکی از متخصصان مغز و اعصاب با معاینات اخیری که صورت داده، درمان را بی نتیجه و آسیب وارده را غیر قابل رفع می داند.اینها را شهناز با چشمانی که کور سوی امید را می توان در آن یافت می گوید، اما اصرار دارد اگر مشکلات مالی نباشد دوست دارد که توسط چند پزشک دیگر در بیمارستانهای تهران معاینه شود.او به تلاشهای خود در این چند سال اشاره می کند که توانسته خود را به درجه ای از توان جسمی برساند تا بسیاری از فعالیتهای شخصی را به تنهایی انجام دهد و برای مددکاران مزاحمتی نداشته باشد.هزینه گزاف بی مسئولیتی؛ چهار سال همنشینی با بیماران مغز و اعصاب پس از ترخیص از بیمارستان چهار سال همخانه شدن با بیماران مغز و اعصاب در مرکز توان بخشی، یادآور روزهای تلخی برای شهناز است که آسیبهای جسمی و روحی بسیاری از که سوی این بیماران وارد شده است، برای او زنده می کند.شهناز به تلاشهایش که در این مدت برای تغییر محل نگهداری خود از مسئولان داشته اشاره کرد و افزود: این تلاشها پس از چهار سال نتیجه داد و در نهایت در سال 80 به دلیل عدم وجود مرکزی برای نگهداری بیماران قطع نخاع به مرکز سالمندان منتقل شدم.او اکنون با افرادی هم اتاق است که 40 سال یا بیشتر با او اختلاف سنی دارند. ولی پیوند با دنیای بیگانه سالمندان برای دختری مانند شهناز که قلبی مهربان و اراده ای استوار دارد با تمام تلخیهایش اتفاق می افتد، طوریکه شهناز دوست و غمخوار کسانی می شود که در حکم مادر و مادربزرگ او هستند.خانواده او هر سال یک بار به ملاقاتش می آیند و بیشتر از اقوام و مسئولان، دوستان شهناز هستند که دلسوزانه تلاش می کنند حمایتهای مختلفی از او داشته باشند.بازرسان سازمان بهزیستی به جای حل مشکلات او به حضورش در آن مرکز معترض می شوند و تنها راه را انتقال به تبریز یا تهران می دانند.شهناز برای انتقال مقاومت می کند، او دلایل شخصی خود را دارد، بی کسی آنقدر او را آزرده است که نمی خواهد حتی به قیمت تغییر شرایط ناگوار زندگی و بیماریش، دوستانش را از دست بدهد.او حواسش به دل همه است با این حال انقلاب اشکهایش به ما می گوید که حواس کسی به دل او نیست و تنها رها شده است.امکانات خانه سالمندان متناسب با بیمار قطع نخاعی نیستدر حین مصاحبه کارکنان دور و اطراف شهناز را پر کرده اند،باورمان می شود که دیگر لبخند شهناز به لبخند آنها و اشک او به اشکهای کارکنان و سالمندان تبدیل شده است.شهناز با کارکنان مرکز نگهداری سالمندان ارتباطی بیش از یک رابطه دوستانه دارد، آرامش و وقار او در پذیرش زندگی سختش حتی کارکنان را در مقابل خیل مشکلات کار و زندگی شخصیشان مقاوم کرده است.راه رفتن معطل دستگاه 500 هزار تومانی.خلیلی در توضیح ابزار و سایل پزشکی لازم برای بهبود شهناز، به دستگاهی اشاره می کند که طبق تجویز فیزیوتراپ می تواند به وی کمک کند که بخشی از توان حرکتی خود را بازیابد، ولی به علت محدودیتهای مالی توان تهیه آن بر ای این مرکز وجود ندارد.از طرفی شهناز نیز معتقد است اگر ورزشها و دستگاههایی از این دست در اختیار او قرار گیرد، تلاش خواهد کرد عضلات حرکتی خود را تقویت کند.پاهایی که می ماند تا دستها عشق و استقامت نقش کند.شهناز اوقات خود را در این مرکز با گلدوزی و فروش تابلوهایی که به مانند قلب پاک و مهربانش، زیبا و بی ریا هستند، می گزراند، تا بخشی از هزینه های شخصی خود را کسب و وسایل مورد نیازش را تهیه کند، این در حالی است که وی تحت پوشش بهزیستی استان اردبیل قرار دارد.آرزویی که "هیچ" شدشهناز حتی اگر نتواند پاهایش را به کار گیرد با دستهایش در تار و پود گلهایی که می دوزد، عشق و استقامت نقش می کند و زندگی را فریاد می زند.چنانچه وقتی از آرزوهایش در این دنیا می پرسیم، می گوید: هیچ؛ اما اشکهایی که به دنبال آن روح زندگی را به لرزه در می آورد، علامت سئوالی است بی پاسخ