نقد و بررسی " حلاجي يك واقعه " ( يادداشت روز) روزنامه ی کیهان پنجشنبه 13 اردیبهشت ماه سال 1386
"پروژه ی علیه جنبش دانشجوئی و غلیظ تر کردن فضای پادگانی دانشگاهی با هدف حذف مهره های تند روی جناح مغلوب"
گذشته از اینکه عنوان حلاجی کردن جالب است که در دنباله به این اصطلاح پرداخته خواهد شد . می بایست گفت که لابد کسانی می باشند که هنوز فراموش نکرده اند که در سیاهچال های رژیم قرون وسطائی و ضد بشری آخوندی چه گذشته است و یا بازجویان شلاق بردست چگونه با زندانیان سیاسی در بند برخورد در این سیاهال ها برخورد می کرد ه وبازهم دارند اینگونه برخورد می کنند وچه هدفی را اینان جستجو می کنند واز متهم چه می خواسته می خواهند ؟ به خصوص اینکه اگر چنانچه متهم مقاوم وتسلیم ناپذیر و ناشکستنی بود و اطلاع هم داشت که به بازجو نمی داده است. حتماً که هستند کسانی که اطلاعات مکفی از اعمال توطئه ودسیسه و با روش فشارهای روحی و روانی با شکنجه های ممتد جسمی را به خاطر دارند که چگونه اعمال می شد ه است؟ . بالاخره چگونه بازجویان گاهی موفق می شده اند که از عناصر در هم شکسته وتسلیم بی هویت شده چه کفتران دست آموز وپر قیچی می ساخته اند ؟ سپس چگونه از اینان به عنوان کفتر پر قیچی برای به تور ودام انداختن دیگران استفاده می کرده اند ؟ یااینکه واژه های ابراز ندامت وتوبه کردن و تواب وتواب سازی در این رژیم چیستند و صنعت تواب سازی چگونه است؟ یا شوهائی که در حسینیه ی ارشاد زندان اوین پس از 30 خرداد سال 60 اجرا می شد دارای چه محتوائی بود وچه اهدافی را دنبال می کرد؟ البته بخش هائی از این شوها از طریق تلویزیون بعد از 30 خرداد سال 60 پخش گردید؟ اساساً سئوال است که چه دلیل دارد یا رمز معجزه گری در کجاست که از فاصله ی زمانی تا مکانی خیابان ومکان ومحل بیرون از زندان تا درون آنان آنقدر سریع وبرق آسا افکار واندیشه وباور متهم یا برخی از عناصر دستگیر شده آنگونه تغییر جهت ودید زاویه ی فکری می دهد که از این عناصر موجوداتی می سازد که 180 درجه با آنچنه قبلاً در بیرون زندان به آن باور داشته اند با هم دیگر فرق می کند؟ لابد بازهم کسانی هستند که شو و سریال های هویت وچراغ که از تلویزیون در زمان سعید امامی پخش می شد را دیده یا اینکه در موردش شنیده اند که چه محتوا وچه پیامی داشتند . سعید سیرجانی قربانی و محصول یکی از این شوها بود . البته پس از قطع این برنامه ها قتل های زنجیره ای با نقش پشت پرده عالی جنابان سرخ وسیاه و خاکستری اوج گرفت که یکی از آنان بر مسند رئیس مجمع مصلحت نظام و دیگری وزیر اطلاعات ویکی هم وزیر کشور است . البته که مسئولان تنظیم وتهیه کننده ی اینگونه شو و برنامه های یک تیم خبره وکار کشته ای و حرفه ای بود که شامل نفرات واعضائی ی شدند که بعداً معروف به باند محفلی سعید امامی شدند و عبارت بودند از سعید امامی که معاونت امنیتی وزارت اطلاعات در زمان وزیری آخوند علی فلاحیان وزیر اطلاعات دوران رفسنجانی را بر عهده داشت، حسین شریعتمداری مدیر مسئول فعلی روزنامه ی کیهان ونماینده ی ویژه ی ولی فقیه در این روزنامه ، مهدی خزعلی آقا زاده شیخ ابوالقاسم خزعلی ومدیر مسئول کنونی خبرگزاری فارس ، بالاخره آخوند خسرو خوبان یا معروف به آخوند روح الله حسینیان رئیس مرکز اسناد ملی یا ترکیب اسناد ساواک وساواما که این روز ها به عنوان مشاور فرهنگی و امتنیتی رئیس جمهور غلامک وگماشته احمد نژاد بر گزیده شده است . حال بماند که پس از واجبی خور شدن سعید امامی که به جز آخوند روح الله حسینیان هیچیک از همکاران سابق وی از ایشان نه دفاع و حمایت نکرد ، بلکه بدترین اتهامات به وی نیز زدند تا جائیکه سعید امامی مأمور نفوذی موساد دستگاه جاسوسی اسرائیل ارتقای مقام یافت . سپس همسرش را نیز که برادر زاده آخوند نجف آبادی بود دستگیر کردند وپس از شکنجه های فراوان همین اتهامات به اضافه اتهام روابط ناموسی نیز به ایشان زده شد . حتی ولی فقیه که گفته می شد آنقدر روابط مرید ومرشدی زیاد نزدیک وصمیمانه ای با سعید امامی داشت که ایشان را در بیت رهبری سعید جان صدا می زد. برای حفظ موقعیت خود از وی دفاع نکرد . ناگفته نماند که ولی فقیه اعضای باند محفلی و پاک سازی شده ی سعید امامی را زیر نظر و سرپرستی آخوند آدمکش حرفه ای مصطفی پور محمدی و حجازی دربیت رهبری پذیرفت و بازسازی و ساماندهی کرد و تلاش اینان و بخش اطلاعات سپاه پاسداران و حراست قوه ی قضائیه و نیروی انتظامی و حتی حراست مجلس و نقش پاسدار حسین شریعتمداری در روزنامه ی کیهان بود که سازمان اطلاعات موازی با وزارت اطلاعات در دوران خاتمی و اصلاح طلبان دائر شد و قدرتش آنچنان بود که به گفته ی خاتمی هر 9 روز یک بحران علیه ی دولت اصلاحات ایجاد کردند و موجب قبضه ی مجلس هفتم و ریاست جمهوری دوره نهم شدند. جالب که اکنون اعضای تیم اصلی اجرا کنندگان شوهای تلویزیونی سابق ضمن داشتن اختلافات تاکتیکی و باندی که میان شان به وجود آمده است. ولی هر یک به پست های گوناگون از جمله در زمینه ی مطبوعات و اطلاع خبررسانی اشتغال دارند . بنابراین مشخص است که یاداشت روز نویس روزنامه ی کیهان پاد گانی پاسدار سر بازجو حسین شریعتمداری که تلاش کرده واقعه ی تظاهرات دانشجوئی دانشگاه پلی تکنیک امیر کبیر را بقول خودش حلاجی کند بر اساس کدام تجربه وهدف و تحصص با این واقعه برخورد وحلاجی کرده است .
البته که باید گفت حلاجی به معنی رشتن واز هم باز کردن پنبه ها یا پشم های بهم فشرده شده می باشد که در زمان های قدیم شغلی به نام حلاجی بود که حلاج یک کمانه ای چوبی بیش از یک متری داشت که ابتد وانتها وپایانه ی این کمانه ی چوبی با یک نخ تابیده محکم از جنس پوست یا روده گوسفند و یاگاو بهم وصل شده بود. همچنین دارای با یک گوش کوب چوبی نسبتاً بزرگی هم بود از ضربه زدن کوشت کوب چوبی به نخ روده ای وتماس آن به پشم یا پنبه ها که صدا ئرتیم موزون خاصی داشت سبب شد که ضربات وارده تکیه های پشم و پنبه را جدا و رسیده وبهوار پرتاب کند که در قسمت دیگر که ملافه یا زیلوئی پهن شده بود فرود می آمدند. معمولاً بازار این شغل حلاجی در آن ایام قدیم قبل از فرارسیدن مراسم عید داغ بود که همه مشغول خانه تکانی وتمیز ونو کردن هر چیز اسباب ووسایل منزل بودند . کسانی که در آن زمان به کار وشغل حلاجی اشتغال داشتند معمولاً توی کوچه و پس کوچه و محله های شهرهای گوناگون فریاد می زدند آهای کار لاف دوزی می کنیم ، آهای کار تشک ولحاف و متکلا حلاجی می کنیم . یعنی اینکه وارد محوطه ی با حیات باز می شد و لحاف کرسی ها که معمولاً بزرگ بودند وتشک ها و متکا ها که در اثر استفاده ی زیاد پنیه یا پشم درون آنان سفت وفشرده شده بود را ابتدا خالی می کردند و شسته می شد. پس از خشک کردن آنان با دستگاه حلاجی که توضیح داده شد چیست و چگونه کار می کرد آنقدر زد ه می شد تارشته رشته ونرم همچون حالت اولش می شد. سپس به نسبت حجم لحاف تشک ومتکاها درون آنان چپانیده می شد ودوخته می شدند. اکنون چقدر جالب شده است جائی که یک آخوند گمنام ومعتاد ولی فقیه یا ترکیبی از خلیفه وسلطان وشاه شده است و یک طلبه ی دیگر بساز و بفروش رئیس مصلحت نظام یا خلافتش شده است و یک پاسدار غلامک وگماشته گمنام تیر خلاص زن رئیس جمهور محبوب حماسه سازش شده است که چپ و راست خبرهای خوش غنی سازی و سنگین وسبک کردن آب اتمی وبرگزاری جشن هسته ای می دهد و خواهان نابودی اسرائیل می باشد. چه خوبست که برای خالی نبودن عریضه وجور شدن جنس یک بچه پاسدار حلاج زن سابق هم یادداشت روز نویس شده است ودست به حلاجی کردن واقعه تظاهرات دانشجوئی زده است . البته آنگونه که خودش خواسته و علاقمند بوده این واقعه را حلاجی وتجزیه وتحلیل کرده است که ابتدا گفته که یک دانشجوی معترض دستگیر شده، سپس اعتراف کرده است که قراره اتفاق مهمی رخ دهد، آنگاه گفته شده که4 نشریه ی دانشجوئی بطور همزمان به حساسترين مقدسات اسلامي - پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله اهانت و پرخاشگری كرده ... خلاصه کلید یک سناریو و پروژه ی جدید برای خفه سازی صدای اعتراضی دانشجویان معترض زده شده است . البته سرنخ را به برون مرز وحامیان گریخته ی دوم خردادی و همکاران دشمنان بیگانه ی نظام وصل کرده است . ناگفته نماند که روز گذشته هم یکی از پروژه سازان روزنامه ی رسالت ارگان تبلیغی باند مافیائی جمعیت مؤتلفه ی انگلیسی نوید این پروژه ی جدید ضد دانشجوئی را داده بود و اکنون نوبت پاسدار یادداشت روز نویس روزنامه ی کیهان است که آن پروژه را تکمیل کند و بندهای کیفرخواست متهمان را چنین صادر وقرائت کند:
ماجرايي است كه طي ماههاي اخير با آن مواجه بوده ايم و البته با پيگيري تك تك آنها متوجه مي شويم، دست هايي در كار است تا با راه اندازي «موج خشونت» مانع حركت جمهوري اسلامي به سمت اهداف خود شود و البته در اين ميدان نوعا هزينه را آن دسته از «نيروي داخلي» مي پردازند كه بر مبناي اعتقاد به حقي به ميدان مي آيند ولي به زودي درمي يابند ماجرا از اساس چيز ديگري بوده و با آنچه او - به درستي- حق مي دانسته تفاوت اساسي دارد. براي اينكه به درجه درستي اين مطلب دست پيدا كنيم بد نيست سري به آرشيو تاريخ بزنيم.
يكي از افراد وابسته به جريان چپ كه در سال هاي 55 تا 62 در ايران فعاليت زيادي داشته است، اخيرا كتابي با عنوان «خاطرات خانه دايي يوسف» منتشر كرده است. او در اين كتاب فاش كرده كه در آن سالها سران جريانات چپ ماركسيستي در يك نقطه كه به آن رمز «خانه دايي يوسف» (يعني خانه شوروي. ظاهرا يوسف همان جوزف استالين بوده كمااينكه نويسنده در روي جلد كتاب عكسي از استالين قرار داده) مي گفته اند، جمع شده و به طراحي در داخل كشور براي پيش بردن اهداف شوروي (سابق) مي پرداختند. اما اين همه را بنام دفاع از حقوق طبقه كارگر و زحمتكش انجام مي دادند و اعتصابات و درگيري هاي خياباني را ترويج مي كردند.
- در اوايل انقلاب يك جريان چپ كه امروز به يك جريان راست آمريكايي تبديل گرديده به نحو انتحارگونه به مخالفت با اسلام روي آورده بود اين جريان كه سركردگي آن را فردي بنام «متين دفتري» بعهده داشت در ميتينگ سياسي خود شعار مي داد: اسلام نابود است، كمونيزم پيروز است. بعد كه قرار بر هزينه دادن بود تعدادي از دانشجويان كه تصور مي كردند اسلام ظرفيت مبارزه با امپرياليزم آمريكا را ندارد و اين چپ ها هستند كه مرد اين ميدان مي باشند، جان خود را به ميدان مي آوردند ولي سران اين گروه - و اين گروهها- به آساني از كشور خارج مي شدند و با وقاحت در همان كشورهاي امپرياليستي مأوا مي گزيدند. بعداً سندي منتشر شد كه نشان مي داد متين دفتري- مورد اشاره- شريك تجاري ارتشبد نصيري معدوم- رئيس ساواك- بوده و اگرچه شعار چپ مي داده ولي از حمايت بي دريغ ساواك هم برخوردار بوده است.
- در سال 77 يكي از افراطيون كم اهميت در مصاحبه اي گفته بود: «امام خميني مربوط به گذشته است و بايد به موزه تاريخ برود»! عده اي تصور مي كردند او فقط كمي تندروي كرده است چيزي نگذشت كه او در «مانيفست جمهوري» خود به انكار اسلام و نقش آن در اداره جامعه روي آورد باز هم عده اي گفتند او عقيده خود را بيان كرده و نبايد مانع آن شد چرا كه در اين صورت زير زميني مي شود. زمان زيادي طول نكشيد تا او بطور علني و مكرر از سوي رسانه هاي نشان دار صهيونيستي- آمريكايي مورد حمايت قرار گرفت باز هم عده اي گفتند اين دليل همگرايي آنان نيست. بعد او به خارج رفت و در فرانسه در منزل متين دفتري- همان كه آواز چپ در داد و سرباز آمريكا شد!- حاضر شد و در مصاحبه با بهمن نيرومند عضو گروه متين دفتري به انكار حق مردم ايران در انرژي هسته اي و استقلال سياسي پرداخت و البته همين موضع را به تكرار در محافل آمريكايي (از جمله در مصاحبه فروردين با تلويزيون VOA) تكرار كرد.
در سالهاي 79-78 علي افشاري عضو گروه تحكيم وحدت مي شود و با شعارهاي تند به چهره محبوب رسانه هاي غربي تبديل مي شود. عده اي اظهارات او را در راستاي اختلافات جناح ها ارزيابي مي كردند. بعد از چند سال وي به همراه عده ديگري از هم طيفان خود- شامل اميد معماريان (نويسنده حيات نو)، روزبه امير ابراهيمي (نويسنده اعتماد)، فرشاد امير ابراهيمي، مجيد محمدي، هوشنگ اسدي، حسين باستاني- كه در دوم خرداد رئيس انجمن صنفي روزنامه نگاران شد- به خارج از كشور رفتند و رسماً در سايت ها، راديوها و تلويزيون هاي پنتاگون و ارتش آمريكا به وطن فروشي مشغول شدند.
- عطاءاله مهاجراني وقتي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي مي شود به تغييرات بنيادين در وزارتخانه و حذف نيروي هاي وفادار به انقلاب مي پردازد و جريان روزنامه هاي وابسته به اردوگاه آمريكايي- صهيونيستي را شكل مي دهد. عده اي تصور مي كنند اين - صرفاً- يك ديدگاه است و بايد به آن مجال ميدان داري داد. بعد كه حجت الاسلام خاتمي مي گويد: صداي دشمن از اردوگاه اصلاح طلبان به گوش مي رسد- او كه به ناچار كنار مي رود مي گويد مرا همان ستون روزنامه اطلاعات و فصلنامه راهبرد كفايت مي كند ولي به جاي آن ها سر از روزنامه سعودي- انگليسي «شرق الاوسط» و تلويزيون هاي ارتش آمريكا درمي آورد و در همان حال كه يك پا در شرق الاوسط و VOA دارد در چندين روزنامه مدعي اصلاحات قلم مي زند و البته اين تنها او نيست، مسعود بهنود و ده ها نفر ديگر نيز هستند كه پايي در خارج و دستي در داخل دارند. اين ها در داخل چه مي كنند؟ به اين دو خبر توجه نماييد: زيدآبادي با حضور در دفتر انجمن اسلامي يكي از دانشكده هاي دانشگاه تهران در جمع 6-5 نفره آنان گفت: «بايد دانشگاه را به صحنه مخالفت با غني سازي اورانيوم در ايران تبديل كنيد». يكي ديگر از افرادي كه نوعا در فتنه ها نقش «فرماندهي پنهان» را دارد در جلسه اي كوچك گفت: «ما تندترين مواضع را عليه خط قرمزهاي نظام- از جمله انرژي هسته اي و مسئله فلسطين- گرفتيم، طوري نشد، كسي به سراغ ما نيامد». آيا منظور او اين نبوده كه بايد كار تندتري كرد تا اتفاقي بيفتد؟ آيا اهانت به پيامبر اعظم (ص) و ساير مقدسات نظام، آن «كار تندتر» نيست؟
اما در خاتمه ذكر اين نكته هم لازم است: اهانت به مقدسات معمولا در زماني اتفاق مي افتند كه يك پيروزي خيره كننده و اساسي به دست آمده است. مثلا اهانت مطبوعات 12 كشور اروپايي- كه از دانمارك آغاز گرديد- زماني اتفاق افتاد كه خود غربي ها از فروش 12 ميليون جلد قرآن مجيد خبر داده و تصريح كردند، كتاب مقدس مسلمانان پرفروش ترين كتاب سال اروپاست. اهانت به مقدسات در دانشگاه اميركبير در چه زماني اتفاق مي افتد؟ درست در زماني كه با همت اساتيد دلسوز همين دانشگاه- و دانشگاه صنعتي شريف و...- كشور ما حلقه هاي سست توطئه غرب را كنار زده و به مرحله نيمه صنعتي سوخت هسته اي دست يافته است. بايد بدانيم كه پيروزي هاي بزرگ ايران در ماجراي هسته اي، ماجراي لبنان، ماجراي عراق و... براي غرب غدار بسيار زجردهنده است و طبعا ناسزا پاسخ كسي است كه توان پاسخ ندارد.
درخاتمه اینکه وقتی که اینگونه برخورد با بخشی از نیروهای کیفی خودی می شود وآنان متهم همکاری با دشمن می شوند وعامل هرگونه حرکت اعتراضی در جامعه خوانده می شوند . در صورتی که برخی از آنان جزو مهره های سر شناس سابق همچون عطاء الله مهاجرانی می باشند که روزی نه چندان دور سوگلی معروف دوران کارگزاران و دوم خردادی ها و حامیان برون مرزی بود. معلوم است که چگونه با مخالفین واقعی ودگر اندیشان برخورده شده وبرایشان سناریو سازی شده وبازهم خواهد شد و چرا اکنون پروژه بقول خودشان برای قلع و قمع کردن جنبش دانشجوئی تدارک دیده نشود وعوامل اطلاعاتی نفوذ در مطبوعات وابسته کرده هر روز بطور وارونه سخن از پروژه وطرح توطئه ی دانشجوئی فریاد نزنند ؟ آیا هنوز حامیان بروز مرزی دوم خردادی های سابق شک و شبهه نسبت به عملکرد این رژیم جنایتکار و تبهکار دارند که نمی خواهند دست از حمایت از این رژیم بردارند که ردانه وشرمگینانه برای دفاع از منافع حقیر خودشان به شیوه های مختلف سنگر گرفته در پشت اهداف عدم تحریم اقتصادی و حمله ی نظامی به دفاع علنی از پروژه ی هسته ای و جنایتکاران حاکم بر ایران ادامه می دهند؟
هوشنگ – بهداد
اردیبهشت 13 سال 1386