روزی نامه ی حکومتی جمهوری اسلامی دو شنبه 17 بهمن ماه سال 1389

نقد و بررسی : سرمقاله ی حکومتی جمهوری " فصل مشترك بحران جهان عرب"

" غرب باید بداند که تاریخ مصرف رژیم ضدبشری نا مشروع ایران در راستای بهره ی بس کلان بردن در منطقه به پایان رسیده است . زیرا که در صورت ادامه ی این سیاست مماشات گری حمایت و زد وبند با رژیم فاشیستی مذهبی تروریستی ایران دیگر برای غرب بی هزینه نیست ومی بایست بهای سنگین ناشی از نا آرا م و بی ثبات و بحرانی شدن منطقه و نا معلوم بودن آن را به پردازد"

مانور تبلیغاتی دادن پیرامون بحران های داخلی و بیرونی در رژیم ضد بشری و نامشروع حاکم بر ایران تبدیل به یک رسم و رسوم قانون نانوشته ای شده ای است که رهبر و مسئولان و مطبوعات و رسانه های خبری و تر یبون های حکومتی آن را با شدت تمام دنبال می کنند .چونکه از 32 سال پیش که رژیم ضد بشری با بحران قدرت گرفت و بحران زی بوده است .طوریکه با بحران سازی ها به بقای ننگین اش ادامه داده است . آنگونه که با بحران های جدید به بحران های دیگر جواب داده می شود . بهر صورت بحران سازی و صدور آن به برون مرز مکمل صدور ارتجاع و تروریسم شده است آنچنان که تبدیل به دیپلماسی رسمی کشور شده است . بنا براین اکنون که منطقه دستخوش آشوب و نا آرامی شده است . به خصوص بحران مصر موجب بهترین بهانه برای رژیم فاشیستتی مذهبی تروریستی شده است . آنچنان که مسئولان رأس تا ذیل آن هر مدعی وارد صحنه می شود و در این مورد با لغز خوانی وادا و اطوار های عجیب و غریب حوزوی و پاسداری و چاشنی کردن خمینی شیاد مدعی بسط انقلاب اسلامی 32 سال پیش وی در منطقه به خصوص در مصر می شوند و مرتبط با آن اجرای نقش می کنند. به امید آنکه با این ترفند مرده خوری کردن فرصت طلبانه فضا یا روزنه ای برای عبور از بحران های درونی و برونی رژیم فاشیستی مذهبی ایران فراهم شود. البته آنچه در این مورد از نظر این مدعیان فراموش می شود . مردم ایران و مطالبات شان می باشد . مهمتر اینکه از موضع طلبکارانه نماینده و سخنگوی ملت های منطقه به ویژه ملت مصر شدن قدرت نمائی کنند و بد و بیراه به رئیس جمهور آمریکا و مصر و اسرائیل وسایر رهبران کشور های عربی می گویند. برای همین اکنون اوباما بر زیر تیغ سئوال و انتقاد برده شده است که چرا همان شیوه ی اشغال گری که بوش در مورد افغانستان و عراق مرتکب شد که این دو کشور تبدیل به جولانگاه و یکه تازی پاسداران و حامیانش شده است .اوباما در مورد مصر اینگونه سیاست مشابه ی بوش را دنبال و اجرا نمی کند تا با سقوط مبارک و قدرت گیری اخوان المسلمین و حامیانش شرایط برای حضور عوامل و مهره های رژیم ضد بشری در مصر هموار شود تا مسیر مصر به سمت و سوی عراق در ارستای اهداف خاص حاکمان تهران حرکت کند . بنابراین چون اوباما دست به چنین اقدامی نزده است . پس مورد انتقاد تحقیر آمیز وارد می شود. بهر حال سرمقاله همچون سایر همتایان قلم زن خود در مطبوعات حکومتی و مسئولان دیگر بدون آنکه اشاره ای به فضای داخل کشور کنند و کلامی از ریشه و علت تظاهرات ضد حکومتی سال گذشته در این بگویند و از وجه تشابه میان آن تظاهرات ضد حکومتی در ایران و خواست تظاهرات و قیام کنند گان در تونس و مصر بگویند ؟ ولی سرمقاله نویس خط بطلان بر معضل فقر و اقتصادی و عدم آزادی در مصر کشیده و تلاش مذبوحانه کرده است تاکه همچون ولی وقیح وانمود کند که ریشه و عامل حرکت های اعتراضی منطقه رنگ و لعاب مذهبی دارد ونتیجه گیری می شود شرایط مصر و منطقه که معادل آنچه هست که در 32 سال پیش درایران رخ داده شد. لذا سرمقاله نویس برای اثبات و جهت دادن به این ادعا این چنین نقل قول کرده و تحلیل کیلوئی حوزوی نسبت به موضع اوباما و شرایط مصر و منطقه داده است:

اوباما بعداً مجبور شد طي برنامه‌هاي جداگانه شديداً از حسني مبارك رئيس‌جمهور مادام العمر مصر حمايت كند و حتي غيب گوئي نمايد كه وي با انجام برخي اصلاحات مي‌تواند به حاكميتش همچنان ادامه دهد. ولي مجدداً در اظهارنظرهاي بعدي، مواضعي دوپهلو و حمايتي كم رنگ‌تر از مبارك اتخاذ كند. اوباما از مبارك بعنوان فردي وفادار به آمريكا و اسرائيل ياد كرد كه توانسته است خدمات ارزشمندي را نسبت به آمريكا و رژيم صهيونيستي ارائه نمايد و بقاي حكومتش نيز همچنان مورد نياز آمريكا و منطقه است. اين جملات اوباما اگرچه با اميد و هدف حمايت از مبارك عنوان شده ولي در اوضاع بحراني امروز مصر، اين اظهارات وي در مورد مبارك همچون بنزيني است كه بر روي آتش خشم عمومي مردم مصر پاشيده شود، اقدامي كه اوضاع را به زيان رژيم كمپ ديويدي قاهره تغيير ‌داد و به نارضايتي‌ها، بيش از گذشته دامن ‌زد. . طبعاً هر يك از رژيم‌هاي عرب دچار مسائل و مشكلات متعددي هستند و يقيناً مسائل و مشكلات عربستان با آنهمه درآمد ارزي با رژيمهاي مصر و يمن قابل مقايسه نيست كه در اين كشورها درآمد سرانه روزانه درحد يك تا دو دلار هم به سختي عموميت دارد. اما چرا انفجار عظيم اجتماعي در تونس را شاهد بوده‌ايم و حال آنكه اوضاع اقتصادي تونس از مصر، به مراتب مناسبتر بود؟ براي يافتن پاسخ بايد در جستجوي علتي جدي‌تر و مهمتر از اوضاع اقتصادي باشيم كه خون را در رگهاي ملت‌هاي مسلمان عرب منطقه به جوش آورده است. چرا كه پذيرفتني نيست اين جمعيت عظيم تظاهر كنندگان خشمگين براي دستيابي به وضعيت اقتصادي بهتر، خود را به كشتن بدهد و از مرگ استقبال كند.طبعاً با مرور كارنامه سياه رژيم‌هاي عرب هم پيمان آمريكا و رژيم صهيونيستي در منطقه، بهتر مي‌توان به رمز و راز قيام پرخروش ملت‌ها پي برد و دريافت كه چرا آنها حتي به تغيير دولتها با حفظ ساختار رژيم مبارك و تونس، رضايت نمي‌دهند و به چيزي كمتر از تغيير بنيادي ساختار اين حكومت‌هاي وابسته قانع نيستند. آنچه شاهد آنيم، شكست كامل "اسلام ستيزي" در منطقه است كه در طول سه دهه، فصل مشترك عملكرد تمامي رژيم‌هاي متحد آمريكا در منطقه بوده است. نبايد از نظردور داشت كه آمريكا، اروپا و رژيم صهيونيستي در يك اقدام سازمان يافته براي دهه‌هاي اخير پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران سعي داشتند اجماع كاملي را در جهت مقابله كشورهاي عرب عليه نهضت‌هاي اسلامي و حركت‌هاي اسلام گرايانه ايجاد نمايند و در هر كشور عرب و مسلمان، سدي در برابر مسلمانان و حركت‌هاي اسلامي بنا كنند. هيچكس فراموش نكرده است كه تمامي متحدان آمريكا در دنياي عرب مأموريت يافتند مقابله با حركت‌هاي اسلامي را سرلوحه سياست‌هاي خود قرار دهند و سركوب اسلام گرايان را "اولويت نخست" خود اعلام كنند. نخستين حركتي كه ملتهاي مصر و تونس در فضاي آزاد و اعتراض از خود به نمايش درآورده اند، برپائي نماز و نشان دادن علائم مذهبي همچون "قرآن" بوده است. اگر آمريكا و صهيونيستها تا اين اواخر در پشت درهاي بسته به رژيم‌هاي مرتجع عرب، امر و نهي مي‌كردند و بايدها و نبايدها را به آنها ديكته مي‌كردند، امروزه وقاحت را به حدي رسانده‌اند كه از طريق رسانه‌ها براي رژيمهاي عرب، "دستورالعمل" صادر مي‌كنند. دوستان و دشمنان آنها را مطابق ميل خود فهرست مي‌نمايند و با گستاخي اعلام مي‌كنند كه نبايد به فعالان اسلامي، ميدان بدهند. خط و نشان كشيدن آمريكا و صهيونيست‌ها و رسانه‌هاي غربي عليه اسلام گرايان به خوبي نشان مي‌دهد كه غرب از آن بيم دارد كه سير تحولات به نفع مسلمانان تمام شود و در واقع جبهه استكباري، "اسلام گرائي" را جبهه مقابل خود مي‌داند و دقيقاً رژيم‌هاي سركوبگر را عامل دست نشانده و گوش بفرمان خود ارزيابي مي‌كند. تصادفي نيست كه اوباما، قبل و بعد از سخنان مبارك با وي تماس مي‌گيرد و مرتباً به وي وعده حمايت مي‌دهد كه مبادا فرار كند و اوضاع را به حال خود رها نمايد. بدين ترتيب كاملاً آشكار است كه آنچه در منطقه شاهد هستيم، "شكست توطئه اسلام ستيزي" در دنياي عرب است و در واقع ملت‌هاي عرب عليه اسلام ستيزي و عوامل سركوبگر حاكم، قيام كرده‌اند. اوباما و دستيارانش به طور ناخواسته به ملتها مي‌فهمانند كه اگر راه نجات را جستجو مي‌كنند و اگر خواستار عزت و استقلال و سربلندي هستند بايد همان شجاعت و رشادتي را نشان دهند كه در دهه فجر 1357 از جانب ملت ايران به نمايش درآمد و رژيم ستم شاهي براي هميشه به گورستان تاريخ سپرده شد. اين همان سرنوشتي است كه در انتظار رژيم‌هاي مجري طرح اسلام‌ستيزي در دنياي عرب نيز هست.

در خاتمه اینکه بدون آنکه سر مقاله نویس تناقض گوی ادعا کرده توضیح دهد که اگر چنانچه هدف غرب و آمریکا و هم پیمانانش در کشور های عربی و اسرائیل که وی مدی شده تاریخچه اسلام ستیزی بیش از 3 دهه دارد که همراه با مخالفت کردن با رژیم ضد بشری ایران بوده است . سئوال است که چرا غرب طرحی در سال 56 در پاکستان را پیش برد تا کودتای نظامی شود و ژنرال ضیا ء لحق با دار زدن ذوالفقار علی بوتو سکو لار اعلام حکومت جمهوری اسلامی در پاکستان نماید؟ چرا سپس در 22 بهمن سال 57 که رژیم گذشته پادشاهی در ایران سقوط کرد . بر اساس زد و بند های پشت پرده که در زیر درخت سیب در پاریس شد ، خمینی شیاد قدرت گرفت و عجولانه پس از فاصله ی 20 روزه که از سقوط رژیم نگذشته بود به جای تشکیل مجلس مؤسسان برای تصویب قانون اساسی و حکومت سکولار دمکراتیک در ایران مدل جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش را تحمیل نمود؟ همچنین چرا غرب مقابل سرکوبگری ها و اعدام های پس از 30 خرداد سال 60 و قتل عام زندانیان سیاسی در سراسر زندان های کشور در تابستان سال 67 که سند انکار نا پذیر جنایت علیه ی بشریت است غرب و به خصوص آمریکا چرا هیچ سیاست انتقادی در این مورد این جنایت در پیش نگرفتند و سکوت پیشه کردند. بلکه بد تر اینکه چرا از طریق آدم ربائی اتباع کشور های خودشان که از سوی حزب الله لبنان حامی رژیم ضد بشری در لبنان انجام می شد وارد مذاکره و زد و بند شدند؟ چرا آمریکا در سال 90 میلادی به عراق حمله ی نظامی کرد و موجب تضعیف صدام حسین شد که آشکارا به نفع حاکمان رژیم فاشیستی مذهبی ایران تمام شد؟ از سوی دیگر چرا آمریکا و انگلیس موجب پیدایش و رشد طالبان شدند؟ همینطور چرا غرب از طریق اسرائیل با تضعیف کردن زنده یاد یاسر عرفات و ساز مان آزادی بخش فلسطین موجب تقویت حزب الله لبنان و سپس رشد حماس و جهاد اسلامی فلسطین در منطقه شد تا به نفع رژیم ضد بشری ایران تمام شود؟ عجیب تر اینکه چرا به جای تهاجم به رژیم ضد بشری افغانستان اشغال نظامی شد. سپس در ادامه عراق اشغال نظامی شد و جای حکومت سکولار در این کشورنخست وزیر دست نشانده ی ولی وقیح و پاسداران را گرفت؟ تراژدی و کمدی تر اینکه چرا هنگام اشغال نظامی عراق به پایگاه ها و قرار گاه های نظامی مجاهدین تهاجم نظامی هوائی شد ؟ چراسپس خلع سلاح شدند . آنگاه نام شان بر توی لیست سازمان و گروه های تروریستی گذاشته شد؟ خلاصه اینکه مجموععه ی اینگونه اقدامات غرب که مکمل سیاست خائنانه ی ماراتونی مماشات گری مذاکرات 8 ساله ی هسته ای از سوی غرب دنبال شده است . مگر جز اثبات خلاف ادعای سرمقاله نویس است که نه هدف مبارزه یا مخالفت با رژیم فاشیستی مذهبی ایران نبوده است ، بلکه در راستای تقویتش بوده است. البته با تحولات در حال اتفاق در منطقه خاور میانه و شمال آفریقا اکنون غرب متوجه شده یا باید بداند که دیگر تاریخ مصرف رژیم ضدبشری نا مشروع ایران در راستای بهره ی بس کلان بردن در منطقه به پایان رسیده است و در صورت ادامه ی این سیاست مماشات گری حمایت و زد وبند با رژیم فاشیستی مذهبی تروریستی ایران دیگر برایش بی هزینه نیست و می بایست بهای سنگین ناشی از نا آرا م و بی ثبات و بحرانی شدن منطقه و نا معلوم بودن آن را به پردازد.

هوشنگ بهداد

http://www.jomhourieslami.com/1389/13891117/13891117_01_jomhori_islami_sar_magaleh_0001.html

روزی نامه ی حکومتی جمهوری اسلامی دو شنبه 17 بهمن ماه سال 1389

فصل مشترك بحران جهان عرب