دروغ نامه ی کیهان 2 شنبه 9 آبان ماه سال 1390

نقد و بررسی : (يادداشت روز)دروغ نامه ی کیهان " زندانيان خانم رودهام هنوز زنده ايد ؟! "

"یادداشت روز نویس تصور کرده است که گویا همه مخاطبانش همچون ساندیس خوران و لباس شخصی ها و بسیجیان هستند که به خاطر منافعی که دارند باید مطیع و یک خال بفرمان امثال وی و پاسداران کودتاگر و ولی وقیح منفور و نا مشروع لبیک گوی وحاصر و آماده اجرای فرامین صادره باشند. برای همین این رطب خورده متوجه نشده که چگونه مننع رطب کرده است؟"

چر ا یادداشت روز نویس هم لهجه پاسدار شریعتمداری سربازجو نگفته است که در راستای زیر تیغ اتهام بردن روشنکفران ایرانی که چون غرب زده شده قدرت درک وشناخت جامعه غرب به خصوص پاریس و وال استریت آمریکا را ندارد . آنگاه بدون آنکه خودش سخنی از فرق ملت مولوی مقابل حمله مغول بگو ید که چه تشابهی میان این ملت با امت ولایت وقیح منفور و نا مشروع وجود دارد که 33 سال است ایران را اشغال کرده است وملت های ایران را به گروگان گرفته وهر زمان بر حسب نیاز اهداف پشت پرده مثل جنگ نعمت الهی است و همچون دین ابزاری شده از ملت وخلاف آن برای صدور تروریسم و بحران و ارتجاع به برون مرز امت استفاده کرده است؟ اکنون نیز این طلبه ی هم لهجه ی پاسدار سربازجو حسین شریعتمداری آویزان به جلال آل احمد شده است تا که با نقل قول از کتاب غرب زدگان وی علیه ی روشنفکران موضع تهاجمی اتهامی بگیرد و عنوان ابزار چماق علیه ی روشنفکران ومنتقدان و موافقان حکومت سکولار استفاده نماید . همچنین بهنفع رشد اسلام صادراتی در پاریس و حومه ی آن تبلیغ کند که ادامه ی پیام سیاست صدور تروریسم و ارتجاع و بحران به برون مرز ومداخله گری در امور داخلی کشور ها می باشد . در نهایت با اشاره کردن به شرایط شهریور 1323 چنین گریز به پاریس بزند و از رشد اسلام گرایی در این شهر کند که روشنفکران وطنی با وجود تردد به آن ولی بی خبر هستند:

"اين يادداشت را مي توان از شهريور 1323 و از تهران شروع كرد. يا از همين روزها و از پاريس در استوديوي راديو فرانسه. يا به واشنگتن رفت و از دفتر كار وزير خارجه آغاز كرد كه چهارشنبه گذشته مصاحبه گر شبكه دولتي انگليس (بي بي سي پرشين) را به حضور پذيرفت تا شايد از روزن «ديپلماسي مجازي» گرهي را بگشايد كه از معبر ديپلماسي واقعي دولت آمريكا گشوده نشده است. و نيز مي توان يادداشت حاضر را از آخرالزمان شروع كرد؛ يك روز مانده به پايان تاريخ بشر.... اما بازار روشنفكري خلقي و «توده بازي» داغ است. آنها كه خيلي روشنفكرند و سر پرشوري دارند، به حزب توده پيوسته اند. «آل احمد» جوان هم يكي از آنهاست. نماينده اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي- كافتارادزه- به تهران آمده است. براي رهايي خلق ايران؟ خير. آمده تا همان گونه كه نفت جنوب در تيول انگليسي هاست، امتياز نفت شمال را پشت قباله شوروي كند. حزب توده تظاهرات راه انداخته است... باقي داستان را «جلال» از جواني خويش روايت مي كند. «روزگاري بود و حزب توده اي و حرف و سخني داشت و انقلابي مي نمود و ضداستعمار حرف مي زد و مدافع كارگران و دهقانان بود و دعواهايي ديگر و چه شوري انگيخته بود و ما جوان بوديم و عضو آن حزب بوديم و نمي دانستيم سر نخ دست كيست و جوانيمان را مي فرسوديم و تجربه مي اندوختيم. براي خود من اما روزي شروع شد كه مأمور انتظامات يكي از تظاهرات حزبي بودم كه به نفع مأموريت كافتارادزه براي گرفتن نفت شمال راه انداخته بوديم. از در حزب (خيابان فردوسي) تا چهارراه مخبرالدوله با بازوبند انتظامات چه فخرها كه به خلق نفروختم، اما اول شاه آباد چشمم افتاد به كاميون هاي روسي پر از سرباز كه ناظر و حامي تظاهر ما كنار خيابان صف كشيده بودند كه يك مرتبه جا خوردم و چنان خجالت كشيدم كه تپيدم توي كوچه سيدهاشم و بازوبند را سوت كردم...».. در همان كتاب «خدمت و خيانت» پرسشي ماندگار را پيش كشيد و نوشت «مولوي در بحبوحه حمله مغول، فرهنگ ملت را حفظ كرد. آيا روشنفكر امروز جرئت و لياقت اين را دارد كه بنشيند و در مقابل هجوم غرب كه قدم اول غارتش، بي ارزش ساختن همه ملاك هاي ارزش سنتي است، چيزي را حفظ كند يا چيزي به جاي آن بگذارد؟».اما از غربگرايان وطني كه زماني قبله برخي معاريفشان، شرق كمونيست بود، كسي جرئت نمي كند پاي از اين زندان فكر و روح بيرون بگذارد. تو بگو جلال! كجا رود كسي كه همه چيز خود را باخته و به اين قفس پناه آورده تا از اضطراب وي كم شود؟ فرو ريختن قفس براي او عين آشفتگي و استرس و هراس است. آنها به بردگي و بندگي در اين آستان عادت كرده اند، حالا چشم بگشايند و ببينند همه ساخته ها و بافته هاي ذهنشان فرو ريخته است؟! چه هول انگيز! جلال! درگذر از اين خواهش رنج آور... درگذر! شايد آنها در اين زندان به نقطه انجماد رسيده اند.. «ساكنان حوزه پاريس، جاي خالي جمهوريت و نيازهاي روزمره خود را با اسلام پر مي كنند. اسلام در اطراف پاريس روبه گسترش است. اسلام پناهگاه طبقات فقيرنشين پاريس محسوب مي شود و در فاصله 25 سال، به مثابه مجموعه اي از ارزش هاي جايگزين، گسترش و عمق بيشتري يافته است"

عجیب است که طلبه ی یادداشت روز نویس هم لهجه پاسدار حسین شریعتمداری فاش ساخته ولو داده است که مأموریت سفر به پاریس برای تحقیق چگونگی رشد اسلام داشته که جایگزین جمهوریت فرانسه شده است چون جمهوریت و سکولاریسم و لیبرالیسم عاجز از اجرایش بود. البته این کار مهم تحقیقی اش را تبدیل به صدور کیفر خواست علیه ی روشنفکران داخلی نموده و بازخواست کرده است که چرا اینان با سفرهایی که به اروپا و پاریس داشتند همچون وی کار تحقیقی میان اقشار محروم پاریس نکرده اند تاکه بدانند چگونه پاریس نشینان گرایش به اسلام به جای لیبرالیسم آورده اند تا آگاه شوند که نیاز به بلند گوهای سرویس های اطلاعاتی فرانسه و انگلیس و وزارت امور خارجه شدن نداشته باشند. سپس پل زده و با نیش و کنا یه زدن و اهانت توهین آمیز هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه ی آمریکا به حضور وی در شبکه ی ماهواره ای تلویزیونی بی بی سی دولت فخیمه ی انگلیس اشاره کرده و مننتقدان رژیم ضد بشری قرون وسطایی و روشفنکران را متهم کرده است که چرا کسی از میان اینان جرأت نکرد تاکه از این وزیر امور خارجه ی آمریکا سئوال کند که در وال استریت آمریکا چه خبر است ؟ بالاخره برای اینکه موضوعی را از قلم نینداخته باشد . پس در ادامه به سقوط مبارک و بن علی کرده ونتیجه گرفته اگر آمریکا عرضه و توان داشت می توانست از این حامیانش دفاع کند تا که سقوط نکنند و جای شان را به اسلام گرایان بدهند. در نهایت از موضع ضد آمریکایی به مخاطبان روشنفکرش که اینان را حامی آمریکا و لیبرالیسم دانسته جواب داده پاسخ داده است و این چنین به اینان توصیه داده است که باید از جلال آل احمد بیآموزند که چگونه باید مقابل غرب موضع گیری یا رفتار کنند :

"آيا از همين طوايف داعيه دار روشنفكري كه طي چند دهه گذشته به پاريس و لندن و... رفته اند تا مثلا مبارزه كنند يا به نام مبارزه تعيّش كنند، كساني پيدا مي شوند كه غير از كوبيدن در سرويس هاي اطلاعاتي فرانسه و انگليس يا وزارت خارجه آنها، سري هم به خيابان و مردم (متن به حاشيه افتاده و شوريده بر سرمايه داري) بزنند؟ نمي گوييم هيچ آزاده اي در ميان آنها وجود ندارد. اما اگر در پايتخت هاي اروپايي و آمريكايي، كساني از اپوزيسيون ادعاي شرافت و حريت و آزادانديشي شان مي شود، دستي به قلم و كيبورد ببرند و از روي سرمشق آزادي جلال آل احمد، مشق كنند. يا نه، اگر خيلي مدعي اند، خود سرمشق شوند و بنويسند كه ايمان خلل ناپذير ما به ليبراليسم و كاپيتاليسم غرب، ترك هاي اساسي برداشته است. البته از طايفه ديگر كه قبله شان، شكمشان يا پايين تر است، توقعي نيست. آنها در جبريت و دترمينيسمي گرفتارند كه جز جناب ملك الموت نمي تواند نقطه پاياني بر آن بنهد. چنين بردگاني به مراتب ناخوش احوال تر از اربابان هستند. خانم هيلاري دايان رودهام- يا همان كه بايد با نام همسر نه چندان وفادارش «كلينتون» معرفي شود- چهارشنبه گذشته از پنجره تلويزيون بي بي سي، هم از جانبداري دولت متبوعش نسبت به اپوزيسيون جمهوري اسلامي سخن گفت و هم اينكه؛ دو سال پيش از درون جنبش اعتراضي اين صدا شنيده شد كه «آمريكا بايد مواظب باشد طوري عمل نكند كه عامل و حامي اصلي جنبش جلوه كند، چون در آن صورت اعتبار جنبش و امنيت هواداران آن به خطر مي افتد». در واقع او و طرف حساب وي در اپوزيسيون، همراه بودند و توافق كامل داشتند اما هر دو معتقد بودند اين هم پوشاني و حمايت نبايد به چشم بيايد و ضد كاركردي عمل كند. با اين حال نه مصاحبه گر بي بي سي و نه هيچ يك از اعضاي اپوزيسيون مورد حمايت واشنگتن، جرئت نكردند بپرسند خانم وزير خارجه آمريكا! از خيابان هاي آمريكا و نيويورك چه خبر؟! شايد حيا به خرج دادند و نخواستند در امور آمريكا دخالت كنند. مرحبا به اين شرم و حيا! اما آيا انتظار زيادي است اگر توقع داشتيم كسي از زعماي همين ها، سينه خود را بالا بياورد و صداي خود را صاف كند و بگويد خانم دايان رودهام! حمايت تان ارزاني خودتان! شما كجا را آباد كرده ايد كه بخواهيد وطن ما را آباد كنيد؟! حيف است اين را هم نگوييم و بگذريم كه اگر آمريكا نفس شفابخشي داشت، اول خود را از انواع گرفتاري هاي لاعلاج داخلي و خارجي شفا مي داد و بعد هم به داد حسني مبارك و بن علي و قذافي و ديگران مي رسيد كه نرسيد. زمامداران آمريكا اگر نسخه شفابخشي داشتند، 50 ميليون كارتن خواب و 48 ميليون محتاج يك وعده غذاي روزانه را تقديم بشريت نمي كردند. جبريت جباريت و استيلاي غرب شكاف برداشته است. تمام حيله ها و ترفندهاي آنها عليه جهان اسلام، عليه خود آنان كمانه كرده است. مكرهاي آنان عليه خود همان ها عمل مي كند مانند پيكر بيماري كه سرطاني شود و گلبول هاي محافظ آن تبديل به گلبول هاي دشمن و مهاجم شوند. بزرگان امپراتوري غرب در حالي كه هنوز ملك الموت را نديده اند، وضعيت قفل شدگي و تسليم و بي ارادگي پيش از قبض روح را تجربه مي كنند. بايد كه باور كنند فراتر از ماده، معنا و غيبي كه حقيقت حيات است وجود دارد"
در خاتمه اینکه معلوم نیست یادداشت روز نویس تصور کرده است که گویا همه مخاطبانش همچون ساندیس خوران و لباس شخصی ها و بسیجیان هستند که به خاطر منافعی که دارند باید مطیع و یک خال بفرمان امثال وی و پاسداران کودتاگر و ولی وقیح منفور و نا مشروع لبیک گوی وحاصر و آماده اجرای فرامین صادره باشند. برای همین این رطب خورده متوجه نشده که چگونه مننع رطب کرده است؟ یعنی بدون اینکه بگوید به جای اینکه نیاز باشد که وی مجبور شود در راستای تبلیغات رهبر ام القرای جهان اسلام و رهبر جنبش بیداری منطقه ولی وقیح منفور ونا مشروع به پاریس سفر کند تا برای امت اسلامی حاشیه نشینان پاریس تبلیغ نماید و در مورد ضریب شناخت و علاقه شان به اسلام مدل ولایت وقیحی ایران تحقیق و بررسی کند . ولی عجیب اینکه حال و حوصله یا اینکه اجاز ندارد تا که به شهر های گوناگون ایران سفر کرد و باا هالی به خصوص حاشیه نشینان صحبت و گزارش تهیه کند. یا اینکه سری به گوشه وکنار و خیابان های تهران بزند تااز پدیده های شوم و ضد اسانی ناشی از فاصله ی عمیق طبقاتی و فقر وگرانی وتورم و گرانی وتن فروشان کودکان کار خیابانی با کارتن خوابان و تهیه نماید که محصول عملکرد 33 سال حکومت فاشیستی مذهبی عوامفریب ودین فروش و غارتگر حاکم بر ایران می باشد تا که مشخص شود ریشه ی اعتیاد و فقر و و بیکاری و رشد تهی دستی در ایران چیست و چرا این ملت به این روز کشانیده ی درد مند بحال خود رها شده و امت جایگزین ملت شده چه می گویند؟ آنگاه یقه ی روشنفکران غرب زده را بگیرد و اینان را با برچسب واتهامات مدل ولایت وقیح گونه متهم و سئوال پیچ نماید.

هوشنگ بهداد

http://www.kayhannews.ir/900809/2.htm#other200

دروغ نامه ی کیهان 2 شنبه 9 آبان ماه سال 1390

زندانيان خانم رودهام هنوز زنده ايد ؟! (يادداشت روز)