گفت و شنود دروغ نامه ی کیهان 26 اسفند - 89

حيوونكي ! (گفت و شنود)

گفت : گفته است آقازاده در کانادا

با یک آمریکایی آشنا شد و هم صدا

دوست شد تا روزی وی را کرد مهمان

از یاد برد آداب خودش این بچه مسلمان

تلاش کرد هر کاری می کند وی کند تکرار

تا وانمود کند فرنگیست آقازاده نا بکار

یارو یه کاسه برداشت ریخت شیر توش

همینکار کرد آقازاده این بچه ی چموش

سپس یارو چند تا بیسکویت ریخت درآن

آقا زاده هم بیسکویت ریخت بجای نان

آنگاه یارو کاسه را گذاشت بر زمین

صدا زد سگش را، گفت بخور نازنین

حیونکی آقازداده ی فهمید زده به جدول

کاسه زمین گذاشت بالا انداخت یک چدول

گفت: برخي از مدعيان اصلاحات كه به آمريكا و اروپا گريخته و پناهنده شده اند از شرايط حقارت آميز خود به شدت گلايه دارند و ابراز نگراني مي كنند.
گفتم: از قديم و نديم گفته اند كه «لايق ديگ چغندر است» و اين كه؛ «خلايق، هرچه لايق».
گفت: يكي از آنها كه به آمريكا پناهنده شده است چندين فحش آبدار نثار سران فتنه كرده و نوشته است «تصور نمي كردم در آمريكا به جاي تقدير، اينهمه تحقير شوم
گفتم: در زمان طاغوت، شخصي كه خيلي به آمريكا علاقه داشت با يكي از مستشاران آمريكايي طرح دوستي ريخت و بالاخره يك روز مهمان او شد و براي اين كه دقيقا آداب آمريكايي ها را تقليد كند سر ميز غذا، كارهاي مستشار آمريكايي را تكرار مي كرد. مستشار آمريكايي ابتدا يك كاسه برداشت و مقداري شير در آن ريخت و يارو هم همان كار را كرد. بعد آمريكايي چندتا بيسكويت درون كاسه شير انداخت و او هم چنين كرد، بعد مستشار آمريكايي كاسه را روي زمين گذاشت و سگش را براي خوردن آن صدا زد! و يارو... حيوونكي بدجوري به جدول زده بود

گفت:سربازجو برای اینکه حامیان رقیب کندمسخره

دست زده است به تشریح بازگویی یک خاطره

گفتم : بر گوی که این خاطره چیست؟

دقیقاً مخاطبان مورد نظر وی کیست؟

گفتم : مخاطبان سربازجو هستند سران رقیب

که با هر ترفند و هر بهانه اینان می کندتعقیب

بهانه کرده این سربازجوی بی سر و پا

گریختگان حامی رقیب به آمریکا و اروپا

نقل کرده از اینان که چگونه به جای تقدیر

به جای تحویل گرفتن می شوند تحقیر

با ابزار نگرانی به رهبران می کنند فحاشی

گویند چرا اینان نتوانستند به بینند حواشی؟

اما سربازجو خوشحال است اینان شدند در بدر

نقل کرده از قدیم گویند لایق دیگ هست چغندر

گفتم : پس چگونه این سربازجو؟

خاطره ی خود را کرده است بازگو

گفت : گفته است آقازاده در کانادا

با یک آمریکایی آشنا شد و هم صدا

دوست شد تا روزی وی را کرد مهمان

از یاد برد آداب خودش این بچه مسلمان

تلاش کرد هر کاری می کند وی کند تکرار

تا وانمود کند فرنگیست آقازاده نا بکار

یارو یه کاسه برداشت ریخت شیر توش

همینکار کرد آقازاده این بچه ی چموش

سپس یارو چند تا بیسکویت ریخت درآن

آقا زاده هم بیسکویت ریخت بجای نان

آنگاه یارو کاسه را گذاشت بر زمین

صدا زد سگش را، گفت بخور نازنین

حیونکی آقازداده ی فهمید زده به جدول

کاسه زمین گذاشت بالا انداخت یک چدول

(یک چهارم یک چارک یانیمه 5سیری را عرق خوران می گفتد چدول )