حکایت خروسی که تغییر صدا داد بعد ، بی صدا شد، سپس مرد
برخی از ضرب ا لمثل و حکایت ها که بیانگر فضای استبداد و اختناق حاکم بر جامعه می باشد ضمن کوتاه بودن شان بسیار پر محتوا و بیانگر آنچنان واقعیت هایی می باشند که زمانی برای بیان و توضیح آن نیاز به صحفات نوشتاری و مقالات زیاد است . البته در زبان شیرین فارسی که مردمش سابقه ی بس طولانی با استبداد وتک صدایی دارند فراوان لطیفه و طنز و ضرب المثل و حکایت های آموزنده و عبرت آموز وجود دارد. از جمله یکی از این موارد هم حکایت خروس چهل تاج بی محل آواز خوان است که توصیف و تشریح علت بی صدا شد و عدم خواندنش که عاقبت منتهی به مرگش شد ضمیمه شده است . البته این حکایت از سوی دوستی برایمن ایمیل شده است . چون این داستان طوریست که می توان آن را بسط و تعمیم داد . به خصوص اینکه در پایان اشاره به شدت اختناق و سرکوب و اختناق و ساتسور نهادینه و تحمیل شده در جامعه شد ه است که پس از سیستم گذشته سابقه یا تاریخچه ی 32 ساله در ایران دارد . به خصوص اینکه شیوه ی برخورد ضد انسانی که با زندانیان مخالف و دگراندیش ومتقد در طول این مدت شده و می شود که در تاریخ معاصر بی نظیر و رقیب است. برای اینکه زیر پوشش دین و نام خدا و اسلام و آزادی و استقلال و عدالت و مبارزه با استکبار جهانی و... دنبال و اجرا می شود. آنگونه که برخی از متهمان زندانی شده در زیر شکنجه نه ا ز صدا ونفس می افتند که جان می دهند . برخی دیگر هم زیر شکنجه می شکنند و تسلیم شکنجه گر باز جو می شوند تا که پس از خراطی اندام و جراحی افکار و حنجره و تغییر صدا همچون خروس بیچاره ای شوند که د ر این حکایت ضمیمه شده به آن اشاره شده است که صدای خروس به جای اینکه از گلویش فریاد زده شود . بدلیل چرب کردن مقعدش صدایی دیگر از جای دیگر از خروس بیچاره برآورده شد تا که موجب آزار ومزاحمت دیگران نشود. ولی درنهایت منتهی به مرگ خروس شد . درست شبیه شیوه ای که در بازداشتگاه کهریزک با قربانیان شد . یا اینکه پس از کودتای 22 خردد 88 و تظاهرات 25 خرداد و تظاهرات های ضد حکومتی که پس از آن با بازداشت شدگان درسیاه چال ها شد. سپس با شیوه همان بی صدا کردن خروس 40 تاج با متهمان در بند متعلق به رقیب شد . آنگونه که بی صدا شدگان در بند بالباس های متحدالشکل زندان بطور فله ای صد نفره در یک شوی نمایشی تلویزیونی فرمایشی و نمایشی به حساب بی دادگاه حضنور یافتندو ضمن تکرار آموخته های تزریقی جدید به جای فریاد و صدای اعتراضی که سابق با مشت های گره کرده از گلوی شان توی خیابان ها یا دانشگاه ها زده می شد با سری افکندگی و تماس چانه بر روی سینه باحالت شرمندگی و خجالت زدگی همچون طوطی فقط آموخته ها ی دژخیمان سربازجویان سیاهچال ها را برای سردژخیمی همچون ابوالقاسم صلواتی نه قوقولی کنان ونه حتی غدغد کنان که ناله کنان با صدای حزین ودر هم شکسته و با ابراز ندامت، به خیانت وهمکاری با دشمن بیگانه اعتراف کنند. بلی در دستگاه ذوب آدم و تغییر انسان وماهیت سازی سیاه چال های رژیم فاشیستی مذهبی تروریستی و وزارت بد نام اطلاعات آدم واندشه کش و تفتیش کننده ی عقاید و سربازجویان دژخیم شکنجه گر و اعتراف گیر درسیاه چال هایش تلاش می شود تا که خروس های قوقولی کنان پشت پام ها و... را نه بی صدا و اخته کنند ،بلکه تبدیل به طوطیان یا خروس های لال و بی صدایی کنند تا که فقط قادر باشند هر آنچه را که بازجو با ضرب شلاق شکنجه ی مکتبی مدل ولایت وقیحی به اینان تزریق می کنند یا می آموزند اینان بتوانند در همه شوی های نمایشی و فرمایشی و سفارشی که بر گزار می شود تکرارش نمایند. البته گفتنی است که خطر برای صداخروس خفه کنان اینجاست که برخی ازخروس های جنگی هم هستند که نه صدای شان خاموش وتغییر کردنی نیست ، بلکه آواز بلند غزل خوانی سحرشان آنگونه است که خواب از چشمان ملایان خروس دزد و خروس کش و خروس کباب کن و شرکای شان ربوده وموج بی خوابی دائمی وهراس شان شده اند . داشته باشید خروسان غزل خوان حاکم هر زمان نشان داده اند که هر زمان از موضع زور و قدرت باهاشان بر خوردشده دقیقاً صدای شان نه از گلو که از جای دیگر و بطور پنهانی و قاچاقی بیرون زده شده است . صدالبته که زمان خاموش و بی صدا شان هم نزدیک شده است. بهر حال حکایت یا داستان چگونه بی صدا شدن خروس این چنین است:
هوشنگ بهداد
16 اسفند ماه سال 1389
حکایت خروس چهل تاجم را قبلا گفته ام که نابهنگام میخواند و بابای خدابیامرزم شرط کرد اگر امشب باز هم نابجا بخواند کارد را با گلویش وصلت میدهد و من بیچاره شب تا صبح بیدار ماندم و تا خروسم نصف شب میخواست بخواند نوکش را میگرفتم که صدایش در نیاید كه اگر ميخواند با اولين قوقولي قوقو حكم مرگش را امضا ميكرد.…!! فردايش بقال محل به دادم رسید و گفت ماتحت خروست را چرب کن تا دیگر نخواند …!! میگفت خروس برای خواندن باد در سينه می اندازد و انوقت میخواند و اگر ماتحتش چرب باشد موقع خواندن بادِ در سینه انداخته فِسّی از ماتحتش خالی میشود چون دیگر نمیتواند ماتحتش را به هم بکشد و باد را در سينه نگه دارد…!! باسن خروس زیبایم را وازلین مالیدم چند شب و دیگر نخواند طفلک…!! بعد از چند شب دیگر یادم رفت که وازلین بمالم و خروسم هم یادش رفت که بخواند….یا که یادش بود اما از مرغها خجالت میکشید که مثل هر شب به جای نغمه زیبایی که از حنجره اش برمی امده باد باسنش را تحویل انها بدهد….!! خروسم مَلول شد…!! خروسم مُرد بیچاره از نخواندن…!! حالا حکایت یارانه ها حکایت همان وازلین است…!! تا میخواهد صدایمان دراید ماتحتمان را با یارانه چرب میکنند…!! میترسم از ان روزی که دیگر ماتحت مارا چرب نکنند و ما هم یادمان برود که روزی میتوانستیم فریاد بزنیم …!! میترسم بمیریم از بی فریادی…!! مثل مرحوم خروس چهل تاجم كه مرد