کمی بیشتر در مورد پرسش کجا و چگونه ایستاده ای؟"

مدتی است که بحث ایستادن و کجا و چگونه ایستادن عجیب داغ شده و بالا گرفته شده است . بطوریکه نبرد اصلی برای برخی از مدعیان قلم بر دست شده کجا ایستاده ای؟ البته برای این برخی از مدعیان پرسشگر زیاد مهم نیست که چه کسی در میدان نبرد ایستاده یا اینکه چگونه در سنگر کا مپیوتر ایستاده شاید هم در کنارش بطر معجون هم ایستاده که بر لب تر کردن و فر مان صادر کردن و پرسش نمودن که کجا ایستاده تجویز می شود. تا آیا با عصا یا پای فلزی ایستاده اینهم دیگر مهم نیست چون هدف اصلیبرای اثبات خیلی مستقل بودن و فقیر بدون مرشد بودن با شیوه ی فلسفی حوزوی اول مرغ یا تخمش بوده است گیر دادن به یک سازمان است که چرا اصلاً ایستاده و مبارزه می کند و هنوز زانو نزده و خمیده نشده است؟

البته در سایت وبلاگی به این موضوع دان زده می شود که گویا مدتی بود میان دو رفیق قلم زن رابطه کمی شکر آب شده بود و دوران ماه عسل شان تمام شده بود که به نظر می رسد پس از آشتی کنان و پیوند جدید شان بازهم ماه عسل شان شروع شده است . زیرا قبل از اینکه این سایت تبدیل به سایت بحران علیه ی رژیم تروریستی شود . جالب بود که خود ش زود تر از دشمن دچار بحران شد و برای مدتی در این بحران فرو رفت . همچنین دلیل اینکه رابطه اش با رفیق همکار قلم زنش بهم ریخته بود مرتبط با فضول گری یک عنصر معلوم الحال به نام سعید سلطانپور قلابی مقیم تورنتو کانادا بود که قلمزنی برای این سایت می کرد و موجب شد که حین سئوال و پرسش کردن این فضولباشی گاف داده شود و مشخص شد که قلمزن پرسشگر کنونی کجا ایستاده ای سر و سری یا حداقل پیرامون سئوال و پرسش هائی در رابطه با مجاهدین از طریق ایمیل داشت آن زمان لو رفت که با رفع دلخوری و کدورت اکنون مبتکر و طراح کجا ایستاده ای با تعبیر و تحلیل و تفسیر های گوناگون فعال شده است . زیرا که رابطه نه عادی که حسنه هم شده است و بقول معروف در حال دل و قلوه دادن می باشند و با سیاست دست پس زدن و با پا پیش کشیدن مشغول تعیین و تکلیف کردن سئوال کجا ایستادن می باشند .

بهر حال چون اینگونه سئوال و پرسش کردن های محور ایستادن سر از مرید علی یا مراد علی یا با لعکس با مرشد در آورده و عجیب کشدار هم شده است و به درویش و فقیر و خانقاه منتهی یا به آنجا کشانیده شده است . البته به دگم و دگم بازی و دگماتیسم و در نهایت به اینجا نیز ختم شده است که مخاطبان منتقد یا در اصل سازمان مورد نظر به علی خامنه ای تشبیه و گفته شده اگر چنانچه اینان بقدرت بر سند اگر بد تر یا مشابه ی ولی فقیه حاکم کنونی نباشند بهتر هم نیستند. بنابراین تأکید کرده چون جوانان در ایران خواب اینان را پریشان کرده و بقدرت رسیدن شان را با مشکل مواجه کرده است ضمن ابراز خوشحالی و شادمانی کردن از این موضوع تلو یحاً نتیجه گیری کرده و تر جیح داده است تا کها ذعان کند بهتر است همین علی خامنه ای در قدرت بماند تا این منتظران در صف قدرت بر سر قدرت بیایند . به خصوص با مثلی که از آقا مهدی بچه محل دوران دبیرستان و محله اش زده است در پوشش کنایه و استعاره آنچه در ضمیرش نهفته داشته علیه ی این سازمان بیان کرده است .

ناگفته نماند تجربه ی کودتای خیانت بار ساز مان پیکار در زندان شاه و سر گذشت توابان در زمان این رژیم ضد بشری که در دسترس می باشد ثابت می کند برخی از مدعیان سیاسی وقتی از باور های گذشته ی شان فاصله می گییرند و چیزی بهترجایگزینش نکرده دچار بی هویتی می شوند ودست به هر کاری می زدند . یا حتی اینکه اگر چنانچه گاهی آنانی که تغییر دید گاه و مرام و مسلک می دهند خیلی افراطی تر از هم مسلکان جدید خود می شوند تا اینکه جبران مافات کنند . چونکه عجیب تند و تیز و افراطی به باور های گذشته ی خود می تازند و منتقدانه آنان را مورد مخاطب قرار می دهند که حالت نوعی انتقام کینه ورزانه گرفتن دارد .

از سوی دیگر برخی که اهل قلم هم می باشند که نویسندگی را نوعی اعتبار ویژه برای خود می دانند. یعنی اینکه در حالت برج عاج نشینی سیر و سیاحت می کنند بطوری که دیگر با فاصله گرفتن با دیگران بقول معروف نه آن بالا بالا ها جای شان هست ونه این پائین ها راه شان می باشد . زیرا که خود را خیلی بالا تر از این پائینی ها می دانند . آنگونه که دچار بی هویتی و عدم جایگاه ثابت می شوند و همچون پاندول ساعت چپ و راست به سمت چپ و راست در حال نوسان و دگر دیسی می باشند . ولی صدای تیک و تاک شان همچنان بلند است.

بگذریم اینگونه ایستادن در حقیقت نایستادن وتلو تلو خوردن مرا به یاد خاطره ی دوران جوانی انداخته است که باز گو کردنش بی ربط به اینگونه بحث اپیدمی کجا و چگونه ایستادن برخی ندارد . اما داستان چنین است که سالیان قبل از انقلاب بود که از میان هم کلاسی های دانش آموز کلاس سال آخر دبیر ستان فقط تعداد انگشت شماری بودیم که پس از دیپلم به خدمت سربازی رفتیم که برخی دیپلم وظیفه و بعضی هم سپاه دانش شدیم . پس از پایان این دوره . زمانی که به همکلاسی های سابق توی خیابان بر خورد و سلام و علیک وحال و احوال می کردم متوجه شدم که همه وارد دانشگاه و دانشجو شدند . حال بماند که برخی از اینان در دوران دانشجوئی سر از زندان شاه در آوردند. پس از در یافت اینگونه خبر ها توی فکر رفتم که چرا از غافله عقب مانده ام؟ بالاخره تصمیم گرفتم که هر طوری شده منهم تلاش کنم تا همچون اینان دانشجو شوم . پس بلا فاصله سرم را تیغ انداختم و پس از مطالعه ی فشرده ی روزانه در خانه، شب ها نیز هم کتب و دفتر و دستک را بر داشته و در فلکه ی محله ی زیر تیر چراغ برق در کنار دانش آموزان کلا س ششم دبیرستان سال آخر می نشستم و تا نیمه های شب مشغول مطالعه می شدم . در شبی همینطوری که مشغول مطالعه بودم متوجه شدم که در آنطرف میدان که چراغ راهنما بود یکی در حال خم و راست شدن و کش قوس به کمرش دادن می باشد وهی خم می شود و کوشش می کند تا که چیزی را از زمین بر دارد ولی گویا نمی تواند و دوباره با حالات و ادا و اطوار های موزون که بی شباهت به رقص کمدی باله نبود راست می شد و به سمت عقب تمایل پیدا می کرد و برای ساعت ها این حرکت را تکرار نمود. موضوع را با یکی از بچه های محل که در کنار من با فاصله چند متری نشسته بود در میان گذاشتم. سپس با همدیگر رفتیم نزد وی مشخص شد که یک معتادی است که قرص و شیره استفاده کرده بود و چون زیادی نشئه بود قادر به کنترل خودش نبود و تعادلش بر هم ریخته بود و نمی توانست در ست و حسابی بر روی پا هایش بایستد تاکه تسلط کامل داشته و توانائی این را داشته باشد که بتواند با خم شدن دو زاری که موقع سیگار کشیدن از جیبش بیرون افتاده بود آن را از زمین بر دارد. بنا براین حرکاتش در اوج نشئگی و عدم کنترل تبدیل به رقص نور بر زیر تیر چراغ برق و چراغ راهنمائی و مسخره آمیز شده بود .

اکنون شیوه ی ایستادن و ادعا کردن و تشریح و توصیف و تحلیل و تفسیر و سئوال و پرسش کردن چگونه ایستادن برخی برای من تداعی کننده ی همان خاطره با ادا و اطوار های اتو کشیده می باشد که چون نمی توانند تشخیص دهند که خود کجا و چگونه ایستاده اند؟ بنابراین با نا دیده گرفتن شرایط کنونی جامعه ی ایران که چه خبر است و مطالبات مردم چیست و چگونه فر یاد مرگ بر دیکتاتور و خامنه ای مردم ایران بلند است و در مقابل چگونه به بند کشیده می شوند و چگونه با انان در باز داشتگاه ها بر خورد و رفتار می شود ؟ یا اینکه در مقابل چگونه به مجاهدین اشرف حمله ی سبعانه ی ضد بشری شد و اکنون این مجاهدین اشرف و حامیان شان در اشرف و سایر کشور ها چه شیوه ی مبارزه کردنی می باشند و لحظه ای هم رژیم کودتا گر را فراموش نکرده اند ؟ اما در عوض برخی قلم بر دستان برج عاج نشین که چون خودشان دیگر بقول خودشان اهل مبارزه کردن همچون سابق نمی باشند. پس بهترین فرصت مناسب کسب کرده تا با فرافکنی کردن و داستان سرائی مرید و مرشد نمودن و بازی حقیر و درویش و خانقاه بدون مرشد در آوردن دست به انتقام کشی علیه ی رقیب خود مشغول و با پرسشگری سیستماتیک و زنجیره ای کجا ایستاده اید چگونه ایستاد اید سرگرم مبارزه ی جانانه ی جدید شده اند؟ همچنین بطور مضحک و فرهنگ لودگی شعر آمیز سئوال می کنند آیا چمباته زده یا نیمه خیز یا سر پا ئید یا نه اینکه خوابیده اید که خیال می کنید سر پا ایستاده اید؟ حال کجای این مبارزه ی سیاسی یا فلسفی کردن می باشد باید مدعی جوابگو باشد که ابتدا مشخص کند خودش کجا و چگونه ایستاده تا سپس از دیگران چنین سئوالاتی را کند؟

هوشنگ – بهداد

21 شهر یور ماه سال 1388