15 تیر - 90
یک گزارش کمیک – تراژدیک از خبر گزاری دروغ پرداز فارس
خبرگزاري فارس: صاحبخانه 15 سال است كه طعم غذا را نچشيده، به مهماني نرفته، تنها تفريحش اين است كه با همسرش سوار آمبولانس شده و براي ويزيت و معالجه به بيمارستان برود و ميداند كه همسرش با درد كشيدن او ذره ذره آب ميشود اما نميداند كه آرزوي شيرين است كه او بار ديگر لباس ارتشي بپوشد.
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=9004141396
گزارش توصیف شاعرانه و ادیبانه از یک جانباز آنهم از سوی گزارشگر خبر گزاری دروغ پرداز پاسداران فارس که با منتقدان و مخالفان و ناراضیان و رقبا پرخاشگرانهو هتاکانه برخور و رفتار می کند عجیب و تناقض آمیز است . زیرا که نوعی تیغ زیر پالان گذاشتن است تا که پیش مقدمه جفتک زدن ها شود . چون معمولاً نطاق یا روزنامه و خب نگار و مفسر سیاسی و... در این رژیم بربمنش تاریک اندیش وارونه گوی یافت شود که نا پرهیزی کند و برای یکبار هم که شده به شیوه ی رابطه ی علت و معلولی یا حد اقل بیطرفانه گزارش وتحلیل دهند . بنابراین ضروریست در مورد این جانباز که گفته شده 15 سال است که طعم غذا نچشیده و به هیچ مهمانی نرفته است تفریحش هم این است که با همسرش با آمبولانس به بیمارستان برای در مان می رود که باید گفت که این جانباز که مورد توجه واقع شده جزو خیلی خوش شاانس ها می باشد که توانسته برای مدت 15 سال آمبولانس و بیمارستان در خدمت ایشان باشد و به سرنوشت آن ن بیماران نگون بختانی دچار نشده است که از بیمارستان ربوده ودر اطراف بیابان های تهران رها شدند . اما از سوی دیگر چرا گزارشگر گزارش نکرده یا نگفته است که چگونه شد که وی جانباز شد ودلیل اصلی آن چه بود؟ اگر جانبازی وی ناشی از حضور در جنگ خانمان بر اندازانه ی ایران و عراق است که هزار میلیارد خسارات اقتصادی با میلیون ها نفر کشته و مجروح و موجی و جانباز وبی خانمان و آواره در بر داشت و عاقبت به شکست سر کشی جام زهر از سوی خمینی شیاد منتهی شد ولی خمینی شیاد آن را نعمت الهی نامید. زیرا موجب دوام این رژیم ضد بشری جنگ و خون وخرافه و جهالت و جنایتکار شد؟ خوب چرا گفته نشده است که این نمونه جانبازان جزو اثرات همان نعمت الهی بودن جنگ می باشد ؟ همچنین چرا گفته نمی شود که چرا جنگ ایران و عراق شروع شد؟ یا اینکه صدور انقلاب اسلامی به برون مرز به خصوص کشور های همسایه ی خمینی شیاد ومداخله گری و خرابکاری لوله های نفتی عراق و تحریک کردن صدام حسین چه نقشی در شروع این جنگ داشت؟ نمونه اخیر گلوله باران روستا های کردستان عراق است که از سوی پاسداران انجام می گیرد که مورد اعتراض شدید مقامات حکومت محلی کردستان عراق واقع شده است . بعلاوه چرا خمینی شیاد و پاسداران پس از باز پس گیری خرمشهر که دیگر نیروی نظامی عراق در خاک ایران نبود صدام حسین پیشنهاد آتش بس و صلح با تقبل 100 میلیارد خسارت داد. این پیشنهاد پذیرفته نشد؟ بنابراین پس از ردآن زمان صلح صدام حسین در سال 61 تا زمان آتش بس تحمیلی و شکت و سرکسی جام زهر که موجب کشته و مجروح و جانباز و آوار شدن میلیون ها ایرانی و عراقی شد که یک سند جنایت جنگی علیه ی بشریت می باشد خمینی شیاد و پاسداران و سایر مسئولان جنگ افروز رژیم ضد بشری قرون وسطایی ایران می باشند که می بایست در دادگاه بین المللی محاکمه ومجازات شوند.مشمئزه اینکه در پایان گزارش پس از تعریف و تمجید کردن از ولی وقیح نا مشروع افزوده شده که این جانباز و همسرش آرزو دارند تا لوطی جماران از نزدیک دیدار داشته باشند.
وقتي به كوچه "سرو " رسيديم، آسمان هنوز آفتابي بود و گرماي تابستان ديگر به شكوهمان انداخته بود اما در دل نشاطي احساس ميكرديم. نشاط از اين بابت كه به ديدار عزيزاني ميرويم كه قلبمان را تسخير كردهاند و مهربانيشان تمامي ندارد. گلبرگي روي در ورودي منزل چسبانده و روي آن نوشته بود «لطفاً زنگ نزنيد، در بزنيد، مهرانراد». وارد منزل شديم؛ متعجب از اين همه آرامش؛ از اين همه گذشت؛ چيدمان منزلي نقلي كه گلها و شكوفههاي زيادي در گوشه گوشهاش ميدرخشيد. آري به ديدار جانباز دوران دفاع مقدس «ابراهيم مهرانراد» رفتيم اما ديدن ايثارگري همسر وي اين ديدار را تحت شعاع قرار داد؛ ايثارگري در اين خانه از اين جهت كه اگر مشكلاتشان را بر شاخههاي سرو تحميل كنند، سرو در برابر آن خم ميشود اما آنها مقاومتر از سرو ايستادهاند و اين مقاومت ستودني است. بعد از پذيرايي صميمانه، از «شيرين جافر» همسر اين جانباز خواستيم كه به ديدار صاحبخانه برويم، صاحبخانهاي كه 15 سال است طعم غذا را نچشيده، به مهماني نرفته، تنها تفريحش اين است كه با شيرين سوار آمبولانس شده و براي ويزيت و معالجه به بيمارستان برود؛ خانم جافر اذن ملاقات داد و وارد اتاق شديم. مهرانراد كه روزي تاب ديدن يك كودك شهيد شده را در منطقه جنگي نداشت و از ديدنش نفسهايش به شماره ميافتاد، امروز روي تختي بدون تكلم خوابيده است؛ او فقط نظارهگر بوده و حتي قادر به انجام سادهترين كارهاي شخصياش هم نيست. مهرانراد سال 1342 واد ارتش شده بود؛ در روزهاي نخست جنگ تحميلي با مدرك فوق ديپلم رشته پرستاري در بخش بهداري لشكر 81 زرهي اهواز مشغول به فعاليت شد؛ بعد از مجروحيتش نيز دوباره به منطقه بازگشت و به لشكر 58 ذوالفقار و پادگان ابوذر منتقل شد كه اثرات موج بمبهاي خوشهاي دشمن در گيلانغرب و خونريزي سمت راست مخچه وي را از 15 سال گذشته خانه نشين كرده است. در گوشهاي از اتاق داروهاي اين جانباز از جمله سرنگ بزرگي به چشم ميخورد كه به نوعي ظرف غذاي ابراهيم است؛ در معده اين جانباز دوران دفاع مقدس دستگاهي به نام «پيگ» كار گذاشته شده است كه از اين طريق تغذيه ميشود؛ اين زن فداكار در ابتدا مواد مغذي ماهي، گوشت يا مرغ را به همراه سبزيجات و برنج پخته، از صافي عبور ميدهد سپس اين مواد يا داروهايي را كه در آب محلول شده است را با سرنگ وارد معده همسرش ميكند. كنار اين مادر و زن مهربان مينشينيم تا از زندگي خود برايمان بگويد و اين گونه اظهار ميدارد: در اميريه تهران بزرگ شدم؛ از سوم ابتدايي چادر و روسري سر ميكردم؛ چادر سرمهاي با گلهاي ريز سفيدرنگ كه به خاطر آن حرفها و كنايههاي زيادي شنيدم به طوري كه گاهي مرا با اين چادر به عنوان كارگر منزل صدا ميزدند اما تا امروز بر آن افتخار كردم و خواهم كرد. او از روزهاي پرالتهاب جنگ تحميلي برايمان ميگويد: قصرشيرين در دست دشمن بود؛ ابراهيم و ابراهيمها نيز براي آزادسازي آنجا به منطقه رفتند؛ او سال 1362 مجروح شد و به محض بهبودي مختصر دوباره به منطقه رفت؛ هر بار كه او به جبهه اعزام ميشد، دخترم مرضيه خود را در گوشهاي از اتاق پنهان ميكرد تا لحظه خداحافظي با پدرش را نبيند. او ادامه ميدهد: خدا صدام را لعنت كند؛ اينها يادگاريهاي جنگ هستند؛ شبهاي يلدا و عيد بچههاي من دوست دارند، به منزل ما بيايند اما به خاطر اينكه سر و صدا و شلوغي پدرشان را اذيت ميكند، اينجا نميآيند. دستهاي اين همسر جانباز بوي زحمت ميدهد؛ در حالي كه اشك روي گونههايش سوسو ميكند، خاطرهاي از شب يلدا را برايمان اينگونه روايت ميكند: انار روي ميز بود؛ نيمه شب يادم افتاد كه نكند سردار من، انار را ديده و دلش خواسته باشد؛ از رختخواب دل كندم؛ انار را با دستهايم فشار دادم تا آبي از آن چكانده و به او بدهم؛ ديدم او خواب است اما با سرنگ برايش گاواژ كردم تا اين محبت به مغزش برسد و به او بگويم كه تنهايش نميگذارم؛ گاهي آب ميوه و غذاها را بر لبهاي او ميزنم تا طعمها فراموشش نشود. سالهاست عطر غذا در اين خانه نپيچيده است .تمام اعضاي خانواده هميشه دوست دارند، حداقل يك وعده غذا را دور هم بنشينند اما چندين سال است كه اين زن به تنهايي در گوشه آشپزخانه غذا ميخورد طوري كه حتي صداي چيدن ميز غذا به گوش همسرش نرسد؛ او خيلي وقت است كه غذاي عطردار درست نميكند و ميگويد «من چگونه چنين غذايي را بخورم در حالي كه ابراهيمام نميتواند از آن بخورد». ابراهيم يك بار با زبان بيزباني از من نان و پنير خواست؛ نان و پنير و چايي را ميكس كردم و برايش آوردم تا وارد معدهاش كنم؛ او از اين موضوع خيلي ناراحت شد و آن را كنار زد. ديوانهوار عاشق حضرت ابوالفضل (ع) هستيم .وي ادامه ميدهد: ديوانهوار عاشق حضرت ابوالفضل (ع) هستيم، همسرم يك بار در كودكي بينايي خود را از دست داده بود مادرش با توسل به حضرت ابوالفضل (ع) شفاي او را گرفت؛ بارها اتفاق افتاده كه پزشكان براي معالجه او عاجز مانده بودند، دست به دامان حضرت قمر بنيهاشم (ع) شدم و ابراهيم حالش خوب شد. اين همسر جانباز بيان ميدارد: از مقام معظم رهبري خيلي ممنونم كه اين گونه با درايت عمل ميكنند تا چنين نظاميهاي خوبي حافظ مملكت باشند و از نظاميان ممنونم كه مانند شمعي دور نقشه عزيز روشن هستند و نميگذارند بيگانگان نگاهي به ايران بياندازد. او در اين ديدار اعياد شعبانيه را به رهبر معظم انقلاب و ساير جانبازان و پاسداران تبريك گفت؛ وي از امير پوردستان فرمانده نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي، سرهنگ جعفري مسئول ايثارگران ارتش، امير سيفي رئيس حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس ارتش، از گروه پزشكان بيمارستان گلستان نيروي دريايي، حجتالاسلام نقويان، حميد ماهيصفت قدرداني ميكند. * آرزو دارم با سرباز ولايت به ديدار رهبر معظم انقلاب بروم از شيرين جافر خواستيم كه آرزويي كند و ميگويد: آرزو دارم كه آقاي مهرانراد را كه به من آبرو و عزت داده است را به عنوان سرباز ولايت روي ويلچر بگذارم، جلوي رويم بگيرم و به ديدار رهبر معظم انقلاب برويم. و آرزوي ديگر او اين است كه اي كاش دوباره بوي پوتين ارتشي در خانهاش ميپيچيد؛ و اي كاش او يك بار ديگر لباس مقدس ارتش را بر تن ميكرد. خبرگزاري فارس به رهبر معظم انقلاب، "ابراهيم مهرانراد " اين جانباز سرافراز و بانوي وفادارش و تمام جانبازان دلاور و همسران وفادارشان، ولادت امام حسين (ع)، حضرت ابوالفضل (ع) و امام سجاد (ع) را تبريك ميگويد.