روش مشابه ی قضاوت قاضی " کتاب کوچه " زنده یاد احمدی شاملو با قضاوت بیدادگاه های کنونی
در کتاب کوچه ی زنده یاد احمد شاملو به یک اصطلاح به نام " از کره گی دم نداشتن خر" اشاره شده است که داستانش بسیار جالب می باشد . به خصوص این که عجیب این داستان شباهتی با قضاوت شرایط موجود در دستگاه آلوده به فساد و رشوه و تبعیض قضائیه و قضات شرع رژیم ضد بشری دارد . برای اینکه بیش از 31 سال است که قضات این دستگاه آلوده به فساد قضائیه که زیر فرمان ولی وقیح و دین ابزاری شده است به همین شیوه در دفاع از خودی و علیه ی شاکیان غیر خودی قضاوت کرده اند. طوریکه این قضات یا حاکم شرع هر گونه که خواسته اند قضاوت کرده و حکم صادر نموده اند . آنگونه که ظالم مظلوم و مقتول قاتل و شاکی متهم ، شده است . مدل مشخص بیدادگاه های نمایشی فجایع 6 روزه ی قیام دانشجوئی 6 روزه تیر ماه سال 78 و 25 خرداد 88 کوی دانشگاه تهران و بازداشتگاه کهریزک 88 می باشد که بدون شک شیوه ی تشکیل بیدادگاه مشابه قضاوت قاضی داستان شادروان احمد شاملو در کتاب کوچه ها می باشد . به ویژه در شرایط کنونی که کودتاگران پاسدار و ولی وقیح رقیب مغلوب را از صحنه حذف کرده اند و در ادامه جنگ قدرت و ثروت در تدارک حذف رفسنجانی می باشند که از طریق دستگاه قضائی آلوده به فساد و رشوه و تبعیض با گشودن پرونده ی مهدی رفسنجانی و پیگیری این پرونده چپ و راست مهره های به حساب قضائی وارد صحنه می شوند . آنهم آنانی که همگی شان دست اندر کار قتل های پس از 30 خرداد و قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67 می باشند . البته سابقه ی آمران قتل های زنجیره ای هم دارند . بنابراین اینان مأموریت دارند تا با تهدید کردن تلاش کنند تا که مهدی رفسنجانی از لندن برای محاکمه به ایران باز گردد . مشخص است که هدف از تأکید و تهدید پیگیری پرونده ی مهدی رفسنجانی دراز کردن خود اکبر رفسنجانی می باشد . یعنی اینکه قضات یا حاکمان شرع دنبال کننده ی پرونده ی آقازاده مهدی رفسنجانی از قماش همان قاضی می باشند که زنده یاد شاملو در کتاب کوچه ی خود " از کره گی دم نداشتن خر" اینگونه داستانش را بیان و توضیح داده شده است :
هوشنگ بهداد
یست و هشتم آبان ماه سال 1238
یست و هشتم آبان ماه سال 1238
از کرّه گی دُم نداشتن خراز " كتاب كوچه " ، اثر احمد شاملو:... مردی خری ديد به گل در نشسته و صاحب خر از بيرون كشيدن آن درمانده . مساعدت را ( برای كمك كردن ) دست در دُم خر زده قُوَت كرد( زور زد ) . دُم از جای كنده آمد . فغان از صاحب خر برخاست كه " تاوان بده !" مرد به قصد فرار به كوچه يی دويد ، بن بست يافت . خود را به خانه يی درافکند . زنی آنجا كنار حوض خانه چيزی میشست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هياهو و آواز در بترسيد، بار بگذاشت ( سِقط كرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نيز با صاحب خر هم آواز شد . مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهی نيافت، از بام به كوچه يی فروجست كه در آن طبيبی خانه داشت . مرد جوانی پدر بيمارش را به انتظار نوبت در سايهء ديوار خوابانده بود ؛ مرد بر آن پير بيمار فرود آمد، چنان كه بيمار در جای بمُرد. پدر مُرده نيز به خانه خدای و صاحب خر پيوست !مَرد همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با يهودی رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش افکند. پاره چوبی در چشم يهودی رفت و كورش كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع متعاقبان پيوست !مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود را به خانهء قاضی افکند كه " دخيلم! ". مگر قاضی در آن ساعت با زن شاكيه خلوت كرده بود. چون رازش فاش ديد، چارهء رسوايی را در جانبداری از او يافت: و چون از حال و حكايت او آگاه شد، مدّعيان را به درون خواند. نخست از يهودی پرسيد .گفت: اين مسلمان يك چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب میكنم .قاضی گفت: دَيتِ مسلمان بر يهودی نيمه بيش نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيز نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند !و چون يهودی سود خود را در انصراف از شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكومش كرد !جوانِ پدر مرده را پيش خواند .گفت: اين مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده ام .قاضی گفت: پدرت بيمار بوده است، و ارزش حيات بيمار نيمی از ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيی، چنان كه يك نيمهء جانش را بستانی !و جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود، به تأديهء سی دينار جريمهء شكايت بيمورد محكوم كرد !چون نوبت به شوی آن زن رسيد كه از وحشت بار افكنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی ميتوان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) اين مرد كرد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. طلاق را آماده باش !مردك فغان برآورد و با قاضی جدال ميكرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دويد .قاضی آواز داد: هی ! بايست كه اكنون نوبت توست !صاحب خر همچنان كه ميدود فرياد كرد: مرا شكايتی نيست. محكمكاری را، به آوردن مردانی ميروم كه شهادت دهند خر مرا از کّره گی دُم نبوده است.