طنز سياه
توصیه می شود که این طنر بر گرفته و ضمیمه شده که از روزی نامه های حکومتی شماره امروز جمهوری اسلامی می باشد و نام سیاه برروی آن نهاده شده است را با دقت بخوانید . زیرا که بطور عریان فاش کردن بیش از 31 سال سیاه کاری و سیاه بازی و معرکه گیری شیادانه مستضعف پناهی رهبران و حاکمان رژیم ضد بشری می باشد که پس از 22 بهمن سال 57 شروع شد و تا کنون این سناریوی سیاه بازی و سیاه نمائی و سیاه کردن محرومان و مستضعفان به شیوه و ترفند های گوناگون همچنان ادامه داشته است . یعنی از زمانی که خمینی شیاد فریبکارانه قول حکومت پابر هنگان و مستضعفان را به مردم ایران به خصوص تهی دستان داد و مدعی شد نه تنفر از کاخ نشینان و اسلامیون مرفهین بی درد آمریکائی دارد . اما بر دست کوخ نشینان بوسه می زند . تا زمانی که جانشین ولی وقیح چپ و راست منشور 8 ماده ای مبارزه با فقر و بیکاری و رشوه و تبعیض و بیکاری و تجمل پرستی داد و روضه های مبسوط صرفه جوئی و عدم افراط گری و پرهیز از روی آوری به تجمل پرستی خوانده است و همچنان هر زمان منبر و تربونی گیر می آورد. باز هم ادامه ی این روضه ی تکراری را می خواند . تا ادعای پاسدار گماشته احمدی نژاد که وعده داد که می خواهد پول در آمد ناشی از فروش نفت را تبدیل به نان بکند و بر توی سفره های خالی محرومان ببرد . اما واقعیت آنچنان پرده دری و روشنگری کرده است که اکنون هوار زده می شود نگونه همه قول های داده شد بطور معکوس و وار ونه ی عمل شده است که از یک سو موجب رواج زندگی تجمل پرستانه والگو بر داری از زندگی غرب با تعمیق شکاف طبقتی شده است. ازسوی دیگر اکثریت جامعه را آنچنان بسوی فقر و محرومیت سوق داده است که صدای اعتراضی این روز نامه ی اصول گرا حامی و پشتیبان رژیم ضد بشری علیه ی شرایط کنونی وشکاف عمیق طبقاتی حاکم شده را در آورده است. طری که ناا چار شده است تا که شرایط کنونی را در پوشش طنز تلخ به تصویر بکشاند . آنگونه که که دیگر با هرگونه تلاش بر ای پاک کردن صورت مسئله و آدرس غلط دادن و دست به نمایش سیاه بازی زدن و همینطور قول و وعده های دغلکارانه دروغ بیشتر دادن برای منحرف اذهان عمومی محال است که سبب شود راه توجیه و ماستمالی کردن برای این واقعیت تلخ شکاف عمیق طبقاتی کسب شود.
طنز سياه 23 آبان - 88
http://www.jomhourieslami.com/1389/13890823/13890823_08_jomhori_islami_maghalat_0001.html
توي قصابي بودم كه يه پيرزن اومد تو و يه گوشه وايستاد..... يه آقاي خوش تيپي هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون
دستت پنج كيلو فيله گوساله بكش عجله دارم..... آقاي قصاب شروع كرد به بريدن فيله و جدا كردن اضافه‌هاش..... همينجور كه داشت كارشو مي‌كرد رو به پيرزن كرد گفت: "چي مِخي نِنه؟" پيرزن اومد جلو يك پونصد تومني مچاله گذاشت تو ترازو گفت: "هَمينو گُوشت بده نِنه....." قصاب يه نگاهي به پونصد تومني كرد گفت: "پُونصَد تُومَن فَقَط آشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟" پيرزن يه فكري كرد گفت: " بده نِنه"! قصاب اشغال گوشت‌هاي اون جوون رو مي‌كند مي‌ذاشت براي پيره زن اون جووني كه فيله سفارش داده بود همين جور كه با موبايلش بازي مي‌كرد گفت: "اينارو واسه سگت مي‌خواي مادر؟" پيرزن نگاهي به جوون كرد گفت: سَگ؟! جوون گفت: "اّره..... سگ من اين فيله‌ها رو هم با ناز مي‌خوره..... سگ شما چجوري اينا رو مي‌خوره؟" پيرزن گفت: "مُخُوره ديگه نِنه..... شيكم گشنه سَنگم مُخُوره....." جوون گفت "نژادش چيه مادر؟" پيرزنه گفت: "بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه..... اينا رو برا بچه‌هام مي‌خام اّبگوشت بار بيذارم!" جوونه رنگش عوض شد..... يه تيكه از گوشتاي فيله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتاي پيرزن..... پيرزن بهش گفت: "تُو مَگه ايناره بره سَگِت نگرفته بُودي؟" جوون گفت: "چرا" پيرزن گفت: "ما غِذاي سَگ نِمُخُوريم نِنه....." بعد گوشت فيله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.