هرکسی نخونه ضرر کرده !!!شکولاکس

9 مهر 90

بر خلاف زور زدن و جار جنجال بر پا کردن های مقامات رژیم ضد بشری و قرون وسطایی عوامفریب دین فروش پیرامون فاش شدن اختلاس مبلغ 3000 میلیارد تومان اختلاس بانکی که ارقام کم وزیاد وجا به جا می شود تا که سر وتهم این موضوع بهم آورده و فتیله اش پایین کشیده شود . در شرایطی که داستانش ز مرز گذشته و همه گیر شده است. ولی تلاش می شود تا که وانمود شود بقیه نهادهای دیگر سالم هستند و فقط همین یک مورد می باشد و عامل و مقصر اصلی هم محمود رضا خاوری رئیس بانک ملی است که چون شرکا وهمکارانی در بانک صادرات و وزارت اقتصاد و دارایی یا درون دولت داشته که کمک به فراری دادنش کرده اندو وی هم توانست به کا نادا فرار کند چون. برای اینکه همسر و فرزندانش اقامت کشور کا نادا را دارند ودر آنجا زندگی می کنند و اینهم به آنان ملحق شده است . در صورتی که با همه جو سازی و آدرس غلط دادن ها که می شود وتهدید وخط و نشان ها که کشیده می شود تا صورت مسأله پاک شود واقعیت چیزی دیگریست . زیرا که فساد از رأس تا ذیل رژیم پوسیده ی آلوده به فسا و رشوه و رانت خواری و کلاه برداری فرا گرفته است برای اینکه ریشه 33 ساله دارد و داستان جدیدی نیست جز اینکه حاد شدن جنگ قدرت و ثروت وشاف و اختلاف و رقابت میان باندهای مافیایی اصول گرایی حاکم و تلاش برای پرونده سازی و حذف موجب شده است که رقم اختلاس گری 3000 میلیارد تومانی نمایان شود . ولی در گمرگ داستان طور دیگریست . چونکه کسی جرأت نمی کند تا که سرنخ فساد در این محیط را دنبال نماید . به ویژه اینکه رد گیری محور نقش اسلکه های غیر مجاز پاسداران د رسواحل بنادر جنوب کشور و پرسش کند که چرا در این مورد روشن گری نمی شود . به ویژ ه اینکه گمرک خوش دستگاه فاسدی می باشد ؟ بطور مثال از طریق ایمیل در یافت کردم و جنبه ی طنز هم دارد توضیح می دهد که اوضاع گمرگ جنوب کشور چگونه می باشد؟http://www.facebook.com/email_open_log_pic.php?mid=4eb905eG5af386071098G4194dbG96

هم خندیدم و هم تاسف خوردم...یعنی وقتی چندصد ایمیل مال ایرانی ها و غیر ایرانیها رو دیدم که این مطلب رو دست به دست کردن تا رسیده برای ما تاسف خوردم به حال خودمون که روز به روز داریم چهره جالب تری از خودمون به دنیا ارائه میدیم . روز به روز چهره جالبتری از خودمون داریم به دنیا ارائه میدیم وقتی وجدان کاری و احساس مسئولیت نباشه حقمونه همچین بلایی سرمون بیاد. خوندن این متن صرفا برای عبرت گرفتنه و نه توهین به جایی یا قشر خاصی از مردم .خودمونم میدونیم که این اتفاقات فقط توی یک سازمان یا اداره مون نمی افته و همه جا این هرج و مرج بیداد میکنه. شکولاکس !!!! ...نزديكي‌هاي ساعت ٩ صبح بود كه تقريبا همه اعضاي گمرك یکی از شهرهای مرزی مان، براي بازكردن و تفتيش چند صندوق چوبي بزرگ خوش ظاهر كه از آمريكا آمده بود گرد يكديگر جمع شدند.پيشخدمت‌ها با تيشه و تبر به كندن ميخ و تخته‌هاي روي جعبه مشغول شدند و پس از آن كه پوشال روي صندوق‌ها را پس زدند بوي خوشي برخاست كه همه مطمئن شدند صندوق‌ها محتوي شكلات مي‌باشند.طبق معمول در يك قوطي باز شد و يكي از كارمندان براي خود و رفقايش از آن شكلات‌ها مقداري برداشت. طعم و مزه شكلات‌ها نيش‌ها را باز كرد و دهن همه به جنبش افتاد و متعاقب آن چندين بسته ديگر مورد ناخنك حضرات ازرئيس گرفته تا مامورين جزو اداره قرار گرفت و گذشته از آن هر يك از اعضا چندين بسته نيز براي اهل بيت خود كنار گذاشتند كه موقع ظهر با خود ببرند!يك ساعت بعد صندوق‌ها ميخكوب و براي تحويل شدن به صاحب جنس آماده بود. كارمندان نيز در پشت ميزهاي خود مشغول كار شدند ولي گاهگاهي صداي زنگ بلند ميشد و كارمندان به پيشخدمت‌ها اُرد آب خوردن مي‌دادندلحظه به لحظه مرض عطش در عمارت گمرك شدت يافت و به فاصله نيم ساعت بشكه حلبي بزرگ عمارت گمرك خالي و دوباره پر از آب شد ولي تشنگي كارمندان از بين نرفت! رئيس خواست به منزل جيم شود ديد معاون اداره تقاضاي دو ساعت مرخصي كرده و ساير اعضا نيز هر كدام به بهانه‌اي طلب مرخصي نموده و قصد خروج را دارند. ناچار در جاي خود باقي ماند.صداهاي ناجور شكم اعضاي دله دزد گمرك از هر طرف بلند بود و در عرض چند دقيقه هجوم عمومي به طرف مستراح شروع شد ولي بدبختانه يا خوشبختانه عمارت گمرك بيش از يك آبريزگاه گلي و يك آفتابه حلبي نداشت. لحظه به لحظه مراجعه كنندگان مستراح زيادتر شد و بعد از يك ربع هيچكس در اتاق‌ها ديده نميشد. همه براي رفتن به مستراح از سروكول هم بالا مي‌رفتند. فراش، انديكاتور نويس، بازرس، هيچكدام طاقت يك دقيقه انتظار را نداشتند. هر كس هم كه داخل جايي بود به اين زودي‌ها كارش تمام نميشد به همين جهت هر كس داخل ميشد يك فصل فحش از بيروني‌ها مي‌شنيد تا كارش تمام شود و بيرون بيايد. جناب رئيس به گمان اين كه آنجا هم تك و توش بر مي‌دارد با طمطراق عازم شد ولي احدي ملاحظه او را نكرد. كم كم صداي او هم بلند شد كه: منتظر خدمتتان مي‌كنم، به بندرعباس انتقالتان مي‌دهد، حمال‌ها، فلان فلان شده‌ها، چرا ملاحظه رئيس و مرئوسي را نمي‌كنيد؟ولي هيچكدام از اين حرف‌ها و تعارف‌ها اثري نداشت! در اين گيرودار رئيس بيچاره دفعتا متوجه خود شد و ديد كه شلوار خود را مظفرانه كثيف كرده است! خواست به گوشه‌اي برود و شلوار خود را عوض كند كه ناگهان اتومبيل شيك آخرين سيستمي جلوي عمارت گمرك ترمز كرد و يكي از بازرس‌هاي معروف گمرك جنوب كه جنوب كه مامور سركشي گمرك خرمشهر بود پياده شد.اولين چيزي كه نظر او را به خود جلب كرد اين بود كه در گزارش خود بنويسد: نبودن پاسبان جلوي عمارت .... از پله‌ها بالا رفت، هيچكدام از اعضا را نديد. از درون اتاق‌ها هم صداي نفس‌كشي شنيده نميشد. بدبخت با عصبانيت به طرف اتاق رئيس رفت. رئيس بدبخت از مشاهده بازرس خود را باخت و رنگ از رويش پريد و از اين كه به علت اشكالات فني! نمي‌توانست از جا بلند شده و تعارف بكند بي‌اندازه شرمگين شد با اين حال با لكنت زبان خير مقدمي گفت و اضافه نمود كه به علت رماتيسم و درد پا قادر به تكان خوردن نيستم و بعد هم زنك زد تا فراش آمده و براي مهمان تازه وارد چاي و شيريني بياورد ولي هيچكس در راه‌روهاي عمارت وجود نداشت تا به زنگ رئيس پاسخ دهد!بازرس در حالي كه از اين قضيه در فكر فرو رفته بود چند دور با عصبانيت طول اطاق‌ها را طي نمود و در اين اثنا يك مرتبه چشمش از پنجره به بيرون افتاد و از مشاهده هجوم اعضا و معاون گمرك به مستراح بي‌اختيار خنده‌اش گرفت. مخصوصا چندنفري كه طاقت نياورده و دولادولا در گوشه‌هاي حيات، پشت درخت‌‌هاي نخل مشغول (!) شده بودند، توجهش را بيشتر جلب كرده و بر تعجبش افزوده بود! بوي تعفن گيج كننده‌اي فضاي گمرك را معطر ساخته بود! تمام اين جريانات كه باعث رسوايي كارمندان گمرك گرديده بود شاهكار يك جوان ارمني بود كه مرتبا از آمريكا شيريني و شكلات وارد مي‌كرد و چون هر دفعه بيش از نصف هر صندوق را آقايان محض تبرك (!) مي‌چشيدند و طبق معمول هيچ مرجعي هم براي شكايت نداشت، حقه‌اي به كار زده و يك بار سفارش داده بود كه براي او شكولاكس يعني شكلات مسهل بفرستند و به طريقي كه ملاحظه شد به بهترين وجهي انتقام خود را از شكم‌هاي دله كارمندان گمرك آن شهر گرفت