گفت و شنود دروغ نامه ی کیهان 25 دی – 89
رو سفيد ! (گفت و شنود)
گفت: سربازجوی بد نام لغز گوی پلید
صورت ماستی کرده تا پرونده کند سفید
گفتم : چگونه این زنگی مست
شده است آنگونه زبر دست
با ماست می تواند قیافه دهد تغییر
پرونده سفید کند این بردست زنجیر
گفت: ايلان برمن معاون شوراي سياست خارجي آمريكا در مصاحبه با روزنامه آمريكايي وال استريت ژورنال گفته است؛ بايد بپذيريم كه جنبش سبز! مرده است.
گفتم: «سه من تنباكو سوخته، تازه مي پرسه مرده كيه»؟ مرگ فتنه را كه همه مي دانند.
گفت: ايلان برمن در همين مصاحبه مي گويد؛ مقامات آمريكايي از اعلام اين خبر طفره مي رفتند اما معلوم نيست كه چرا امروزه براي صدور گواهي فوت جنبش سبز عجله دارند؟
گفتم: پس بگو كه چرا فيل برخي از سران فتنه ياد هندوستان كرده و بعد از آنهمه خيانت، حالا كه از آمريكايي ها نااميد شده اند به فكر بازگشت دوباره به عرصه سياسي كشور افتاده اند؟!
گفت: چه عرض كنم؟!
گفتم: نوكري يك كيسه گندم را با قاطر براي آرد كردن به آسياب برد ولي تا نوبتش برسد مشغول قمار شد و گندم و قاطر و همه چيزش را باخت، ارباب كه از تاخير او نگران شده بود به آسياب رفت و ديد نوكرش گوشه اي نشسته و دارد ماست مي خورد. پرسيد؛ قاطر و گندم چي شد؟ نوكر گفت؛ سيل برد، پرسيد لباس خودت چي شد؟ گفت؛ فروختم ماست خريدم. ارباب با عصبانيت كاسه ماست را توي ملاج نوكرش كوبيد و نوكر در حالي كه ماست را به سر و روي خود مي ماليد گفت؛ خدا را شكر كه هم حسابم را پس دادم و هم روسفيد شدم!
گفت: سربازجویبد نام لغز گوی پلید
صورت ماستی کرده تا پرونده کند سفید
گفتم : چگونه این زنگی مست
شده است آنگونه زبر دست
با ماست می تواند قیافه دهد تغییر
پرونده سفید کند این بردست زنجیر
گفت : این منفور ترین بازجویان
پای رقیب مغلوب کشیده به میان
نقل کرده از روزنامه درموردایلان برمن
هست معاون شورای سیاست خارجه دشمن
گفته دیگه مرده است جنبش سبز
چاشنی اش کرده یک هذیان نغز
چون برای جنبش سبز یک ساخته داستان
گفت این مرده ، فیلش کرده یاد هندوستان
از ناامیدی شکست آمریکا کرده حکایت
فتنه به صحنه فرستاده با آنهمه خیانت
گفتم : به جز پاچه گیری از موسوی کروبی و خاتمی
چرا سربازجو در مورد مطالبات مردم نمی دهد پیامی؟
گفت : این جارچی رژیم آلوده به ننگ
مأمور ا ست تا دنبال کند این مشنگ
همه جا این توطئه باشدت کند تعقیب
تا در جنگ وقدرت، حذف شود رقیب
گفتم : چطور این بازجوی صاحب شلاق و کمند؟
نمی دانداین شیوه لورفته، بااتکرار بیش زند گند ؟
گفت : آخه داستان سربازجو و رژیم کودتاگر
شده مثل آن خان غارتگر و نوکر حیله گر
روزی کیسه گندم برد به آسیاب
تاآرد نان شود از برای ارباب
گندم وقاطررا نوکرباخت درقمار
سپس وی نوکر دلخور شده وخمار
خان که از تأخیرش شده بود نگران
به سوی آسیابان رفت با حالت حیران
ناگهان دید که نوکر کنجی نشسته
دارد ماست می خورد این زبان بسته
قاطر وکیسه گندم کجاست از وی کرد سئوال
نوکر برد ن سیل گفت همه چیز، داد شرح حال
خان گفت لباس تنت را چه کردی، گفت فروختم
گفت ماست خریدم، بیش از این چیزی نیندوختم
خان با عصبانیت کاسه ماست برصورت نوکر کوبید
اما نوکر با دست ماست را بر صورت خودش مالید
گفت خدا را شکرهم روسفید شدم،هم پس دادم حساب
دیگه نمی تواند از من ادعای طبکاری کند ارباب