در استان اردبیل چه خبر است؟
30 مرداد 90
درگيري اعضاي جلسه شوراي شهر اردبیل
این گزارش خبری مخابره شده در شورای شهر اردبیل که بدلیل حیف و میل و سهم خواهی بیشتر است .آنگونه عربده کشی های شان علیه ی هم بالا گرفته است که برای ممانعت از ادامه ی آن نیاز به حضور نیروی انتظامی سرکوبگر بوده است . بنابراین وقتی که در شورای شهر اردبیل به جای رسیدگی اوضاع شهر و پیگیری مطالبات اهالی استان اردبیل اینگونه یقه گرفتن از هم دیگر جایگزین شده باشد . بنابراین مشخص است که می بایست دو گزارش نوشتاری وتصویری ضمیمه شده در مورد استان اردبیل مخابره شود چنین باشد .
جمهوری اسلامی : نيروي انتظامي اردبيل مانع درگيري اعضاي جلسه شوراي اين شهر شد. اين درگيري با اعتراض يكي از اعضاء به حيف و ميل بيت المال توسط برخي اعضاء، سفرهاي بيرويه خارجي و داخلي بدون آنكه دستاوردهايي داشته باشد و برداشت بيحساب و كتاب حق مأموريت آغاز گرديده بود. عضو معترض شوراي شهر اردبيل ميگويد بارها از سوءاستفاده مالي بعضي اعضاء اين شورا به مراكز مختلف گزارش ارائه كرده ولي متأسفانه نتيجهاي حاصل نگرديده است. در مقابل، يكي از اعضاء نيز معتقد است شوراهاي شهرها مستقل بود و هيچ مقام و مسئولي حق دخالت در فعاليتهاي آنها را ندارند. سابقه و نحوه تبليغات انتخاباتي برخي اعضاء شوراي شهر اردبيل در جريان انتخابات شورا مورد اعتراض مردم متدين و هيئت نظارت بر انتخابات بوده كه طي مصاحبههايي در نشريات محلي به چاپ رسيده بود اما به آن بيتوجهي شد.
آمار عجيب در مورد اردبيل
چه جالب شیوه ی دروغ شاخدار بودن آمار های رژیم ضد بشری قرون وسطایی گندش در آمده است. آنگونه که نه اینکه جای هیچگونه دفاعی برای آمار های تقلبی و ساختگی نمایشات خیمه شب بازی باقی نمانده است ، بلکه تبدیل به تف و تاق و ریش شده است و موجب بیش از حد مایه آبرو ریزی شدن برای کودتاگران 22 خرداد 88 و حامیانش همچون ولی وقیح منفور ونامشروع شده است که رقیب مغلوب و ناراضیان معترض نسبت به کودتای 22 خرداد 88 را متهم کردند که در مورد تقلب بودن دروغ گفته اند
قانون نوشت: در حالي که جمعيت کل استان اردبيل طبق سرشماري سال 1385 نفوس و مسکن يک ميليون و دويست هزار نفر است; مسئول دارالقرآن الکريم اداره کل تبليغات اسلامي استان اردبيل از شرکت دو ميليون نفر در دوره هاي آموزشي قرآن کريم در سطح اين استان خبر داده است. اين در حالي است که اگر رشد سالانه 10 درصدي را هم براي اين استان در نظر بگيريم، جمعيت اين استان در سال نود به حدود يک ميليون و نهصد هزار نفر مي رسد. به نظر مي رسد مسئولين فرهنگي کشور مي بايست دقت بيشتري در ارائه آمار خود داشته باشند
پنا گفته نماند که روزی پردون فرانسوی معروف به تئوری پرداز سوسیالیست تخیلی گفته بود افراد دو گروه می باشند . گروه اول آنانی هستند که کار می کنند ولی نمی خورند ، و گروه دوم آنانی هستند که کار نمی کنند .ولی می خورند . یعنی اینکه صاحب دسترنج گروه اول می شوند.مگر در زمان ریاست جمهوری رفسنجانی مکار پاسدار احمدی نژاد استاندار اردبیل نبود که گویا جزو استاندار های نمونه هم بود؟ مگر در دوره ی شهردار تهران بودن وی از خدمات دوران استاندار اردبیل بودنش گفته می شد و چاشنی خدمات رسانی اش به مردم تهران بعنوان شهردار مردمی می شد که روزانه در میان مردم تهران است و مشغول بر طرف کردن مشکلات شان است؟ مگر بیش از 6 سال نیست که وی رئیس جمهور مکتبی اصول گرا و رئیس دولت ساده زیست امام زمانی عاشق خدمتگزاری به مردم ایران می باشد؟ حال سئوال است که این گزارش تصویری از استان اردبیل چیست ؟ مگر تصاویر جز علایم ونشانه های فقر ناشی از عملکرد دولت مردان گذشته و حال می باشد؟ تازه شرایط استان اردبیل شبیه سایر استان های محروم کشور زیاد وخیم و بحرانی نیست که چنین است؟ عجیب است بر خلاف ادعایی که گفته می شود در کشور فقیری وجود ندارد و هیچکس با شکم گرسنه سر بر بالین نمی گذارد. ولی روزانه گزارشات فراوانی ناشی از گسترش فقر روز افزوز بازتاب داده می شود. عجیب تر اینکه چرا همچون گذشته هیچ مسئولی وجود ندارد تا که در این مورد پاسخگوی باشد. یا حد اقل اشاره کند که ریشه ی فقر و نا هنجاری های اجتماعی چیست؟ همینطور چرا باید شکاف عمیق طبقاتی و غارتگری های بی حساب و کتاب آنگونه باشد که موازی اینگونه گزارشات خبر از رقم 3 هزار میلیارد تومانی گزارش شود؟ یا اینکه چرا باید مترداف رشد پدیده ی فقر و گرسنگی بر ضریب انباشت ثروت غارتگران حکومتی و شرکا و آقا زاده های شان افزوده گردد ؟ چرا بر خلاف ادعای وارونه اینکه ایران الگوی ملت های قیام کنندگان ضد دیکتاتوری منطقه می باشد. ولی گذشته از افزایش سیاست رعب و وحشت و خفقان و سانسور اوضاع اقتصادی کشور داغان و وضعیت امور معیشتی مردم اینگونه نا بسامان می باشد؟ بد تر اینکه چرا باید آنچنان مردم ایران بیگانه و نا محرم باشند که حق نداشته باشند تا که بدانند دلار های ناشی از فروش نفت کجا می رود و نصیب چه کسانی می شود. در صورتی که هرروز گورستان ها آباد و رشد پدیده های شوم فقر و اعتیاد وتن فروشی و کارتن خوابان و آلونک نشینان حاشیه شهرها توسعه می یابد؟بهر حال سئوال است که چرا گفته نمی شود ریشه ی فقر چیست و عامل و زمینه ی پیدایش و رشد این پدیده ی شوم با صاحبان ثروت های باد آورده ی نجومی چیست؟ چه رابطه ای میان این دو مقوله وجود دارد؟ چرا میان آخوند ها ی حاکم و شرکا و آقازاده های شان فقیری وجود ندارد؟ جرم یا گناه محرومان وتهی دستان چیست؟ برای چه اینان به چنین سرنوشت شومی دچار شده اند؟ مگر خمینی شیاد عوامفریب نگفته بود که حکومت آینده از آن مستضعفان و پا برهنگان است . چرا وی و جانشین و پیروانش که حاکم شده اند محور این قول ، بطور وارونه عمل کرده اند؟ مهمتر اینکه رابطه ی فقر و بیکاری و اعتیاد و رشد سایر جرایم و خلاف ها و نا هنجاری های اجتماعی و اقتصادی وناامنی چیست؟ مسئولیت یا سهم رهبر و سایر مسئولان در این مورد چیست؟ چه موقع قرار است که به این پدیده های زشت تبعیض آمیز پایان داده شود . یا اینکه به جای گسترش کاهش داده یا مهار شود و مانع از رشد تصاعدی اش شد؟
زندگی در میان خرابه های فقر/ وقتی "نان" رویای کودکان می شود
اردبیل - خبرگزاری مهر: لبخند مینای هشت ساله در آستانه دری که به لرزش بادی از جا کنده می شود و کنار دیواری که از تکه های حلبی، پیتهای نفت، قوطیهای روغن و تکه های چوب ساخته شده گواه آن است که در چهار دیواری نزدیک به ما زندگی از رخنه هایش تنفس می شود.به گزارش خبرنگار مهر، مهمان کودکانی شدن که فقط قد و قواره کوچکی دارند کار سختی است. کودکانی که سیلی سرد فقر و بی پناهی زود بزرگشان کرده و وقتی در چشمانشان خیره می شوی تا همدردی کنی دل قرص می خواهد که زیربار این همه بزرگی نشکنی.مریم 13 ساله، سجاد 12 ساله و مینا 8 ساله با مادرشان خانواده ای هستند که جای خالی پدر را چند سالی است حس می کنند و رفتن سرپرست خانواده نه تنها دستهای مادر را خالی و تنگ کرده بلکه نگاه بچه ها را غمگین تر و پژمرده تر کرده و بی شک فقر که باشد آرامش و راحتی می شود حسرت. سلامت و شادابی می شود دعا و سفره ای رنگین می شود آرزو. در حالی که به برکت ماه رمضان ضیافتهای پر زرق و برق و سفره های الوان در بیشتر خانه ها گسترده شده است در گوشه ای دیگر مریم، سجاد و مینا سه خواهر و برادر خواب غذایی کامل را شبها تا صبح به سفره خیال می نشینند.سوتغذیه بلای جان کودکان.نگاه که می کنم چشمهای مریم پشت عینک رنگ و رو رفته و شکسته ای که سه سال است عوض نشده دیگر جلوه ای از زندگی ندارد. چنانچه به گفته مادر این خانوده بعد از فوت شوهرش فرزندانش به دلیل نداری و فقر سو تغذیه گرفته اند و مریم دختر بزرگ خانواده با ضعف بینایی شدید روبرو شده است.مادر می گوید: با فوت شوهرم برای بچه هایم هم مادر شدم و هم پدر و در حالی که کسی کمک حالم نبود و پدر همسرم برای تصاحب خانه ای که تنها اسم خانه دارد طمع کرده بود فرزندانم را بزرگ می کنم.از کار کردن در خانه های دیگران می گوید و از اینکه با چند سال دوندگی در دادگاهها اجازه یافته است در خانه ای که متعلق به شوهرش بوده است زندگی کند تا زمانی که بچه ها بزرگ شوند و آنوقت دیگر به درایت خودشان بستگی دارد که چطور گلیمشان را از آب بیرون بکشند.مادر خجالت می کشد از خورد و خوراکشان بگوید. یخچال از آن رازهایی است که فاش کردنش خوشایند نیست اما مجموعه یک اجاق کوچک و چند تکه ظرف و ظروف می تواند معنی آشپز خانه را در گوشه ای از اتاق به خود بگیرد.فرزندانتان را ماهانه با 125 هزار ریال بزرگ کنید.وی در حالی که تشت را برای شستن ظرفها پر آب می کند از کمک 50 هزار تومانی کمیته امداد سخن می گوید و اینکه کمکهای نهادهای خدماتی و خیران در مواقعی رنگ و بویی به سفره چهار نفره شان می بخشد و گرنه تا آخر ماه به نان و پنیری قناعت می کنند.او با اشاره به سهم 125 هزار ریالی برای هر نفر تاکید می کند که این مبلغ برای هزینه های خانواده چهار نفره بسیار رقم اندکی است و با توجه به هزینه ها و گرانی حتی 10 روز هم کفاف خورد و خوراک بچه ها را نمی کند.مادر این خانواده با اشاره به سایر کمکهای نهادهای خدماتی یادآور می شود: کمیته امداد در پنج ماه گذشته 10 کیلو برنج داده و دو شیشه روغن.گوشت از آن کالایی است که به ندرت میهمان سفره این خانواده است و اگر باشد نذری عید قربان که همسایه ها می آورند. به رنگ و روی بچه ها که نگاه می کنیم این حرف مادر نیاز به اثبات ندارد.مریم همچنان سوتغذیه دارد.دختر بزرگ خانواده سه سال است روزه می گیرد. مادر تاکید دارد بچه ها از سن تکلیف فرایض دینی را انجام دهند. با ما که حرف می زند سفت و سخت چادرش را به دندان گرفته و سر خم کرده به طرح قالی رنگ و رو رفته ای که نخ نما شده است. با خجالت و هراس مبهم حرف می زند.کارنامه اش پر است از نمره های 20 که آرام و بی سرو صدا نشانمان می دهد. اما مریم دختر بزرگ خانواده همچنان از سوءتغذیه رنج می برد و با آن چشمهای ضعیف کلاس خیاطی هم می رود.می گوید علاقه دارد اما ما می دانیم که در آینده تاریک اش دنبال روزنه ای از خوشبختی است، این در حالی است که چند خیابان آن طرف تر دختران همسن مریم بعد از اتمام کلاس زبانشان سر به سرهم می گذارند و شاد و بی دغدغه خیابانهای بی خبر شهر را تا منزلی که رفاه و راحتی منتظرشان است طی می کنند.مرگ پدر او را دچار شوک کرده و سو تغذیه تنها بخشی از تنهایی اوست. نگاهم را حس می کند، چادرش را می کشد جلوتر و می گوید دوست دارد درسش را ادامه دهد.مرد خانه هنوز کوچک است.اما سجاد تنها پسر خانواده نیز تلاش می کند احترام و متانت مردهای بزرگ را داشته باشد. مثل خواهرهایش کم حرف است و مثل آنها سر به زیر و وقتی به او گفته می شود مرد خانه است، خنده اش می گیرد. این خنده محصول تفکیک دو حس بزرگی و ترس است.سجاد پیش از آن که وقتش رسیده باشد و بسیار پیش از آن که وقتش رسیده باشد، مرد خانه شده است. بازی در کوچه برای او ممنوع است. مادر نمی گذارد بچه ها در کوچه ها بزرگ شوند.همبازیهای سجاد دو خواهرش است که قرار است مرد آنها باشد و نگاه مادر چقدر امیدوارانه که روزی زیر سایه مرد خانه، خودش و دو دخترش زندگی خواهند کرد.سجاد اما در یک طرف دغدغه بازی دارد و در طرفی دیگر دغدغه مرد خانه شدن.استعدادهایی که در نطفه خفه می شوند.در تمام مدت گفتگو حواس سجاد به خواهر کوچکتر است. مینا کلاس اول را تمام کرده کارنامه اش می گوید وضعیت درسی خیلی خوبی دارد و نشان از استعدادی که در بین کمبودها و نداریها سخت پرورش و شکوفا می شود. لبخند شیرین دخترک این تمام درد را برای لحظه ای می شکند و امید را و فردا را در روح و جان خانه می دمد.مینا با ادا و اطوار و شیرین زبانی و خودخواهی و نق زدنهای دخترکان همسن و سال خود بیگانه است. ساده و بی تکلف لبخندت را پاسخ می دهد و نگاهش را به مانند خواهرش به طرح قالی می دوزد.آرزویی ندارد و من از این جهت احساس خرسندی می کنم، هنوز زود است آرزویی داشته باشد که دست نیافتن به آن او را نیز به ماندد مادر و خواهر بزرگتراش از رنگ و رو بیندازد.خانه بی دیوار امن نیست.پاسخ انتظار مادر برای تنفسی آرام در پشت چهار دیواری خانه از هیچ سویی نمی رسد. حصار حلبی حیاط برای تبدیل شده به آجر و دیواری امن با جیب خالی سازگاری ندارد. شبها حتی صدای باد بچه ها را می ترساند و مادر بیش از همه نگران دختر هاست.مادر از بی پناهیهایش می گوید و از تلاشش برای حفظ انسجام خانواده. می گوید سرپرست خانواده ام اما با این شرایط تنها میتوانم این زندگی بخور و نمیر را برای بچه هایم آماده کنم.مادر از دردهایش می گوید، اما می دانیم که هزاران درد ناگفته دارد که شرم و حیا و عزت نفس مانع از گفتن همه آنهاست. مادر از روزهایی می گوید که برای درمان بیماری ناگهانی دست به دامان این و آن شده، اما هیچ... و باز به امید فردایی بهتر رو به آسمان دعا کرده است.از انتشار این گزارش ترسی عجیب که بی شک ترس آبرو است دارد و برای چندمین بار تاکید می کند که اسم و فامیلی او نوشته نشود اما از این که درخواست کمک می دهیم امیدی در دلش زنده می شود.وداع ما با بچه ها به همان صمیمیتی است که سلام داده اند. در این سوی شهر در جایی مانند شهرک سینا زندگی به کودکان فقر درس اخلاق می دهد. انگار نداری این کودکان را با معرفت تر و بامرامتر کرده است.بدرقه راه ما نگاه معصومانه مینا است با علامت سوالی در ذهن که تنها از خود می پرسد: "آیا سهم کوچک او از زندگی این است"؟گزارش: ونوس بهنود