گزارش دو فاجعه ی انسانی
30 مرداد 90
با دید این ن چنین صحنه وحشتناک ضد انسانی شوکه آور ضمیمه شده چه در ذهن ترسیم می شود؟ یا اینکه چگونه می توان این جنایت را تصویر نمود و باور داشت که در آغاز قرن بیست و یکم شاهد چنین صحنه ی دلخراش سلاخی شدن یک کودک معصوم بود . آنهم در کشوری که مدعی معنویت و عقلانی و عدالت و قدرت بر تر و امن و آزادترین کشور جهان می باشد؟ عمق فاجعه آنجاست که اعتراف شده است ک قطع پای این کودک با ساطور نوعی اقدام تلافی جویانه ی قصاص بوده است که به وضوح مشخص و برجسته شده است که سرنخ یا الهام بخش بودن چنین اقدام ضد انسانی بر بر منشانه کجاست؟ یعنی حکومت فاشیستی ضد بشری که 33 سال است منادی ومجری قصاص بوده است . بنابراین عامل اصلی و مبتکر و پیشگام اجرای چنین اقدام ضد انسانی در جامعه و مبلغ آن بوده است . از سوی دیگر نمایانگر این واقعیت است که چه اندیشه متعفن و خشن و عاری از انسانیتی بر ایران حاکم شده و مروج چنین اقدامات قاجعه آمیزی بوده است که نه موجب اختلاف و کینه ورزی میان افراد جامعه یا شهر و قبیله و عشیره شده است ، بلکه آنگونه سبب تقویت وتهییج حس انتقام گیری و خشم و کینه ورزی شده است که بدلیل انتقام یا قصاص پای یک کودک نوجوان بی گناه با ساطور بردیده شده است که بدون شک محصول 33 سال عملکرد ننگین دستگاه آلوده به فساد و رشوه و رانت خواری وتبعیض و بی قانونی ضد عدالت قضاییه می باشد . بهر صورت سئوال است که آیا چنین رژیم قرون وسطایی و ضد بشری که مروج چنین فضای غالب شده ای می باشد هنوز مشروعیت دارد و می بایست باز هم برای مبارزه و تغییر دادنش درنگ نمود؟ ب البته مشکل فقط درگیری طایفه ای و عشیره ای در کهکیلویه و بویر احمد نیست که اتفاق غیر انسانی در مورد یک کودک رخ داده است ، بلکه پدیده ی فقر تبدیل به یک معضل جدی اجتماعی شده است . آنچنان که نه موجب از هم پاشیده شدن خانواده ها شده است ، بلکه موجب وارد شدن آسیب های جدی ضربات روحی و روانی به فرزندان شده است . بطور مثال گزارش داستان تراژدیک است که اینهم ضمیمه شده است که چگونه بدلیل فقر یک مادر قالیباف مجبور می شود که همسر و 4 کودک ونوجوانانش را ترک کند. برای اینکه گزارش شده است یکی از کودکان گفته است هنوز از مقابل آن مغازه که میگذرد باحسرت به آن قاب زیبا نگاه میکند که روی آن نوشته است «پدرم دوستت دارم» و به یاد میآورد روز پدر را که با کلی خواهش و تمنا همان قاب را از مغازه دار گرفت و گفت پولش را میآورم.بعد در حالی که چشمان پدرش از خوشحالی برق میزد، قاب را به او هدیه کرد و باز به یاد میآورد که وقتی به هر دری زد نتوانست 2 هزار تومان پول قاب را جور کند، مجبور شد قاب را از پدرش پس بگیرد و به مغازه دار برگرداند.در ادامه گزارش اضافه شده است این تصویر، یک تصویر از هزاران تصویر جای گرفته در قاب زندگی آذر 16 ساله است. زندگی ای که او می گویدتلخ است. درست مثل خواهر بزرگش مهناز و خواهر کوچکشان زهرا است که به جز سیزده به در سال گذشته هیچ روز شیرینی در زندگی شان سراغ ندارند. مهناز میگوید: تلخ ترین روز زندگی مان روزی بود که پدر و مادرمان دعوای شان به حدّی شدید شد که تمام شیشههای خانه و ظرف ها را شکستند. بیکاری شرایط سختی را برایشان در قم رقم زده است..آذر میگوید: صاحب کار که دستگاه قالی را آورد مادرم عینکش شکسته بود، به او گفت قدری پول بده تا شیشه عینکم را عوض کنم. ولی صاحب قالی قبول نکرد و گفت باید چند وقتی ببافی تا پولی بابت آن بدهم! و دستگاه قالی همینطور در گوشه آشپزخانه دست نخورده مانده است. آشپزخانهای که فقط وقت افطار شاید بوی غذا را حس کند. مهناز و آذر بدون سحری روزه میگیرند. زهرا به علّت کم خونی و پدر به خاطر ضعف معده قادر به روزه گرفتن نیستند.فقر، دختر 13 ساله 22 کیلویی را دچار تشنج میکند.زهرای 13 ساله که فقط 22 کیلوگرم وزن دارد از بهترین شاگردهای مدرسه اش بوده است، اما کم خونی و گرسنگی او را دچار تشنج میکند و مجبور میشود 2 ماه دور از مدرسه باشد..خوردن کباب، جوجه، سالاد، میوههای فصل و برخی خوراکیهای متداول، برای بچههای این خانه به رویا شبیه است تا واقعیت. جشن تولد، روز پدر، روز مادر، عیدی و کادو هم از واژههای نامأنوس در این خانهاند. آنها هر روز ساعتی را به دیدن مادرشان میروند و بخشی از روزشان را هم به گریه میگذرانند!آنها در پاسخ این سئوال که به سینما یا شهر بازی نمی روید فقط میخندند. از مهناز میپرسم به پارک نزدیک خانه تان هم نمی روید؟ در جوابم میگوید: «این پارک پر از معتاد است» آنها انشعاب برق هم ندارند. روشنایی خانه شان به خاطر برقی است که از سر تیر گرفتهاند! و بیم آن دارند که هر لحظه توسط مأموران اداره برق قطع شود.. کاش کسی امید را به اهل این خانه هدیه کند. باز سئوال است اینگونه گزارشات چیست و آن ادعای وارونه و اهانت آمیز پاسدار گماشته احمدی نژاد که مدعی است فقیری در کشور وجود ندارد و کسی با شکم گرسنه سر بر بالین نمی گذرد چیست؟
تصویر> قطع پای یك كودك در درگیری (+18)
وی پس از بروز یك درگیری طایفه ای وعشیره ای دچار این حادثه می شود. روزنامه روزگار روز شنبه در گزارشی از قطع پای یك كودك خبر داد كه در پی اختلافات خانوادگی در یكی از روستاهای دهدشت كهگیلویه و بویر احمد رخ می دهد. پای این نوجوان را وسط روستا با یك ساطور قطع می كنند و پس از دوازده ساعت عمل برای پیوند پا، بدن پا را پس می زند و پیوند با موفقیت انجام نمی شود. پس از آنكه در درگیری پیشین در سال گذشته، پای یكی از اهالی قبیله مقابل تیر خورده و در اثر در نیاوردن گلوله، پای آن شخص عفونت كرده و در نهایت قطع می شود، سه برادر و یك پسر عموی آن شخص با هدف انتقام جویی، دست به قطع پای این كودك زده اند. علی الظاهر یكی از سه متهم دستگیر شده و سه متهم دیگر همچنان متواری هستند. این اشخاص كه پس از بریدن پای این كودك، ناحیه بالایی آن را بسته اند تا نمیرد، این حركتشان را عین قصاص تلقی كرده اند، حال آنكه این كودك نقشی در تیر خوردن پای برادرشان نداشته است.
روزههای بدون سحری دو نوجوان
http://www.shafaf.ir/fa/pages/?cid=71352
آنها فرزندان مردی هستند که قرار است از این پس به تنهایی این خانواده را سرپرستی و همراهی کند. همسرش سه هفته است که به خاطر نداشتن خرجی خانه را ترک کرده است. مهر: هنوز هم از مقابل آن مغازه که میگذرد، با حسرت به آن قاب زیبا نگاه میکند که روی آن نوشته است «پدرم دوستت دارم» و به یاد میآورد روز پدر را که با کلی خواهش و تمنا همان قاب را از مغازه دار گرفت و گفت پولش را میآورم.بعد در حالی که چشمان پدرش از خوشحالی برق میزد، قاب را به او هدیه کرد و باز به یاد میآورد که وقتی به هر دری زد و نتوانست 2 هزار تومان پول قاب را جور کند، مجبور شد آن را از پدرش پس بگیرد و به مغازه برگرداند.این تصویر، یک تصویر از هزاران تصویر جای گرفته در قاب زندگی آذر 16 ساله است. زندگی ای که او اصرار دارد بگوید تلخ است. درست مثل خواهر بزرگش مهناز و خواهر کوچکشان زهرا که به جز سیزده به در سال گذشته هیچ روز شیرینی در زندگیشان سراغ ندارند.غیر از این سه دختر، مهدی پسر 9 ساله، چهارمین و آخرین فرزند این خانه است. آنها فرزندان مردی هستند که قرار است از این پس به تنهایی این خانواده را سرپرستی و همراهی کند. همسرش سه هفته است که به خاطر نداشتن خرجی خانه را ترک کرده است.بچهها میگویند که بین پدر و مادرشان همیشه بر سر خواستههای مادر و نداشتههای پدر دعوا بوده است. مهناز میگوید: تلخ ترین روز زندگیمان روزی بود که پدر و مادرمان دعوایشان به حدّی شدید شد که تمام شیشههای خانه و ظرفها را شکستند.پدر این خانه بعد از چند سال زندگی مشترک با همسرش به درخواست او که در آذربایجان شرقی احساس تنهایی میکرد، به قم میآیند تا نزدیک خانواده مادر خانه باشند. امّا چنانچه او میگوید بیکاری شرایط سختی را برایشان در قم رقم زده است.او چند سالی را به قالیبافی گذرانده است و اکنون برای آنکه روزگار بگذراند با وانت پیکانی که در اختیار دارد بار میبرد.اما این وانت هم حکایتی جالب دارد: «زنم طلاهایش را فروخت، من هم کمی پول داشتم. مجموع آنها را دادیم و این وانت را خریدیم که به نام همسرم شد. سه هفته پیش وقتی از خانه رفت سند، کارت ماشین و بیمه نامه آن را هم با خودش برد و من در سرویسهایی که میروم تمام تنم میلرزد که اگر به پلیس برخورد کنم حتماً خودرو را به پارکینگ منتقل میکنند.»او مشکل کمبود سهمیه بنزین را هم مطرح میکند و اضافه میکند: «مدل ماشین پایین است و باید برای تعویض ببرم. پولی که بابت آن میدهند قطعاً همسرم را راضی نخواهد کرد و توان پرداخت اقساط وام را هم ندارم.»آنها برای تأمین مخارج زندگی یک دستگاه قالی زدهاند که بعد از رفتن زن، قالیبافی هم تعطیل شده است. چون بچهها نقشه خواندن بلد نیستند. پدر هم احساس میکند بیرون از خانه شانس بیشتری برای تأمین مخارج خانه دارد.آذر میگوید: صاحب کار که دستگاه قالی را آورد مادرم عینکش شکسته بود، به او گفت قدری پول بده تا شیشه عینکم را عوض کنم. ولی صاحب قالی قبول نکرد و گفت باید چند وقتی ببافی تا پولی بابت آن بدهم! و دستگاه قالی همینطور در گوشه آشپزخانه دست نخورده مانده است. آشپزخانهای که فقط وقت افطار شاید بوی غذا را حس کند. مهناز و آذر بدون سحری روزه میگیرند. زهرا به علّت کم خونی و پدر به خاطر ضعف معده قادر به روزه گرفتن نیستند.فقر، دختر 13 ساله 22 کیلویی را دچار تشنج میکند.زهرای 13 ساله که فقط 22 کیلوگرم وزن دارد از بهترین شاگردهای مدرسه اش بوده است، اما کم خونی و گرسنگی او را دچار تشنج میکند و مجبور میشود 2 ماه دور از مدرسه باشد.اگر چه مسئولان و معلمان مدرسه بیشترین نقش را در مراحل معالجه او داشتهاند، امّا متأسفانه همین فاصله گرفتن موجب شده است که معدل او از 19 به 16 سقوط کند. پدرش میگوید هنوز هم در تغذیه او دچار مشکل هستم. او 10 سال است که گوشت قرمز نخریده است و اگر هر از گاهی بتواند مرغی بخرد مصرف آن در این خانواده 5 نفره چیزی حدود 10 روز طول میکشد.خوردن کباب، جوجه، سالاد، میوههای فصل و برخی خوراکیهای متداول، برای بچههای این خانه به رویا شبیه است تا واقعیت. جشن تولد، روز پدر، روز مادر، عیدی و کادو هم از واژههای نامأنوس در این خانهاند.مسافرت به کربلا آرزوی زهرا و مهناز است و آذر میگوید: آرزو دارم امسال بعد از هشت سال بتوانم به تبریز بروم برای دیدن عمه هایم. از اهالی این خانه آذر و مهناز از طرف مدرسه به مشهد رفتهاند و زهرا، مهدی و پدر 43 ساله شان موفق به زیارت مشهد نشدهاند. آنها ماهی یک بار به حرم میروند و آخرین حضورشان در جمکران به زمان آخرین زلزله قم بر میگردد.مهناز به خاطر مشکلات مالی ترک تحصیل کرده است، امّا بقیه بچهها امیدوارند که با شروع سال تحصیلی جدید به مدرسه بروند.آذر از گذراندن روزهای ماه رمضان میگوید: «صبحها ساعت 9 از خواب بیدار میشویم، یک جزء قرآن را صبح با زائران حرم امام رضا(ع) از تلویزیون میخوانیم و همان جزء را عصر با زائران حرم حضرت معصومه(س). بقیه روز را هم در خانه به تماشای تلویزیون سپری میکنیم». آنها هر روز ساعتی را به دیدن مادرشان میروند و بخشی از روزشان را هم به گریه میگذرانند!آنها در پاسخ این سئوال که به سینما یا شهر بازی نمی روید فقط میخندند. از مهناز میپرسم به پارک نزدیک خانه تان هم نمی روید؟ در جوابم میگوید: «این پارک پر از معتاد است» آنها انشعاب برق هم ندارند. روشنایی خانه شان به خاطر برقی است که از سر تیر گرفتهاند! و بیم آن دارند که هر لحظه توسط مأموران اداره برق قطع شود.متأسفانه امید آنها به زندگی وامیدشان به آدمها زودتر از برق خانه شان قطع شده است و در نگاهشان روزنهای رو به آینده دیده نمی شود. کاش کسی امید را به اهل این خانه هدیه کند