مهدی خزعلی در مورد گذشته و شرایط کنونی آخوند احمد جنتی و دست وپا کردن پست ومقام برای آقازاده هایش چه گفته یا فاش گوئی کرده است؟"
گاهی مواقع خیلی جالب یک بیت شعر یا لطیفه و ضرب المثل آنگونه افشا گر و پاسخگو است که به اندازه ی چندین مقاله و صفحات نوشتاری گویا و بیانگراست . همچون که گفته می شود شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی. یا ماهی از سر گندیده گردد نی ز دم . یا آش آنقدر شور شده است که صدای آشپز باشی در آمده است . اکنون مهدی خزعلی که مدت کوتاهی پایش به سیاه چال بازشد تاکه تجربه ای جدید نسبت به بیرون از زندان کسب کند تا که همچون گذشته قبول نکند هرچه گفته یا ادعا می شود . بهر حال وی فرزند شیخ ابوالقاسم خزعلی است که زمانی عضو شورای نگهبان بود و اکنون حامی پاسدار گماشته احمدی نژاد است .تازگی مهدی خزعلی در وبلاگ خود آنگونه پته ی شیخ فرتوت و فسیل و قدرت و ثروت طلب احمد جنتی دبیر شورای نگهبان را بر روی آب ریخته است که تصور نمی رود بهتر از این می شود این شیخ را رسوا و افشا نمود که وی اینکار را انجام داده است . طوریکه به احتمال زیاد از این به بعد دیگر هر گونه این شیخ عربده کشی و تهدید کند بیشتر مثال تف و تاق و ریش شامل حالش خواهد شد . با این افشاگری شاید طرح کنار گذاشته شدنش برنامه ریزی شده باشد . زیرا که با افشاگری که مهدی خزعلی به سبک بیان طنز وی را مورد ریشخند قرار داده است. دیگه چیزی بنام اعتبار نه برای وی باقی نمانده که بدتر عجیب موجب گلاب زدن رهبر لوطی جماران شده است که وی را در شورای نگهبان دو باره ابقاء نمود . بگذریم افشای فاکت و سند های ناشی با هم همسایه بودن با وی و بازگوئی خاطرات مستند از دوران نوجوانی از آخوند جنتی که همراه باچاشنی متلک ها ست آنگونه که آخوند جنتی ملتک بار شده است . طوریکه مهدی خزعلی فاش ساخته است مهران منیری سریال برره را از روی عملکرد احمد جنتی در شورای نگهبان ساخته و واقعیت هم دارد . همینطور گفته که شورای نگهبان یک شورای اسلامی داشت که ابتدا دو عضو داشت که یک عضو آن آخوند صانعی بود که اکنون وی متهم به شورشی شده است . بنابراین نتیجه گرفته که عضو انجمن شورای اسلامی نگهبان با آخوند جنتی یا " حاجی بنزی " چون بدلیل عوض کردن ماشین بنز ها میان محافظان معروف به حاجاقا بنزی شده بود . خلاصه گفته که وی تک عضو شورای اسلامی شورای نگهبان است که فعالیت خود را تا ظهور امام زمان ادامه خواهد داد تا پس از ظهور ایشان را نیز رد صلاحیت نماید . همچنین مهدی خزعلی به داستا ن مرغ و خروس دزدی جنتی از اصفهان اشاره کرده و توضیح داده است که چگونه یک خروس و دو مرغ را وارد قفس مرغ ها و خروس جنگی وی نمود که عاقبت به جنگ خروس ها کشیده آنگاه به خروس کشی اش منتهی شد . همینطور همکاری احمد جنتی با ساواک شاه را هم رو کرده است تا که بیشتر به افتخاراتش همچون عسگر اولادی انگلیسی غارتگر افزوده گردد.بعلاوه از فرصت طلبی ها و سو ء استفاده های وی از امکانات دولتی و پست و مقام برای خود وآقا زاده ها دست وپا کردنش گفته است . طوری که وزیر ارشاد برای دست و پا کردن پست برای پسرش از دست این می نالیده است. تا جائیکه گفته علی جنتی استاندار خراسان شد که افتضاح بر پا کرد. سپس رئیس ستاد استان های انتخاباتی رفسنجانی مکار بساز و بفروش در نمایش خیمه شب بازی ریاست جمهوری دوره ی نهم شد . اما پس از انتخابات ریاست جمهوری دوره ی نهم حسین خط عوض کرد و معاون سیاسی وزارت کشوردولت نهم شد . سپس سفیر کویت شد تا اوضاعش کویت ِ کویت شود .
در قسمتی دیگر از آقازاده محمد جنتی گفته که چون درس نخواند ه بود پس راننده و محافظ پدرش در شورای نگهبان شد . بدتر اینکه مچ آخوند جنتی را هم باز کرده و گفته است که چگونه سابقه قاچاقی وارد خانه ی دوست شدن و وسائل کمد زنی دارد . عجب کسی مسئول رد صلاحیت نا مزدان شده که اینهمه تخصص امر به معروف و نهی از منکر کردن ها در کارنامه اش نسبت به دوست هم قبای خودش دارد؟ مهتر اینکه گفته شده که حاجآقاجنتی سابقه ی تلویزیون دزدی هم دارد . اما چون صاحبش فهمیده وسیم آنتن تلویزیون دزدی را از پشت بام قطع کرد از سوی تلویزیون دزد به پلیس معرفی شد و عاقبت این پرونده منجر به رد صلاحیت این دزد مال زده از نامزدی بازار مکاره از سوی دزد در شورای نگهبان شد . ضمن اینکه از جنتی در پایان تقاضا کرده است که از آن سهمیه ی یک میلیارد دلاری که او باما از طریق عربستان برای سران فتنه در نظر گرفت. برای وی هم که نه سر ونه ته فتنه است سهمی قائل شود .
در خاتمه اینکه اینگونه روشنگری کردن گویا که زیرآب شیخ احمد جنتی زده شده وفاتحه اش خوانده شده است. چونکه قلم بر دست یاداشت روز نویس امروز دروغ نامه ی کیهان هم بطور غیر مستقیم وی را خائن قلمداد کرده که چرا بدون مدرک اتهام زده است؟ البته منظور ادعای ادعای یک میلیارد دلار از سوی اوباما به سران فتنه یا رقبای مغلوب است. حال داشته باشید تاریخچه ی گذشته ی بقیه ی اعضای شورای نگهبان و رهبر لوطی جماران و سایر آخوند های حوزوی و حکومتی دیگر همچون شیخ محمد یزدی و مکارم و حائری شیرازی به خصوص آخوند محمد تقی مصباح چگونه است . البته اکبر گنجی در مورد آخوند مصباح یزدی از طریق نامه های خود از زندان که برای عبد الکریم سروش می نوشت با افشا گری قطره چکانی گفته بود که چگونه این آخوند نگران از خرید 5 سیر پنیر به جای 2 سیر بر سر طلبه شاگردش فریاد کشیده بود که چرا ولخرجی کردی و سهمیه ماهیانه را پنیر خریدی ولی چگونه بطور ناگهانی وی و آقازاده اش از طریق حواله های شکر وارداتی و فروش در بازار آزاد صاحب میلیارد ها تومان پول باد آورد شدند؟ بهر صورت مشخص است که اگر چنانچه اوضاع اینان پیچیده و وخیم تر از وضعیت شیخ احمد جنتی نباشد .محال است که بهتر هم باشد. چون هیچکدام به جز ابزار قدرت و ثروت دین وعوامفریبی کردن هیچگونه باور دینی ندارند. باید امید داشت که مهدی خزعلی که دارای اطلاعات گسترده است و تا زمانی که پدرش در قید حیات است و نسبتاً از حاشیه ی امنیتی بر خوردار است نا گفته ها و اطلاعات دیگر خود را آنتنی کند . همچنین آقازاده های دیگری هم که همچون وی اطلاعات دارند دست به اقدام مشابه فاش گوئی بزنند.
هوشنگ بهداد
سیزدهم مرداد ماه سال 1389
مهدی خزعلی : حاجی آقای جنتی؛ شما دین دارید؟/ من را خوب می شناسید، من هم شما را بهتر از خودتان می
شناسم، شما رفیق گرمابه و گلستان پدرم بودید
وبلاگ مهدی خزعلی : من را خوب می شناسید، من هم شما را بهتر از خودتان می شناسم، شما رفیق گرمابه و گلستان پدرم بودید، از سوادتان نمی دانم، اما مطمئنم اگریک برگه سئوالات آزمون نامزد های خبرگان را پر کنید، نمره قبولی - حتی ناپلئونی - نخواهید آورد، اما از دینتان خوب می دانم، از دوران قبل از انقلاب و زوزه شغالها بگذریم، از تضرع شما نزد ساواکی ها که موجب خجلت وسرافکنندگی فرزندتان در زندان شده بود هم می گذریم، بگذارید از دوران شورای نگهبان که در خانه ی سازمانی پشت شورا مشترک زندگی می کردیم یادی کنم، شما بودید و همسرتان، پیرزن و پیرمرد، یا به قول امروزه ها مادام مسیو! ما بودیم و هفت سر عائله!. سالن آفتابگیر جنوبی و اتاق بزرگ جنوبی آن - به قول فرنگی ها مستر بدروم - در اختیار شما بود، قسمت کوچک زائده شمالی ( ال) سالن با تخته نوپان جدا شده بود و ما به عنوان پذیرایی از آن استفاده می کردیم. اتاق های شمالی بالا هم در اختیار ما بود، در این زندگی مشترک از جیک و پیک هم خبر داشتیم.من نوجوان بودم و اکثر آن سالها را در جبهه گذراندم، حسین ما که شهید شده بود و حسین شما هم در خانه تیمی نفاق کشته شده بود، اما علی و محمد شما در سنی بودند که می توانستند فرمانده لشگر باشند، هر روز برای علی پستی دست و پا می کردید، یادم می آید که وزیر ارشاد از تحمیل شما می نالید! بعد استانداری خراسان را دست و پا کردید و آن فضاحت ببار آمد! در انتخابات نهم شما احمدی نژادی شدید و احتیاطاً علی آقا مسئول استانهای ستاد هاشمی شد، اما شگفت اینکه بعد از انتخابات خط عوض کرد و معاون وزیر کشور احمدی نژاد شد! حالا هم که در کویت، اوضاعش کویت است! می بینید، این خط و خط بازی فقط برای پست و مقام و قدرت است ! محمد درس نخوانده بود، او را راننده و محافظ مخصوص خود کرده بودید. بعضی روزها با محافظان اعضای شورا اختلاط می کردم، حرف های آنها شنیدنی بود، به شما لقب حاجی بنزی داده بودند، از بس بنز بیت المال از رده خارج کرده بودید، یک چروکی چیف و یک بنز سفید مدل بالا - آنروزها به بنز عقابی معروف بود - در اختیار شما بود، یک بنز سرمه ای صفر کیلو متر هم از سازمان تبلیغات گرفته بودید که با یک راننده در اختیار سرکارعلیه بود که به خان باجی ها سر بزند! آنروزها می گفتند شما و آقای صانعی انجمن اسلامی شورای نگهبان هستید. البته دبیر شورا حضرت آیت الله صافی گلپایگانی بود، که تحمل نکرد و شورا را به انجمن اسلامی آن سپرد، ظاهراً بعدها عضو دیگر انجمن هم شورشی شد! اما شما این انجمن یک نفره راادامه داده و خواهید داد، امام زمان(عج) هم ظهور کنند، او را ممیزی خواهید کرد، خدا کند که صلاحیت حضرت را رد نکنید - که می کنید - نمی دانم از نظر شما ولی عصر حجه ابن الحسن المهدی روحی له الفداه التزام عملی دارد یا نه!! راستی دعوای مرغ و خروس ها یادتان است؟ ما مدتها در خانه مان می خندیدیم، نیازی به مهران مدیری و برره نبود، اصلاً مهران، برره را از الگوی آن سالهای شورای نگهبان دزدیده است و حق کپی رایت آن برای ما محفوظ است، من قفسی ساخته بودم در آن مرغ و خروس نگهداری می کردم، خروسی زیبا با سینه ای ستبر و تاجی برازنده و چند مرغ کاکل زری، در طایفه مرغان تعدد زوجات حل شده است، اما خدا نکند پای خروسی به قلمرو خروسی باز شود، جنگ خروسها دیدنی است، اما برای خروس ضعیف تر تاجی نمی ماند، یکروز صبح که برای دانه دادن مرغها رفته بودم، دیدم یک خروس و دو مرغ اضافه شده است، ظاهراً سرکار علیه از اطراف اصفهان آورده بودند، من که جنگ خروس داخل منزل را تجربه داشتم، از این تجاوز آشکار در روز روشن به حریم مرغان خود سخت آزرده شدم، خصوصاً که خروسی هم در کار بود و ما هم غیرتی!! اما آیین همسایه داری و شرط ادب مانع از ابراز احساسات درونی این نوجوان می شد، با ژستی سخاوتمندانه دانه ها رابا مرغ همسایه غاصب به اشتراک گذاشتم، همان روز جنگ مغلوبه شد و خروس خوش قد و بالای من خروس شما رامنکوب و زمام اختیار قفس را در دست گرفت، محرمانه فی المجلس هر دو مرغ را به عقد دائم خروس خویش درآوردم و در عالم نوجوانی، انگار ارتفاعات بازی دراز یا شاخ شمیران را فتح کرده ام بادی به غبغب انداخته و وارد خانه شدم، موقع صبحانه قصه را تعریف کردم و مادر و پدر قدری مرا نصیحت کردند.حضرت عباسی والدین من حق بزرگی به گردن شما دارند، وگرنه همان چند سال از دست من دق کرده بودید!! آخر سرکار علیه خروس زبان بسته را از قفس نجات و در باغ شورای نگهبان رها کرد، حال و روز مش جعفر باغبان دیدنی بود، خروس سرکار علیه گلهایش راخراب می کرد، یا پاله می داد و بذرش را تباه! از صحنه های دیدنی که از پشت درختان نظاره می کردیم و در عالم بچگی می خندیدیم، وقتی بود که سرکار علیه به مرغ هایش - که به عقد فضولی خروس من درآمده بودند - غذا می داد، اول با تلاشی زائد الوصف مرغ و خروس مرا زیر جعبه میوه می کرد تا غذای مرغان او را نخورند و سپس دانه می ریخت! حق داشت! من که این کار را نمی کردم به این دلیل بود که فکر می کردم نفقه مرغان او هم با خروس من است!! این خنده ها دیری نپایید، بسوزد این حس هوو گری، آخرش این حسادت و رقابت بین الخروسین کار دست ما داد، سرکار علیه تحمل این هم ضرب و شتم خروس را نکرد، آخر تاج خروس بینوا از خون دلمه بسته بود، نمی دانم حکم اعدام خروس را از کدام فقیه عالیقدر گرفته بود، محارب بود یا معاند، یا به حکم قصاص! هر چه بود یکروز دیدیم خروس را سر بریده اند و پشت در آشپزخانه ما قرار داده اند!!! باز به فضای جبهه و جنگ برگشتم، می خواستم انتقام خروس شهیدم را بگیرم که پدر مانع شد و مرا به صبرو - نه استقامتی در کار نبود - فقط صبر دعوت کرد. یکروز صبح که با لباس زیر خوابیده بودم، چشمان خود را باز کردم و سرکار علیه را بالای سر خود در اتاق مشغول تفحص یافتم، حیا کردم، خود را به خواب زده و چند غلطی در خواب زدم تا نگران از بیدار شدنم اتاق را ترک کند! شاید تعجب کنید که چرا این قصه ها را می گویم، بعد می فهمید یکروز بیدار شدیم و دیدیم که تمام وسائل کمد فلزی انباری ما وسط انبار است و کمد نیست! دیدم کمد در محدوده نورگیر فی مابین - یا همان نقطه صفر مرزی - رفته است، با خود گفتم: لابد کمد پا در آورده یا اجنه چنین کرده اند! پس حتما جن کمد حقیقت دارد! با عجله رفتم و درب کمد را قفل کرده و کلید را برداشتم، خوب جن ها را در کمد محبوس کرده بودم! منتظر ماندم تا صدای جن ها در آید! بعد از ظهر صدای شیون و زاری از خانه همسایه می آمد، نکند جنی در کمد خفه شده باشد؟ این مجلس عزای اجنه است؟ نه، صدای سرکار علیه است، حاجی آقا را علیه من تحریک می کند! و عصر باز پدر گفت: می دانم حق با توست، ورود به منزل ما و رفتن سر کمد انباری خصوصی و خالی کردن آن ، همه خلاف و اشتباه، اما همسایه است، باید سوخت و ساخت! باز هم حاجی آقا برنده و کلید تسلیم شد! باز می گویید این قصه ها برای چیست؟ صبر داشته باشید، من بچه آخوندم، آخرش یک راهی پیدا می کنم تا گریزی به صحرای کربلا بزنم.بدتر از همه آن موقعی بود که من تنها مانده بودم و خانواده به حج مشرف شده بودند، خوب یک نوجوان دانش آموز تنها چه سرگرمی دارد، یک تلویزیون 16 اینچ گروندیک تمام سرگرمی من بود، بعد از ظهر به خانه آمدم، در پذیرایی کوچکی که ذکرش رفت اثری از تلویزیون نبود، لابد دزد به شورای نگهبان زده است! سیم آنتن هم سرجای خود نبود، باز اطلاعات عملیات بازی درآورده - آخر من از دوم دبیرستان جبهه بودم - از پشت بام شروع کردم و سیم آنتن را دنبال کردم، سر سیم مستقیم به مستر بدروم مادام مسیو می رفت، آه از نهادم برآمد، سیم را با شدت کشیدم، بماند که چه شد و چه حکایت ناگفتنی بعدی پیش آمد، هر چه بود اینبار حاجی آقا رسماً و شخصاً وارد کارزار شد، یادش بخیر، چهره حاجی آقا و پلیس خبر کردنش دیدنی بود! راستی حاجی آقا ؛ امضای مرا روی آن کاغذ پاره کوچک در حضور ماموران نیروی انتظامی حتماً درج در پرونده رد صلاحیت بفرمایید! من که حال کردم، شما را نمی دانم، به غیرت و شهامت کودکی ام می بالم. در حال و هوای کودکی خوب درسی به حاجی آقا دادم! می دانید وقتی مرا برای مجلس رد صلاحیت کردند، هیچ چیزی در پرونده نبود، فقط آقای علیزاده از خجالت سرش راپایین انداخت و آقای کعبی گفت: " آقای جنتی از دست شما سخت عصبانی است، دل او را بدست آور!" و من گفتم: " می دانم کجایش می سوزد" یادت می آید؟ بیست و هفت سال پیش بود، آنروز به پدر گفتم: " جنتی دین ندارد، به هیچ خدایی معتقد نیست، آخرت را باور ندارد!" باید می دانستم که روزی برای صلاحیت من می نویسی:" عدم التزام عملی به ولایت فقیه و اسلام" ( این هم گریز به صحرای کربلا! ) آنروز پدر می گفت: " نه، او یک عالم است، حرمتش را نگهدار و این حرف ها را نزن" اما وقتی دید پس از آن همه جلسه با آیت الله راستی کاشانی، آیت الله طاهری خرم آبادی ، شما، پدر و نمایندگان انجمن حجتیه و تنظیم و امضای صورتجلسه، در نماز جمعه قم آن مطالب خلاف واقع و دروغ را گفتید و دربازگشت از قم در برابر اعتراض معظم له فقط عذرخواهی کردید وکاغذی رااز جیب در آوردید و گفتید، قبل از رفتن به نمازجمعه بچه های ..... این کاغذ را به من دادند و گفتند در نماز بگو! و قول دادید که جبران کنید و هرگز نکردید، بر ایشان میزان دیانت و التزام عملی به اسلام شما آشکار شد، بار بعدی که برای معظم له دینمداری شما ثابت شد در ماجرای مرجعیت بود، و بعد هم که خروج ایشان از شورای نگهبان! حاجی آقا؛ بر گذشته ها صلوات، این را برای درد دل ننوشتم، می خواستم از آن یک میلیارد مرحمتی حضرت اوباما، که با دست مبارک خادم الحرمین الشریفین الملک عبدالله به سران فتنه داده اند، سهمی هم برای ما در نظر بگیرید، ما که سر فتنه نیستیم، اما بقدر ته کیسه ای هم برای تهان فتنه ما را بس است، باور بفرمایید، پیامبر و اصحاب فقط سه سال در شعب ابیطالب بسر بردند، ما پنج سال است که در شعب ابیطالبیم، بسیار تحقیق کرده ام، فقط شما این اسناد را دیده اید و احتمالاً ملک فهد - اشتباه نکرده ام، ملک فهد بود یا ملک عبد العزیز که هم سن و سال حضرتعالی بود - حتی از شخص ملک عبدالله هم جویا شدم، اظهار بی اطلاعی می کرد. به حرمت همسایگی - که پیامبر آنقدر سفارش فرمود که اصحاب گمان کردند همسایه ارث می برد - یا به آن نان و نمکی که مرغ های ما با هم خوردند، به خون خروس شهیدم، ما را بی خبر نگذارید. 89/5/11 دکتر مهدی خزعلی