"ناگفته های پیرامون مدعی گفتمان لمپنی و توهین آمیز ایرج شکری در ردیه نویسی ها "
اصطلاح تداعی معانی یعنی چیزی دیدن یاشنیدن و بیاد چیز دیگر افتادن است . شاید جای سئوال داشته باشد که چرا اینگونه شروع کردم . دلیلش ساده است . چونکه مرتبط به نقدی می شود که من پیرامون مقاله با نام من مسعود رجوی را متهم می کنم بقلم ایرج شکری در سایت پژواک ایران دادم که لینک آن در این سایت پژواک چنین است:
http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=17130
البته این مقاله دارای ردیه نویس هائی می باشد که من توجهی به این ردیه نویسی ها نکردم . چونکه نه نویسنده گانش می شناسم و نه می دانم که مخاطبان من کیستند. نه ارزش پاسخ دادن دارد. به جزیک مورد که مورد مخاطب من مشخصاست که با نام و امضای ایرج شکری زده شده است که مراهم مشدی هم مریض و نا متعادل مورد مخاطب خود قرارداده که چنین است .
"ابتدا ایرج شکوری باردیه نویسی چنین نوشته است یک توضیح هم برای این آدم مریضی که این مطلب را نوشته بدهم و آن این که مشدی من مساله احتمال طرح در دادگستری عراق را برای توجه مسعود رجوی ننوشتم که به کلی در عوالم خودش سیر می کند . سپس آمده زیر ابروبر دارد چشم کور کرده چنین گفته است " مقاله نویس نامتعادل در مطلب آشفته و مهمل خود ادعا کرده است..."
کاری به این موضوع ندارم که به اصل سئوال ایرج شکوری پاسخ نداده است که از وی پرسش شده بود تو که به دیگران انتقاد می کنی و از موضع سید مرتضوی طبکار گیر می دهی و متهم و محکوم می کنی خودت چگونه با رژیم داری مبارزه می کنی؟ اما چون به اصطلاح مشدی بر خورد کردم همان گونه که اشاره به تداعی معانی کردم در ذهنم خاطره ها و تجربیاتی پیرامون این مشدی مرور شد که اکنون به آن پرداخته می شود. فراموش نشود که ریشه اصلی مشدی همان مشهدی است وبه کسی گفته می شود که به زیارت مشهد رفته باشد همچون اصطلاحات کربلائی و حاجی که به زیارت کنندگان کربلا و حج گفته می شود که این اصلاح مشدی خلاصه شده مشهدی است . اما اگر منظور مشدی همان مشتی باشد .که به نظر باتوهین هائی که شده باید همین باشد . این یکی دارای کاربرد دیگری دارد . زیرا که ین اصطلاح مشدی یا مشتی مر بوط به فرهنگ و گفتمان قشرخاصی می باشد . از جمله بیشتر ورد زبان یا تکیه کلام عشق لاتی ها یا گنده لات ها و نوچه های شان می باشد که تازه پشت لبشان سبز شده و همچون جوجه خروسی که می خواهد دوران بلوغ خودش را در میان سایر خروسان و مرغان به نمایش گذارد با بستن چشمانش و بلند کردن سرش بسوی آسمان شروع به قوقولی کردن با صدای بریده و دورگه می کند تا که ببا خود نمائی کردن نشان دهد برای خودش خروسی شده است.
یک زمانی هم مد شده بود که جوجه لات ها نیز با انداختن کت های شان برروی شانه یا کت شان وبستن دستمال ابریشمی یزدی بر مچ دست و خوابانیدن پاشنه کفش مشکی نوک بارک و معروف به پاشته تخمرغی یا پاشنه صناری و موهای کوتاه سرموسوم به مو قیصری که عجیب پس از نمایش فیلم قیصر از سال 50 به بعد خیلی بیشتر مد شد. یک سری واژگان لمپنی همچون مشتی ودمت گرم و چا کرتم و نو کرتم و مخلصتم خاک پایت هستم و.... برای خود دارند . همچنین برخی از این جوجه لات هانوچه های یک گنده لات بودند که یا کافه بهم می ریختند . یا مثلاً در تئاتر ها لاله زار و کافه سوسن و آقا رضا سیهلا یا بارهای شیمیران نو و یا در کافه مولن روژ ها و دروازه قزوین دست به باج گیری می زدند یا در توزیع مواد مخدر و بنگ و حشیش کشی فعال بودند.عاقبت برخی از اینان هم یا به زندان یا آلوده شدن مواد مخدر کشیده می شدند . البته پس از انقلاب خیلی از اینان وارد ارگان های سرکوبگر حکومتی همچون کمیته و سپاه پاسداران و بسیج شدند که معروف ترین شان اسماعیل تیغ کش یا افتخاری است که جنایتکارحرفه ای و دمخور آخوندهای جانی و غارتگر همچون خودش می باشد.
اما خاطره ای که شخصاً دارم مربوط به دوران دبیری قبل از انقلاب است که چون مرتبط به همین گفتمان یادشده ی جوجه لاتی و مشدی یا مشتی بازی است اکنون ین خاطره یاد آوری می شود. قبلازآنبگویم که معمولاً من با دانش آموزان م صمیمی ونزدیک بودم و کوشش می کردم دروسی که می دادم در قسمت های تئوریک از روش سیستم جدید آموزشی کنفرانس گروهی دانشگاهی در مدارس استفاده نمایم تا که خود دانش آموزان را بطور مستقیم در گیر نمایم که این روش دارای محاسن ارزنده ای بود. زیرا دانش آموزان گوشه گیر و خاموش و خجالتی در کلاس را که اکثراًهم روستائی و از طبقه ی محروم و فرو دست جامعه بودند فعال می کردم تا که نقش بخشی از کار معلم کلاس را بر عهده بگیرند. ضمن اینکه مطلب در یک کار گروهی از سوی خود دانش آموزان و بزبان خودشان برای سایر دانش آموزان تکرار می شد. آنگاه در پایان پس از اینکه موضوع درسی که چند بار تکرار شده بود مدت زمانی هم اختصاص به سئوال و پرسش پیرامون موضوع مطرح شده داده می شد . اما در میان دانش آموزان بودند بعضی از دانش آموزانی که بدلایل خاص که فرصت باز گوئی و ریشه یابی و تجزیه و تحلیلی اش در این مقاله نیست توی همان مایه های عشق لاتی و نشئه بازار و مشتی بازی و لوطی بازی ولات گری بودند . از جمله یک بچه ریزه و میزه و سوسول بود که عجیب عشق لاتی داشت و تلاش می کرد بهمان سبک جوجه خروس بالغ شده ادعای خروس یا گنده لات ها را در آورد. خوب بیاد دارم روزی که نوبت کنفرانس وی بود که پائین کلاس بیاید که خود داری کرد. وقتی ازش سئوال شد که چرا تو مثل بقیه در کار گروهی کنفرانس شرکت فعال نداری؟ با کلفت کردن صدای ظریف و نازکش و بیخ گلوانداختنش و بر جسته کردن رگ گردن و صورت کشیده شده به سمت بالا وبه جلو هل داده شده گفت آخه آقا بدنبال اینجور کتاب ها خواندن و کنفرانس پس دادن و اینگونه مسائل نیستیم .
گفتم : چرا مگر تو دانش آموز این کلاس نمی باشی و نمی خواهی که در ست تمام شود و دیپلم بگیری و دنبال کار بروی و یا ادامه ی تحصیل بدهی؟
گفت : نه آقا من چنین علاقه ای ندارم .
گفتم : اگر علاقه بمدرسه آمدن نداری پس برای چه بمدرسه می آئی؟
گفت : آقا به خاطر فشار پدر و مادر و دادشم هست که معلم می باشد . اگر نه خودم بر نامه ی دیگری در سر دارم .
گفتم : چه برنامه ای در سر داری؟
گفت : آخه آقا می خواهم بروم سربازی.
گفتم : سربازی برای چه؟تو که هنوز درست را تمام نکردی اگر سربازی بروی سرباز صفر می شوی.
گفت : آقا خیالی نیست . چون همه رفیقایم چند ماه است که رفتند سربازی و برای خودشان حال می کنند . منهم می خواهم هرچه زودتر به اینها ملحق شوم .
گفتم : با این وضعیتی که تو داری که حال و حوصله چند صحفه کتاب خواندن را نداری . بعید است که در سربازی طاقت بی آوری.
گفت : آقا اختیار دارین مگه سربازخونه چطوریست و مگه من از بقیه رفقایم کمترم که نتونم بکشم .
گفتم : آخه توریزه و میزه و بچه سوسولی که زیاد سربازی راس کارتو نیست.
گفت : آقا مگه ریزه میزه بودن ایراد داره؟
گفتم : نه ایراد نداره ، ولی تواهلش نیستی . مثلاً وقتی پوتین های سربازی را می خواهند توی گروهان تقسیم کنند ممکن است که زبل و تیز و بز و گنده تر از تو، پوتین های مناسب را بر دارند و نصیب تو شماره بزرگ پوتین سربازی برسد که پشت سرت سینه بزند.
گفت : آقا سینه زدن پوتین یعنی چه؟
گفتم : یعنی اینکه چون پوتین به پایت گشاد است موقع راه رفتن پوتین ها از پایت چپ و راست بیرون در می آید و شلاق کش بر کف پایت می خورند و صدای همچون دست یا سینه زنی ایجاد می کند.
گفت : آقا خیالی نیست . چون راه حلش آسان است .
گفتم: راه حلش چگونه آسان است؟
گفت : آقا دراولین فرصت مرخصی پوتین هارا می برم کفاشی محله تا که پوتین ها نوک باریک قیصری و کوچک فراخور پایم کند.
گفتم : بسیار خوب بولیز سر بازی با شلوارش را چه می کنی که آنقدر گل و گشاد و بزرگ است که شلوارش تا زیر گلویت می آید و برای دست بر توی جیب بولیز سربازی کردن مجبور می شوی که خم شوی و کمر بند شلوار را شل کنی تا که بتوانی دستت را بر توی جیب بولیز سر بازی کنی و چیزی در بیآوری یا درون جیب بولیز بگذاری.
گفت : آقا اینهم مشکلی نیست . زیرا که راه حلش ساده است.
گفتم : راه حل ساده ی این بولیز و شلوار گل و گشاد سربازی چگونه می باشد؟
گفت:آقا همان مرخصی بار اول که آمدم بولیز و شلوار سر بازی را می برم مغازه ی خیاطی پدر دوستم که اتفاقاً خودش سر باز می باشد تاکه کوچک و وردیف و میزون و مناسب وخلاصه فیت بدنم کند.
گفتم : بازهم بسیار خوب . اما یک کلاه سربازی شماره بزرگ بهت داده می شود که گوش ها و چشمان ترا استتار می کندکه دیگر نمی توانی نه جائی رابه بینی ونه بشنوی . این را چکاری می کنی؟
گفت: آقا البته با حالت خنده: مگر کوچک و جمع و جور کردن کلاه گشاد سربازی کاری دارد؟ برای اینکه باز هم در اولین فرصت مرخصی به سه شمار تر تیبش داده می شود . چونکه یکی از آشنایمان توی محله ی خود مون کلاه فروشی دارد که کلاه هم تعمیر می کند .بنابراین می روم نزد وی تا کلاهم را آنگونه که خودم می خواهم ومی پسندم برایم راس وریس کند.
سایر دانش آموزان کلاس هم سر اندر گوش و میخ شده وبا دقت این بحث و جدل یا گفتمان را دنبال می کردند و گاهی هم خنده ای چاشنی این گفتمان می کردند . دانش آموز هم احساس غرور کاذبی بهش دست بود و خوشخال از پاسخ دادن به سئوالات مطرح شده که من خطاب بهش گفتم . باشه ، گیرم که کفش های بزرگ سربازی را نزد کفاشی بردی وتنگ و جمع و جورش کردی. بولیز و شلوار گل و گشاد سربزی را پیش خیاط بردی و مناسب اندامت کردی و کلاه گنده را نیز به کلاه فروشی آشنایت دادی و کلاه مناسب اندازه و فرا خورسرت گرفتی . اما آن یکی را چه می کنی؟
گفت : آقا آن یکی چیست؟ اصلاً منظور چیست ؟
گفتم : منظور این است که چگونه تنگش می کنی؟
گفت : آقا چی رو تنگ می کنم؟
گفتم : همانی که بهت اجازه نمی دهد که چند صحفه درس کتاب را بخوانی و بی خیال و تنبلت کرده است که مجبور شدی بروی سربازی . یعنی ... یکدفعه صدای خنده ی دانش آموزان کلاس همچون بمب منفجر شد . ولی دانش آموزعشق لاتی که قافیه رابد جوری باخته بود و تا بنا گوش سرخ شده بود از جایش بلند شد و با حالت عصبی و قهر آمیز بطرف درب خروجی کلاس رفت و انگشت سبابه اش را به عنون هشدار بلند کرد و خطاب بمن گفت آقا نشانت می دهم ودرب کلاس رامحکم بر هم کوبید و رفت توی صحن حیات دبیرستان زیر هوای آفتابی دراز کشید و یک پایش را بر روی پای دیگرش انداخت و از پائین میخ کلاس شد و همینطوری زل زده برتوی کلاس ومنو نگاه می کرد که بر روی صندلی مشرف به پنجره ی کلاس بطرف حیات دبیرستان در طبقه ی دوم نشسته بودم و گاهی وی را نگاه می کردم که همچنان انگشت سبابه ی اخطار دهنده اش را بسوی من تکان می داد که منهم خنده تحویلش می دادم تا اینکه زنگ تعطیلی مدرسه بصدا در آمد و کلاس تمام شد. اتفاقاً آن روز عمداً تاکسی نگرفتم و پیاده به سمت خانه رفتم که اینهم دنبال من راه افتاد و شروع به نق زدن کردکه با خنده گفتم بروبچه پررودنبال کارت .نکن کاری که .... خلاصه وی رفت سربازی پس از پایان سربازی توی خیابان دیدمش . سلام و علیک با هم کردیم و گفت آقا پیشمان شدم که درسم را تمام نکردم.
گفتم : آیا از دست من دلخوری؟
گفت : آقا آن روز در کلاس دلخور بودم . ولی اکنون نه ، چون من آن موقع اشتباه می کردم.
حال داستان این آقا ایرج شکری است که اکنون با اینکه برای خودش در میان سایر خروس های همچون یک خروس تاجداری شده است ولی با زهم در پشت کا مپیوترش سنگرگرفته و بهمان زبان قوقولی کنان جوجه خروس تازه بالغ شده قوقولی و رجز خوانی و گفتمان تهدید آمیز به حساب استدلالی و انتقادی از دیگران می کند. ایرادی نیست چون گفته می شود آرزو بر جوانان عیب نیست .زیرا که روان شناسان باور دارند که پیر و جوان بودن بستگی به احساس فرد دارد. اگر چنانچه فرد جوان ولی احساس پیری کندپیراست و یا بر عکسش نیز صادق است.
ا
هوشنگ – بهداد
23 آبان ماه سال1388