گفت و شنود دروغ نامه ی کیهان 18 اردیبهشت 90

ساعت (گفت و شنود)

گفتم: ای بابا این داستان

شده مثل تصادفی در یک استان

در تصادف ماشین شده بود داغان

راننده ای کناره جاده نشسته بودنالان

می گفت دیدی چه خاکی شد بر سرم؟

حال چه بگویم به فر زندان و همسرم؟

ناگهان افسر پلیس راهنمایی گفت انگار

خبر نداری دست چپ ات افتاده در کنار

یارو یکباره داغش شد تازه برآورد فریاد

گفت آخ ساعت مچی ام رفت ای داد


گفت: يكي از اصلاح طلبان فراري در سايت بالاترين نوشته؛ وقتي مي بينم دوستانمان در خارج از كشور از ماجراي اخير ايران ذوق زده شده اند، به ساده لوحي خودمان تاسف مي خورم.
گفتم: چرا؟!
گفت: اين مدعي اصلاحات نوشته ؛ اين ماجرا هم مثل ماجراي بعد از انتخابات و مثل خيزش هاي منطقه در نهايت به نفع حزب اللهي ها تمام خواهد شد.
گفتم: خب! ديگه چي؟!
گفت: خطاب به اپوزيسيون نوشته؛ آنقدر درباره اين موضوع سر و صدا مي كنيد كه انگار فراموش كرده ايد چه بلايي بر سر خودمان آمده. بلايي كه هر روز آثارش بيشتر نمايان مي شود.
گفتم: راننده اي كه ماشينش در تصادف له و لورده شده بود، كنار خيابون نشسته و مي گفت؛ ديدي چه خاكي بر سرم شد! ماشينم درب و داغون شده! افسر راهنمايي بهش گفت؛ اينقدر به خاطر ماشينت سر و صدا مي كني كه انگار متوجه نيستي دست چپت قطع شده؟ و يارو كه داغ دلش تازه شده بود؛ فرياد زد؛ آخ ساعت مچي ام!!

گفت : سربازجو رقیب را همچنان می کند دنبال

تاعلیه اش لغز خوانی و لمپن گویی کنداین دجال

آنگونه وانمود میکنه سربازجو که گویا رقیب مغلوب

حاکمست که مخالف را باضرب وشتم میکنه سرکوب

گفتم : دلیل چیست که سربازجوی جنایتکار؟

روز و شب در پیگیری این شیوه داره پشتکار

گفت : در جنگ میان لوطی و عنتر

داره می سوزانه باهم خشک و تر

مأموره شده این سر بازی علاف

شمشیر چوبین برکشد از غلاف

تابه چرخش در آورد در آسمان

رقیب را متهم کند به بی ایمان

تابا کرشمه ی خرکی و خرامان

بافرود ضربه برفرقش کندش مهمان

خلاصه اذهان عمومی کشاندبه انحراف

تا رقیب سوء استفاده نکنه از این قاف

برای همین این سربازجوی زندان اوین

جاسوسی میکنه در سایت بالاترین

سپس با نقل قول و سناریو سازی

علیه ی رقیب کوک میکنه سازی

گفتم: ای بابا این داستان

شده مثل تصادفی در یک استان

در تصادف ماشین شده بود داغان

راننده ای کناره جاده نشسته بودنالان

می گفت دیدی چه خاکی شد بر سرم؟

حال چه بگویم به فر زندان و همسرم؟

ناگهان افسر پلیس راهنمایی گفت انگار

خبر نداری دست چپ ات افتاده در کنار

یارو یکباره داغش شد تازه برآورد فریاد

گفت آخ ساعت مچی ام رفت ای داد